کلمه جو
صفحه اصلی

put over


معنی : تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، از سر باز کردن، بازحمت بانجام رساندن
معانی دیگر : 1- به تاخیر انداختن، به بعد موکول کردن 2- (عامیانه) رجوع شود به put across

انگلیسی به فارسی

بیان کردن، فهماندن


از سر باز کردن، تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، بازحمت بانجام رساندن


مترادف و متضاد

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

بتاخیر انداختن (فعل)
hinder, delay, prolong, prolongate, put over

از سر باز کردن (فعل)
evade, put off, put over

با زحمت به انجام رساندن (فعل)
put over

explain a concept in a clear


جملات نمونه

1. Did you feel that you managed to put over your point of view?
[ترجمه ترگمان]احساس کردی که موفق شدی نظر خودت رو عوض کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا احساس کردید که شما توانستید نقطه نظر خود را به دست آورید؟

2. He put over a complex and difficult business deal.
[ترجمه Keivan nik] او موفق به انجام معامله ای سخت و دشوار شد.
[ترجمه ترگمان]او یک معامله تجاری پیچیده و دشوار را کنار گذاشت
[ترجمه گوگل]او یک معامله پیچیده و دشوار تجاری را انجام داد

3. The ship put over to the other side of the harbour.
[ترجمه ترگمان]کشتی به طرف دیگر لنگرگاه رفت
[ترجمه گوگل]کشتی به طرف دیگر بندر منتقل شده است

4. The muddle-headed manager is often put over by his employees.
[ترجمه ترگمان]مدیر گیج و گیج اغلب توسط کارمندان خود تحویل داده می شود
[ترجمه گوگل]سرپرستی سرپرستی اغلب توسط کارکنان او انجام می شود

5. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

6. His light-hearted and friendly manner enabled him to put over a very strong sales pitch without a hint of strain.
[ترجمه ترگمان]رفتار دوستانه و hearted او را قادر ساخت که بدون هیچ نشانه ای از فشار، تبلیغ بسیار قوی فروش بگذارد
[ترجمه گوگل]به طرز ندرت و دوستانه او را قادر ساخت تا یک قدم فروش بسیار قوی را بدون هیچ گونه تنش در اختیار شما قرار دهد

7. Stabler put over a penalty and Mitchell secured victory by bursting through Wakefield's defence.
[ترجمه ترگمان]Stabler بر روی یک پنالتی کشید و میچل با شکست از طریق دفاع ویکفیلد از پیروزی دست کشید
[ترجمه گوگل]Stabler در یک مجازات قرار گرفت و میچل با عبور از دفاع ویکفیلد پیروزی را به دست آورد

8. They had a little basket they put over there right by the casket.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک سبد کوچک داشتند که درست کنار تابوت قرار داشتند
[ترجمه گوگل]آنها یک سبد کوچکی داشتند که آنها را از طریق جعبه درست کرد

9. The meeting was put over until the end of July.
[ترجمه ترگمان]جلسه تا پایان ماه جولای به پایان رسید
[ترجمه گوگل]این جلسه تا پایان ماه ژوئیه اجرا شد

10. Advertisements are intended to put over the best qualities of the product to the public.
[ترجمه ترگمان]هدف از تبلیغات بر روی بهترین کیفیت محصول به عموم است
[ترجمه گوگل]تبلیغات در نظر گرفته شده است تا بیش از بهترین کیفیت محصول را به عموم معرفی کند

11. He failed to put over the arguments.
[ترجمه ترگمان]او نتوانست استدلالات خود را مطرح کند
[ترجمه گوگل]او نمیتوانست با استدلالهای بیشتری مواجه شود

12. The boat has put over to the other side of the harbour.
[ترجمه ترگمان]قایق به طرف دیگر لنگرگاه کشیده شده است
[ترجمه گوگل]قایق به طرف دیگر بندر است

13. You have to put over the project by the end of this year.
[ترجمه ترگمان]شما باید تا پایان سال جاری این پروژه را کنار بگذارید
[ترجمه گوگل]شما باید تا پایان سال جاری پروژه را تحویل بگیرید

14. He put over my ideas without difficulty.
[ترجمه ترگمان]او بدون هیچ مشکلی ایده های من را کنار گذاشت
[ترجمه گوگل]او بدون هیچ مشکلی ایده های من را بیان کرد

15. We had better not put over consideration of their suggestion to the next session.
[ترجمه ترگمان]بهتر است این پیشنهاد را به جلسه بعد موکول نکنیم
[ترجمه گوگل]ما بهتر از پیشنهاد خود به جلسه بعدی نگرفتیم

پیشنهاد کاربران

اشغال کردن



وارد شدن

طبق کمبریج:
۱. رساندن مطلب، بیان واضح چیزی ( که مخاطب آن را بفهمد ) - معادل put across
Did you feel that you managed to put over your point of view?
طبق مریام وبستر:
۲. به عقب انداختن ( کار یا چیزی ) - معادل put off و postpone و delay
۳. بدست آوردن یا انجام کاری با فریب


کلمات دیگر: