کلمه جو
صفحه اصلی

coincide


معنی : مصادف شدن، همزمان بودن، باهم رویدادن، منطبق شدن، در یک زمان اتفاق افتادن
معانی دیگر : (از نظر شکل و مکان و وسعت کاملا) منطبق بودن، همانند بودن، در یک زمان روی دادن، مصادف شدن با، مقارن بودن، همزمان بودن با، (کاملا) یکجور بودن، همسان بودن، توافق داشتن، با هم خواندن، وفق داشتن، سازگار بودن

انگلیسی به فارسی

هم‌زمان بودن، باهم روی دادن، منطبق شدن، در یک زمان اتفاق افتادن


مصادف شدن، همزمان بودن، باهم رویدادن، منطبق شدن، در یک زمان اتفاق افتادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: coincides, coinciding, coincided
(1) تعریف: to be in the same place or occur at the same time.
مترادف: concur, synchronize
مشابه: jibe

- Our lunch breaks coincide, so we usually eat together.
[ترجمه علی] وقت آزاد نهارمان همزمان است، بنابراین معمولا با هم غذا می خوریم.
[ترجمه ترگمان] ناهار ما با هم هماهنگ می شن بنابراین ما معمولا با هم غذا می خوریم
[ترجمه گوگل] شکافهای ناهار ما با هم همخوانی دارند، بنابراین معمولا غذا می خوریم

(2) تعریف: to be the same in some respect; agree or correspond precisely.
مترادف: accord, agree, correspond, jibe, match
متضاد: clash, conflict, differ, diverge
مشابه: conform, dovetail, fit, square, tally

- Her duty doesn't always coincide with her wishes.
[ترجمه ترگمان] وظیفه اش همیشه با خواسته های او هماهنگ نیست
[ترجمه گوگل] وظیفه او همیشه با خواسته های او سازگار نیست
- Their positions on political issues tend to coincide.
[ترجمه ترگمان] موقعیت آن ها در مورد مسائل سیاسی همزمان است
[ترجمه گوگل] موقعیت آنها در مسائل سیاسی همگام است

• be compatible; happen at the same time; agree; take up the same place
if events coincide, they happen at the same time.
if the opinions or ideas of two or more people coincide, they are the same.
if two or more lines or points coincide, they are in exactly the same place.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] منطبق شدن، برابر است، برابر بودن، منطبق بودن، مقارن بودن، تصادف کردن

مترادف و متضاد

go along with; coexist


مصادف شدن (فعل)
coincide, hurtle

همزمان بودن (فعل)
coincide

باهم رویدادن (فعل)
coincide

منطبق شدن (فعل)
coincide

در یک زمان اتفاق افتادن (فعل)
coincide

Synonyms: accompany, accord, acquiesce, agree, be concurrent, befall, be the same, come about, concert, concur, correspond, equal, eventuate, harmonize, identify, jibe, match, occur simultaneously, quadrate, square, sync, synchronize, tally


Antonyms: clash, deviate, differ, disagree, diverge, mismatch


جملات نمونه

1. If these triangles were placed one on top of the other, they would coincide.
اگر این مثلث ها روی یکدیگر قرار داده شوند,بر هم منطبق می شوند

2. Because Pete's and Jim's working hours coincide, and they live in the same vicinity, they depart from their homes at the same time.
چونکه ساعت کاری پیت و جیم هم زمان است و در همسایگی هم زندگی می کنند,هر دو همزمان خانه هایشان را ترک می کنند

3. My verdict on the film coincides with Adele's.
رای من درباره فیلم با رای آدله مطابقت دارد

4. our interests coincide
علایق ما شبیه است.

5. they timed the attack to coincide with a holiday
زمان حمله را طوری تنظیم کردند که با یک روز تعطیل همزمان باشد.

6. the political ideas of that (married) couple coincide completely
عقاید سیاسی آن زن و شوهر کاملا متوافق اند.

7. The centres of concentric circles coincide.
[ترجمه ترگمان]مراکز حلقه های متحد المرکز همزمان هستند
[ترجمه گوگل]مراکز محافل متمرکز هماهنگ هستند

8. The strike was timed to coincide with the party conference.
[ترجمه ترگمان]این اعتصاب برای همزمان با کنفرانس حزب برنامه ریزی شده بود
[ترجمه گوگل]این اعتصاب همزمان با کنفرانس حزبی بود

9. I timed my holiday to coincide with the children's school holiday.
[ترجمه ترگمان]من تعطیلات خود را با تعطیلات مدرسه بچه ها برنامه ریزی کردم
[ترجمه گوگل]من تعطیلات خود را به تعطیل رساندم

10. The show is timed to coincide with the launch of her new book.
[ترجمه ترگمان]این برنامه همزمان با شروع کتاب جدیدش برنامه ریزی شده است
[ترجمه گوگل]نمایش نشان می دهد که همزمان با راه اندازی کتاب جدید او است

11. My ideas coincide with his.
[ترجمه ترگمان]عقاید من با او منطبق است
[ترجمه گوگل]ایده های من با او سازگار است

12. If our schedules coincide, we'll go to Spain together.
[ترجمه ترگمان]اگر زمان بندی ما با هم مصادف شود با هم به اسپانیا خواهیم رفت
[ترجمه گوگل]اگر برنامه های ما همزمان شوند، ما با هم به اسپانیا می رویم

13. A referendum next year would coincide explosively with the election campaign.
[ترجمه ترگمان]یک رفراندوم در سال آینده با تبلیغات انتخاباتی همزمان خواهد شد
[ترجمه گوگل]رفراندوم سال آینده با انفجار مبارزات انتخاباتی همخوانی دارد

14. The show is timed to coincide with the launch of a new book on the subject.
[ترجمه ترگمان]این برنامه همزمان با راه اندازی یک کتاب جدید در این زمینه برنامه ریزی شده است
[ترجمه گوگل]نمایش نشان می دهد که همزمان با راه اندازی یک کتاب جدید در مورد موضوع است

15. Publication of his biography was timed to coincide with his 70th birthday celebrations.
[ترجمه ترگمان]انتشار نامه او همزمان با هفتادمین سالگرد تولد او برنامه ریزی شده بود
[ترجمه گوگل]انتشار بیوگرافی او به زمان مشابه با روز هفدهمین جشن تولد خود رسیده است

16. Her book was timed to coincide with an exhibition of Goya's paintings at the National Gallery.
[ترجمه ترگمان]این کتاب برای همزمان با نمایشگاهی از نقاشی های گویا در گالری ملی برنامه ریزی شده بود
[ترجمه گوگل]کتاب او به زمان مشابه با نمایشگاه نقاشی های گویا در گالری ملی همزمان بود

17. He timed the election to coincide with new measures to boost the economy.
[ترجمه ترگمان]او انتخابات را همزمان با اقدامات جدید برای تقویت اقتصاد برنامه ریزی کرد
[ترجمه گوگل]او انتخابات را به زودی همزمان با اقدامات جدید برای تقویت اقتصاد انتخاب کرد

18. The singer's arrival was timed to coincide with the opening of the festival.
[ترجمه ترگمان]ورود این خواننده همزمان با افتتاح این جشنواره انجام شد
[ترجمه گوگل]ورود خواننده به زمان برگزاری جشنواره همزمان شد

19. Our views coincide on a range of subjects.
[ترجمه ترگمان]دیدگاه های ما با گستره ای از موضوعات منطبق می شوند
[ترجمه گوگل]دیدگاه های ما در مجموعه ای از موضوعات مطابق است

20. Her taste in music coincides with her husband's / Their tastes in music coincide.
[ترجمه ترگمان]ذوق و سلیقه او در موسیقی همزمان با سلیقه شوهرش در موسیقی همزمان بود
[ترجمه گوگل]طعم و مزه اش در موسیقی با همسرش / سلیقه اش در موسیقی همخوانی دارد

Khoozestan's western boundary coincides with Arvand Rood's course.

مرز غربی خوزستان منطبق با کرانه‌ی اروندرود است.


This year Norooz coincides with a day of martyrdom.

امسال نوروز با یک روز شهادت مصادف شده است.


Our arrival coincided with her departure.

ورود ما با عزیمت او هم‌زمان بود.


Our interests coincide.

علایق ما شبیه است.


The political ideas of that (married) couple coincide completely.

عقاید سیاسی آن زن و شوهر کاملاً متوافق‌اند.


پیشنهاد کاربران

تطابق/مطابقت داشتن، یکسان بودن

موازی بودن


simultaneous

⁦✔️ ( ⁩از نظر شکل و مکان و وسعت کاملا ) منطبق بودن
⁦✔️⁩ ( کاملا ) یکجور بودن

They stand accused of backdating stock options to coincide with the lowest possible share price
محاکمه شدن بخاطر معامله سهام کاملا یکجور با پایین ترین قیمت ممکن

۱. از نظر فضا، مکان یکسانی را اشغال کردن ( هم مکان بودن )
۲. زمان یکسانی را اشغال کردن ( هم زمان بودن )
۳. دقیقا برابر بودن
۴. موافقت کردن / توافق داشتن
۵. تطابق داشتن
۶. هماهنگ بودن
۷. منطبق بودن

Coincide ::: مصادف شدن ، منطبق شدن

Coincidence ::: تصادف ، تطابق

Coincidental with ::: مصادف با ، منطبق با

همسو و همنظر بودن ، توافق داشتن ،

پیشنهاد واژه:
برابر پارسی آن نیز ( هم فِتاد بودن یا هم فِتادن ) می باشد.
هم فِتاد با چیزی بودن ( پارسی ) /coincide with sth ( انگلیسی ) /zusammenfallen mit etw ( آلمانی )

ملازمه داشتن


کلمات دیگر: