چرخ زدن . گردیدن .
دوران زدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دوران زدن. [ دَ / دُو زَ دَ ] ( مص مرکب ) چرخ زدن. گردیدن. چرخیدن. گردش کردن. دور زدن. گشتن :
مردمان را کتخدایی در بدر افکنده است
همچو پرگار از برای جفت دوران می زنند.
مردمان را کتخدایی در بدر افکنده است
همچو پرگار از برای جفت دوران می زنند.
اشرف ( از آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.
کلمات دیگر: