کلمه جو
صفحه اصلی

prepare


معنی : مجهز کردن، اماده کردن، ساختن، تعبیه کردن، مستعد کردن، فراهم نمودن، مهیا ساختن، اماده شدن، تدارک دیدن، پستاکردن، تمهید کردن
معانی دیگر : آماده کردن یا شدن، حاضر کردن یا شدن، مهیا کردن یا شدن، بسیجیدن، آمادن، عادت دادن، پذیرا کردن، دارای آمادگی کردن (فکرا یا روحا)، پیش فراهم کردن، سازمند کردن، تیار کردن، کارساختن، (طبق فرمول یا نقشه) ترکیب کردن، تهیه کردن، درست کردن

انگلیسی به فارسی

اماده کردن، تدارک دیدن


آماده کردن، ساختن، فراهم نمودن، اماده کردن، مهیا ساختن، اماده شدن، تدارک دیدن، مستعد کردن، پستاکردن، مجهز کردن، تعبیه کردن، تمهید کردن


پستاکردن، مهیا ساختن، مجهز کردن، اماده شدن، ساختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: prepares, preparing, prepared
(1) تعریف: to make ready.
مترادف: prime, ready
مشابه: arrange, break in, condition, equip, fix, get, lay, make, mount, prep, qualify, set

- The servants prepared the dining room for the evening meal.
[ترجمه الهه بخشي] خدمتکاران اتاق غذا خوری را برای وعده غذایی شب آماده کردند
[ترجمه میدیا کریمی] خدمتکاران غذاخوری را برای عصرانه اماده کردند
[ترجمه عرفان] خدمتکاران اتاق غذا خوری را برای صرف عصرانه آماده کردند
[ترجمه dr.a] خدمت گذاران سالن صرف غدا را برای صرف غذا حاضر کردند
[ترجمه الینا کرباسی] خدمتکاران اتاق غذا خوری را اصرانه آماده کردند
[ترجمه ترگمان] خدمتکاران برای صرف شام، اتاق ناهارخوری را آماده کردند
[ترجمه گوگل] خدمتکاران اتاق غذاخوری را برای صرف غذا آماده کردند
- The editor is preparing the manuscript for publication.
[ترجمه رضا قانعی] سردبیر در حال آماده کردن مقاله برای انتشار بود
[ترجمه ترگمان] سردبیر مجله را برای انتشار آماده می کند
[ترجمه گوگل] سردبیر آماده نوشتن مقاله است
- With great determination, she prepared the students to do well on the exam.
[ترجمه ترگمان] او با عزم راسخ دانشجویان را برای انجام خوب در امتحان آماده کرد
[ترجمه گوگل] با عزم و احترام، او دانشجویان را آماده کرد تا در امتحان به خوبی عمل کنند

(2) تعریف: to make or manufacture by combining various elements.
مشابه: blend, concoct, fabricate, fix, make, manufacture, process, produce, whip up

- When I prepare Thanksgiving dinner, I'm in the kitchen all day long.
[ترجمه ترگمان] وقتی شام شکرگزاری را آماده می کنم تمام روز را در آشپزخانه هستم
[ترجمه گوگل] وقتی شام شکرگذاری را آماده می کنم، من در تمام طول روز در آشپزخانه هستم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: prepared (adj.), preparer (n.)
• : تعریف: to make things or oneself ready.
مشابه: arrange, gear up, provide, psych up

- He prepared for this recital for months.
[ترجمه ترگمان] او ماه ها بود که آماده این مراسم بود
[ترجمه گوگل] او برای چند ماه برای این قضیه آماده شده است
- The situation is serious, and we should prepare for the worst.
[ترجمه الهه بخشي] وضعیت جدی است و ما باید برای بدترین ها آماده باشیم
[ترجمه ترگمان] اوضاع وخیم است و ما باید برای بدترین حالت آماده شویم
[ترجمه گوگل] وضعیت جدی است و ما باید بدترین ها را آماده کنیم
- She was preparing to leave when the telephone rang.
[ترجمه mehrdad] هنگامی که تلفن زنگ زد او داشت برای رفتن آماده می شد
[ترجمه ترگمان] داشت برای رفتن آماده می شد که تلفن زنگ بزند
[ترجمه گوگل] هنگامی که تلفن زنگ زد، آماده شد به آنجا برود
- He knew how ill he was, and he was preparing to die.
[ترجمه ترگمان] او می دانست که او چقدر بیمار است و خود را برای مردن آماده می کند
[ترجمه گوگل] او میدانست که بیمار است و او آماده مرگ است

• make ready; get oneself ready; put into the proper condition; do; be ready for -
if you prepare someone or something, you make them ready for something that is going to happen in the future.
if you prepare for an event, action, or situation, you get ready for it.
when you prepare food, you get it ready to be eaten, for example by cooking or cleaning it; a formal use.
see also prepared.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] آماده سازی

مترادف و متضاد

مجهز کردن (فعل)
fit, gear, tool, provide, furnish, rig, arm, equip, prepare, imp

اماده کردن (فعل)
ready, prime, provide, draft, gird, belay, prepare, list, confect, unlimber

ساختن (فعل)
make, craft, establish, forge, fake, form, found, produce, create, construct, prepare, model, build, manufacture, fashion, invent, compose, falsify, fabricate

تعبیه کردن (فعل)
devise, work out, prepare, contrive, improvise

مستعد کردن (فعل)
dispose, prepare, predispose

فراهم نمودن (فعل)
prepare

مهیا ساختن (فعل)
prepare

اماده شدن (فعل)
rig, prepare

تدارک دیدن (فعل)
supply, provide, prepare

پستاکردن (فعل)
prepare

تمهید کردن (فعل)
prepare, vamp

make or get ready


Synonyms: adapt, adjust, anticipate, appoint, arrange, assemble, brace, build up, coach, concoct, construct, contrive, cook, develop, dispose, draw up, endow, equip, fabricate, fashion, fill in, fit, fit out, fix, form, formulate, fortify, furnish, gird, groom, lay the groundwork, make, make provision, make up, outfit, perfect, plan, practice, prime, produce, provide, put in order, put together, qualify, ready, settle, smooth the way, steel, strengthen, supply, train, turn out, warm up


Antonyms: disorganize, ignore, neglect


جملات نمونه

to prepare someone for bad news

کسی را برای (شنیدن) خبر بد آماده کردن


to prepare for an expedition

تدارک یک سفر اکتشافی را دیدن


to prepare the necessary equipment for con- struction

وسایل لازم برای بنایی را فراهم کردن


to prepare a medicine

پیچیدن نسخه (توسط داروساز)


to prepare dinner

شام درست کردن


1. prepare the ground (for something)
زمینه را (برای چیزی) فراهم کردن

2. to prepare a medicine
پیچیدن نسخه (توسط داروساز)

3. to prepare against the storm, they boarded up the windows
برای مقابله با طوفان پنجره ها را تخته کوب کردند.

4. to prepare dinner
شام درست کردن

5. to prepare for an expedition
تدارک یک سفر اکتشافی را دیدن

6. to prepare oneself
خود را آماده کردن

7. to prepare someone for bad news
کسی را برای (شنیدن) خبر بد آماده کردن

8. to prepare the army for war
ارتش را برای جنگ مهیا کردن

9. to prepare the necessary equipment for con- struction
وسایل لازم برای بنایی را فراهم کردن

10. we must prepare for the worst
ما باید خود را برای بدترین وضع آماده کنیم.

11. we must prepare now in anticipation of our future needs
باید نیازهای آینده ی خود را هم اکنون پیش بینی کنیم.

12. i directed them to prepare for departure
به آنها دستور دادم برای رفتن آماده شوند.

13. either come to the capital as servant / or prepare for war
یا بیا پایتخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا

14. Prepare for a rain day.
[ترجمه ترگمان]واسه روز بارونی آماده باش
[ترجمه گوگل]آماده شدن برای یک بار باران

15. The players are in defiant mood as they prepare for tomorrow'sgame.
[ترجمه ترگمان]بازیکنان در حالت defiant هستند و برای فردا آماده می شوند
[ترجمه گوگل]بازیکنان در حال آماده سازی برای فردا هستند

16. Youth is to prepare the material, want to build a bridge to the moon, or on the ground and two palaces or temples. Middle age, finally decided to put up a shed.
[ترجمه ترگمان]جوانان باید مواد را آماده کنند، می خواهند یک پل به ماه بسازند، یا بر روی زمین و دو کاخ یا معبد عصر میانه، سرانجام تصمیم گرفت که یک انبار بسازد
[ترجمه گوگل]جوانان آماده ساختن مواد هستند، می خواهند پل را به ماه یا زمین و دو کاخ یا معابد بسازند سن متوسط، در نهایت تصمیم گرفت تا یک سایبان بسازد

17. The weather report advised us to prepare for a big freeze.
[ترجمه ترگمان]گزارش هواشناسی به ما توصیه کرد که برای یک توقف بزرگ آماده شویم
[ترجمه گوگل]گزارش هواشناسی به ما توصیه کرد تا برای انجماد بزرگ آماده شود

18. After the harvest, the peasants began to prepare the soil for seed.
[ترجمه ترگمان]پس از برداشت محصول، کشاورزان شروع به آماده کردن خاک برای بذر کردند
[ترجمه گوگل]پس از برداشت، دهقانان زمین را برای دانه آماده می کردند

19. The radio alerted coastal residents to prepare for the storm.
[ترجمه ترگمان]رادیو به ساکنان ساحلی هشدار داد که برای طوفان آماده شوند
[ترجمه گوگل]این رادیو ساکنان ساحلی را تهدید کرد تا برای طوفان آماده شود

20. By failing to prepare, you are preparing to fail.
[ترجمه ترگمان]با عدم آمادگی برای آماده شدن، شما آماده نیستید که شکست بخورید
[ترجمه گوگل]با ناتوانی در آماده سازی، شما در حال آماده شدن برای شکست هستید

21. You'll find these meals quick and convenient to prepare.
[ترجمه ترگمان]این غذاها را سریع و مناسب برای آماده کردن پیدا خواهید کرد
[ترجمه گوگل]شما این وعده های غذایی را آماده و آماده خواهید کرد

22. Time to prepare was a luxuary he would have to forgo.
[ترجمه ترگمان]زمان آماده کردن یک luxuary بود که او باید از آن چشم پوشی می کرد
[ترجمه گوگل]زمان آماده شدن بود، لوکس بود که باید از آن رد شود

23. You shouldn't have troubled yourself to prepare such a feast!
[ترجمه ترگمان]تو نباید به خودت زحمت می دادی که چنین ضیافتی رو آماده کنی!
[ترجمه گوگل]شما نباید خودتان را تهدید کنید که چنین جشنهایی را آماده کنید!

to prepare oneself

خود را آماده کردن


a course that prepares students for college

کلاسی که دانشجویان را برای دانشگاه آماده می‌کند


to prepare the army for war

ارتش را برای جنگ مهیا کردن


اصطلاحات

be prepared for something

آماده‌ی چیزی بودن، (برای کاری یا چیزی) آمادگی داشتن


prepare the ground (for something)

زمینه را (برای چیزی) فراهم کردن


پیشنهاد کاربران

استقبال کردن

ترجیه دادن

آماده کردن

آماده شدن، آمادن کردن

تهیه کردن

Carol didn't know how to prepare the report
کارل نمیدونست که چجوری گزارش رو آماده کنه 🔼

آماده بودن

he can not for the exams
او نمیتواند آماده شود برای امتحانش


تجهیز کردن

supplied with
equipped

prepare ( verb ) = prime ( verb )
به معناهای: آماده کردن، مهیا کردن

اماده کردن

آمادِهیدن.
آمادهاندن کسی/چیزی/جایی .

آمادگی


کلمات دیگر: