precipitate

معنی : رسوب شیمیایی، جسم تعلیق شونده یا متراسب، ناگهانی، خیلیسریع، بسیار عجول، بشدت پرتاپ کردن، بسرعت عمل کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، تسریع کردن، شتاباندن، پرت کردن

معانی دیگر : فرو افکندن، سرنگون کردن، انداختن، (چیز ناخوشایند را) تسریع کردن، جلو انداختن، هنگار کردن، شتاب آمیز، عجولانه، نسنجیده، لجوجانه، غیر منتظره، سرزده، افتان، در حال سرنگونی، سرازیر، پرتگاه مانند، (شیمی) ته نشست کردن یا شدن، رسوب کردن، رسوباندن، رسوب گرفتن، جدا کردن، (باران و برف و ژاله و غیره) باریدن، (بخار به برف یا باران و غیره) تبدیل شدن، غیرمحلول وته نشین شونده

انگلیسی به فارسی

پرتاپ، شتاباندن، بسرعت عمل کردن، تسریع کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، غیرمحلول وته نشین شونده، جسم تعلیق شونده یا متراسب،خیلی سریع، بسیار عجول، ناگهانی، رسوب شیمیایی

رسوب کنید، رسوب شیمیایی، جسم تعلیق شونده یا متراسب، تسریع کردن، بشدت پرتاپ کردن، شتاباندن، بسرعت عمل کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، پرت کردن، ناگهانی، خیلیسریع، بسیار عجول

انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )

حالات: precipitates, precipitating, precipitated

• (1) تعریف: to cause to occur suddenly or sooner than might have been expected or planned; hasten.
• مترادف: accelerate, hasten, speed
• مشابه: expedite, facilitate, prompt, quicken

- The death of his wife precipitated his own physical decline.

[ترجمه ترگمان] مرگ همسرش کاهش فیزیکی او را تسریع کرد
[ترجمه گوگل] مرگ همسرش باعث کاهش فیزیکی خود شد

• (2) تعریف: to send, plunge, or cast suddenly or violently
• مترادف: plunge
• مشابه: cast, send

- The stock market plunge precipitated the company into ruin.

[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام این شرکت را به نابودی کشاند
[ترجمه گوگل] سقوط بازار سهام این شرکت را خراب کرد

• (3) تعریف: to cause (moisture) to be transformed from vapor into snow, rain, or the like.
• مشابه: transform

• (4) تعریف: in chemistry, to separate (solid particles) from the liquid in which they are suspended.
• مشابه: break down, deposit, fractionate, separate, settle

فعل ناگذر ( intransitive verb )

• (1) تعریف: of solid particles, to separate from the liquid in which they are suspended.
• مشابه: separate, settle

• (2) تعریف: to change from a vaporous state and fall to the ground as rain, snow, sleet, or the like.
• مشابه: drizzle, hail, mist, rain, sleet, snow

- These water molecules in the air will eventually precipitate.

[ترجمه ترگمان] این مولکول های آب در هوا در نهایت رسوب می کنند
[ترجمه گوگل] این مولکول های آب در هوا در نهایت رسوب خواهد کرد

صفت ( adjective )

• (1) تعریف: rash or hasty; impetuous.
• مترادف: brash, hasty, headlong, impetuous, pell-mell, rash
• متضاد: deliberate
• مشابه: careless, hotheaded, imprudent, impulsive, madcap, reckless, slapdash

- It had been a precipitate decision to sell the business, but there was no turning back now.

[ترجمه ترگمان] تصمیم عجولانه ای برای فروش کسب وکار بود، اما حالا دیگر راه برگشتی نبود
[ترجمه گوگل] این تصمیم جدی برای فروش این کسب و کار بود، اما اکنون هیچ برگشتی وجود ندارد

• (2) تعریف: moving forward or downward with great speed; greatly hurried.
• مترادف: hasty, headlong, precipitous
• مشابه: breakneck, hurried, rushed, swift

- The plane was forced to make a precipitate landing.

[ترجمه ترگمان] هواپیما مجبور به فرود آمدن سریع شده بود
[ترجمه گوگل] این هواپیما مجبور به فرود فرود آمد

• (3) تعریف: happening unexpectedly or abruptly.
• مترادف: abrupt, sudden, unexpected
• مشابه: surprising, unannounced, unlooked-for

- The precipitate visit of the grandparents threw the family into a flurry.

[ترجمه ترگمان] دیدن سریع پدربزرگ و مادربزرگ، خانواده را به جنب و جوش انداخته بود
[ترجمه گوگل] بازدید از رسوبات پدربزرگ و مادربزرگ خانواده را به یک تکان داد

اسم ( noun )

مشتقات: precipitative (adj.), precipitately (adv.), precipitateness (n.), precipitator (n.)

• (1) تعریف: in chemistry, a solid substance separated from the liquid in which it was suspended.
• مترادف: precipitation, sublimate
• مشابه: dregs, lees, sediment, settlings, silt

• (2) تعریف: falling condensed moisture, such as rain or snow.
• مترادف: precipitation
• مشابه: drizzle, rain, sleet, snow

• condensed moisture that falls from the sky (i.e. rain, snow, hail, etc.); material that has been separated from a solution (chemistry)
urge, hasten; cast down, toss down; throw down quickly; condense (droplets)
headfirst, with the head foremost; hurried, rushed; hasty, rash, reckless
if something precipitates a new event or situation, it causes it to happen suddenly; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] رسوب شیمیایی، رسوب کردن، غیر محلول و ته نشین شونده
[نساجی] رسوب شیمیایی

مترادف و متضاد

Antonyms: careful, cautious, slow

رسوب شیمیایی (اسم)

precipitate

جسم تعلیق شونده یا متراسب (اسم)

precipitate

ناگهانی (صفت)

abrupt, sudden, snap, precipitate

خیلی سریع (صفت)

precipitate

بسیار عجول (صفت)

precipitate

بشدت پرتاپ کردن (فعل)

precipitate

به سرعت عمل کردن (فعل)

precipitate

سراشیب تند داشتن (فعل)

precipitate

ناگهان سقوط کردن (فعل)

precipitate

تسریع کردن (فعل)

precipitate, accelerate, speed up, advance, catalyze, hotfoot

شتاباندن (فعل)

precipitate, accelerate, hasten

پرت کردن (فعل)

precipitate, toss, shy, launch, throw, fling, hurl, hurtle, flounce, jaculate

hurry, speed

Synonyms: accelerate, advance, bring on, cast, discharge, dispatch, expedite, fling, further, hasten, hurl, launch, let fly, press, push forward, quicken, send forth, speed up, throw, trigger

Antonyms: check, slow, wait

fast, sudden; impulsive; initial

Synonyms: abrupt, breakneck, brief, frantic, gone off half-cocked, harum-scarum, hasty, headlong, heedless, hurried, ill-advised, impatient, impetuous, indiscreet, jump the gun, madcap, off the hip, off the top of head, plunging, precipitant, quick, rapid, rash, reckless, refractory, rushing, subitaneous, swift, unanticipated, uncontrolled, unexpected, unforeseen, violent, willful, without warning

جملات نمونه

1. bare precipitate cliffs

صخره های عریان و پرتگاه مانند

2. their precipitate arrival

ورود سرزده ی آنها

3. their precipitate marriage

ازدواج عجولانه ی آنها

4. to precipitate the crisis

بحران را تسریع کردن

5. An invasion would certainly precipitate a political crisis.

[ترجمه ترگمان]حمله قطعا موجب ایجاد یک بحران سیاسی خواهد شد
[ترجمه گوگل]یک تهاجم مطمئنا یک بحران سیاسی را تسریع خواهد کرد

6. Don't be precipitate - think it through before you make a decision.

[ترجمه ترگمان]عجله نکن - قبل از اینکه تصمیمی بگیری
[ترجمه گوگل]رسوب نکنید - قبل از تصمیم گیری فکر کنید

7. The clouds precipitate/are precipitatedas snow in winter.

[ترجمه ترگمان]ابرها رسوب می کنند \/ در زمستان برف می بارد
[ترجمه گوگل]ابرها در زمستان رسوب می کنند

8. If any organic salt is formed, it will precipitate immediately.

[ترجمه ترگمان]اگر هر نمک آلی تشکیل شود، سریعا رسوب می کند
[ترجمه گوگل]اگر هر نمک آلی تشکیل شده باشد، فورا رسوب خواهد شد

9. A slight mistake could precipitate a disaster.

[ترجمه ترگمان]یک اشتباه کوچک می تواند یک فاجعه ایجاد کند
[ترجمه گوگل]یک اشتباه کوچک می تواند یک فاجعه را جبران کند

10. Clouds usually precipitate as rain and snow.

[ترجمه ترگمان]ابرها معمولا به صورت باران و برف می بارد
[ترجمه گوگل]ابرها معمولا به صورت باران و برف رسوب می کنند

11. The king was too precipitate in declaring war.

[ترجمه ترگمان]پادشاه خیلی عجله داشت که اعلام جنگ کنه
[ترجمه گوگل]پادشاه در اعلام جنگ به سرعت در حال ظهور بود

12. I don't think we should make precipitate decisions.

[ترجمه ترگمان]من فکر نمی کنم که ما باید تصمیم سریع بگیریم
[ترجمه گوگل]من فکر نمیکنم ما تصمیم بگیریم

13. Cooling the beaker helps precipitate the compound.

[ترجمه ترگمان]سیستم خنک کننده به سرعت به ترکیب این ترکیب کمک می کند
[ترجمه گوگل]خنک کننده جوهر کمک می کند تا ترکیب را تشکیل دهد

14. Ward membership may easily precipitate itself into many visible forms of behaviour.

[ترجمه ترگمان]عضویت وارد ممکن است به راحتی خود را به اشکال مختلف رفتار تبدیل کند
[ترجمه گوگل]عضویت در گروه به راحتی می تواند خود را به بسیاری از انواع قابل مشاهده رفتار تبدیل کند

15. Clouds usually precipitate as rain or snow.

[ترجمه ترگمان]ابرها معمولا به صورت باران یا برف حرکت می کنند
[ترجمه گوگل]ابرها معمولا به صورت باران یا برف خشک می شوند

16. Adding sulphate to the solution will give a precipitate.

[ترجمه ترگمان]اضافه کردن سولفات به محلول باعث رسوب سریع می شود
[ترجمه گوگل]افزودن سولفات به محلول، باعث رسوب خواهد شد

17. To force a decision now would be precipitate.

[ترجمه ترگمان]اکنون تصمیم گرفتن این تصمیم عجولانه است
[ترجمه گوگل]اکنون یک تصمیم گیری مجبور خواهد شد

18. A cool breeze caused a precipitate drop in the temperature.

[ترجمه ترگمان]یک نسیم خنک باعث افت سریع دما شد
[ترجمه گوگل]یک ذره خنک باعث کاهش دما در دمای شدید شد

The cart overturned and precipitated me into the ditch.

گاری چپه شد و مرا به درون چاله افکند.

to precipitate the crisis

بحران را تسریع کردن

events that precipitated the war

رویدادهایی که جنگ را تسریع کردند

their precipitate marriage

ازدواج عجولانه‌ی آن‌ها

their precipitate arrival

ورود سرزده‌ی آن‌ها

bare precipitate cliffs

صخره‌های عریان و پرتگاه مانند

پیشنهاد کاربران

آزمایشگاه تشخیص طبی
Precipitate = ته نشین
Precipitate urine =ته نشین ادرار

آزمایشگاه تشخیص طبی
Urine precipitate = ته نشین ادرار
در آزمایشگاه توسط دستگاه سانتریفوژ انجام می گردد

سرعت/شتاب بخشیدن

تسریع کردن ( به منظور جلو انداختن کاری )

باعثِ چیزی شدن، منجر به چیزی شدن ( معمولا به سرعت )

ناگهانی و سریع

تحریک شدن

بدتر می شود. تسریع می شود. ایجاد می شود

کاهش ناگهانی

کلمات دیگر: