کلمه جو
صفحه اصلی

pressing


معنی : فشار، فشاری، مبرم، فشاراور، عاجل، مصر
معانی دیگر : فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده)

انگلیسی به فارسی

فشار، فشاراور، مبرم، مصر، عاجل


فشار دادن، فشار، مبرم، عاجل، فشاری، فشاراور، مصر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: pressingly (adv.)
• : تعریف: requiring immediate attention.
مترادف: immediate, urgent
مشابه: critical, exigent, imperative, instant, serious

- Excuse me, I have pressing duties elsewhere.
[ترجمه Ely] عذر میخوام، من جای دیگه، وظایف ضروری تری دارم.
[ترجمه ترگمان] ببخشید، من دارم کاره ای دیگه ای انجام میدم
[ترجمه گوگل] ببخشید، من وظیفه خود را در جای دیگر انجام می دهم

• copy of a recording, duplicate of a disc
stressed, under pressure; urgent, crucial; imperative, demanding, important; insistent, persistent
something that is pressing needs to be dealt with immediately.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] فشار - پرس - فشردن - پرس کردن - اتوزنی - جلا دادن سطح پارچه با اتو کردن آن توسط گذارندن پارچه از روی سیلندر های داغ

مترادف و متضاد

فشار (اسم)
compression, rush, stress, tension, violence, hustle, constraint, pressure, oppression, thrust, push, press, pressing, squeeze, discharge head, vim, enforcement, impressure, inrush, squeeze play

فشاری (صفت)
compressive, pressing

مبرم (صفت)
sore, exigent, emergent, demanding, imperious, exacting, crying, pressing, urgent, importunate

فشاراور (صفت)
exigent, pressing, urgent

عاجل (صفت)
pressing, prompt

مصر (صفت)
persistent, exigent, demanding, recalcitrant, exacting, clamorous, insistent, unrepentant, urging, pressing, importunate

important; urgent


Synonyms: acute, burning, claiming, clamant, clamorous, compelling, constraining, critical, crucial, crying, demanding, dire, distressing, exacting, exigent, forcing, heat-on, high-priority, hurry-up, immediate, imperative, importunate, insistent, instant, life-and-death, obliging, requiring, serious, vital


Antonyms: insignificant, trivial, unimportant


جملات نمونه

pressing need

نیاز مبرم


a pressing invitation

دعوت از روی اصرار


It requires only the pressing of a button.

فقط احتیاج به فشردن یک دکمه دارد.


1. pressing need
نیاز مبرم

2. a pressing invitation
دعوت از روی اصرار

3. a pressing of phonograph records
یک دسته صفحه ی گرامافون (پرس شده)

4. the pressing demands of this job
الزامات فوری و فوتی این شغل

5. it requires only the pressing of a button
فقط احتیاج به فشردن یک دکمه دارد.

6. He left, saying he had pressing matters to attend to.
[ترجمه ترگمان]او رفت و گفت که موضوع مهمی است که باید به آن رسیدگی کند
[ترجمه گوگل]او به سمت چپ رفت و گفت که او به مسائل روزمره مشغول است

7. Night was already pressing in as we reached the small town.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که به شهر کوچک رسیدیم، شب فرا رسیده بود
[ترجمه گوگل]در حالیکه ما به شهر کوچک رسیدیم، شب در حال فشار بود

8. Poverty is a more pressing problem than pollution.
[ترجمه ترگمان]فقر یک مشکل جدی تر از آلودگی است
[ترجمه گوگل]فقر یک مشکل فوری از آلودگی است

9. Adjust the control knobs by pressing lightly.
[ترجمه ترگمان]دستگیره را با فشار سریع تنظیم کن
[ترجمه گوگل]دکمه های کنترل را با فشار دادن به آرامی تنظیم کنید

10. He was totally unresponsive to the pressing social and economic needs of the majority of the population.
[ترجمه ترگمان]او نسبت به نیازهای اجتماعی و اقتصادی اکثریت مردم بی تفاوت بود
[ترجمه گوگل]او کاملا به نیازهای اجتماعی و اقتصادی اکثریت جمعیت پاسخ نداده بود

11. She is still pressing her claim for compensation.
[ترجمه ترگمان]اون هنوز به خاطر جبران خسارت به خودش فشار میاره
[ترجمه گوگل]او هنوز درخواست ادعای جبران خسارت را مطرح می کند

12. They were pressing on eastwards towards the city's small airfield.
[ترجمه ترگمان]ان ها به سمت شرق به سمت فرودگاه کوچک شهر فشار می اوردند
[ترجمه گوگل]آنها به سمت شرق به سمت فرودگاه کوچک شهر فشار می آوردند

13. Hold down the Alt key while pressing the arrow keys.
[ترجمه ترگمان] کلید Alt رو نگه دار، در حالی که کلید تیر رو فشار میدی
[ترجمه گوگل]کلید Alt را فشار دهید و کلید های arrow را فشار دهید

14. The proposal was temporarily tabled due to more pressing business.
[ترجمه ترگمان]این پیشنهاد به طور موقت به علت فشارهای بیشتر مطرح شده بود
[ترجمه گوگل]این پیشنهاد به دلیل مواجه شدن با پرس و جو بیشتر موقتا ارائه شد

15. It is one of the most pressing problems facing this country.
[ترجمه ترگمان]این یکی از مهم ترین مشکلاتی است که این کشور با آن مواجه است
[ترجمه گوگل]این یکی از مهمترین مشکلات این کشور است

16. The chairman is pressing for a change in the procedure.
[ترجمه ترگمان]رئیس برای تغییر رویه فشار می آورد
[ترجمه گوگل]رئیس خواستار تغییر در روند است

the pressing demands of this job

الزامات فوری و فوتی این شغل


a pressing of phonograph records

یک دسته صفحه‌ی گرامافون (پرس‌شده)


پیشنهاد کاربران

اورژانسی

حیاتی ، مهم
pressing question

[صفت] :فوری، اضطراری
[اسم] : اتوکشی، اتو، صفحه گرامافون

در مواردی بمعنای مهم:
Pressing question

Vital, important
ضروری ، مهم تر

مبرم، اورژانسی : pressing need
عدیده: pressing problem
اساسی و مهم، درخور توجه a pressing question

pressing ( مهندسی بسپار )
واژه مصوب: پِرِس‏کاری
تعریف: فرایندی که در آن، قطعۀ جامد یا مجموعۀ مواد پودری با فشرده شدن در داخل قالب به شکل موردنظر تبدیل شود


کلمات دیگر: