کلمه جو
صفحه اصلی

clamp


معنی : بند، گیره، پشت بند، انبرک، با گیره نگاهداشتن، با قید ومنگنه محکم بستن، محکم گرفتن
معانی دیگر : (مکانیک) بست، چفت، ضامن، انبر، قید، پرس، گیرشگاه، با بست (یا گیره یا قید و غیره) به هم فشردن، گرفتن، محکم کردن، محکم گرفتن یا گیر انداختن، صدای پا، کرپ کرپ

انگلیسی به فارسی

گیره


بند، گیره، انبرک، با گیره نگاه داشتن، با قید و منگنه محکم بستن


گیره، بند، انبرک، پشت بند، با گیره نگاهداشتن، محکم گرفتن، با قید ومنگنه محکم بستن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a device used to fasten, support, or compress two or more objects or pieces.
مترادف: brace, vise
مشابه: clasp, clip, grip, holdfast

- The doctor applied a clamp to the artery to stop the bleeding.
[ترجمه ترگمان] دکتر گیره را فشار داد تا خونریزی را متوقف کند
[ترجمه گوگل] پزشک متوقف شد و خونریزی متوقف شد
- The reading lamp is fastened to the side of the desk with a clamp.
[ترجمه ترگمان] چراغ مطالعه به کنار میز با گیره بسته می شود
[ترجمه گوگل] چراغ خواندن با یک گیره به سمت میز وصل می شود

(2) تعریف: an apparatus consisting of two movable opposing surfaces, often connected by a large screw or screws and used to hold two or more objects together.
مترادف: vise
مشابه: brace, clench, holdfast
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clamps, clamping, clamped
عبارات: clamp down
• : تعریف: to fasten or support with a clamp.
مترادف: brace, clench
مشابه: bracket, clasp, fasten, grip, secure, squeeze, vise

- The carpenter clamped the board to the bench while he worked.
[ترجمه ترگمان] نجار در حالی که مشغول کار بود، تخته را به روی نیمکتی چسبیده بود
[ترجمه گوگل] نجار در حالی که کار می کرد، هیئت مدیره را به نیمکت بست

• vice, brace, device that applies pressure, device that holds things together (used by carpenters)
fasten with a clamp, firmly fasten together
a clamp is a device that holds two things firmly together.
when you clamp one thing to another, you fasten them together with a clamp.
to clamp something in a particular place means to put it there firmly and tightly.
to clamp down on something means to stop it or control it.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] گیره
[سینما] گیره
[عمران و معماری] گیره - بست - قفل کردن - بند
[مهندسی گاز] گیره حلقوی، باگیره نگهداشتن، بست
[نساجی] گیره دستی - بست - نخ گیر سر ماکویی - قطعه وسطی دوک گیره ای بوبین نخ
[ریاضیات] قید، بستن، بست، پایه، تکیه گاه، محکم کردن، قلاب
[نفت] گیره
[پلیمر] گیره

مترادف و متضاد

بند (اسم)
fit, article, articulation, joint, link, bind, bond, clause, provision, snare, segment, levee, facet, hinge, line, dyke, dike, paragraph, dam, wristband, tie, frenum, clamp, binder, sling, fastening, manacle, weir, canto, ligation, commissure, ligature, noose, facia, fascia, funiculus, joggle, holdback, holdfast, internode, ligament, proviso, stanza, trawl

گیره (اسم)
pin, bend, retainer, nip, becket, clamp, pincer, cleat, pawl, tach, tache, jaw, detent, dog, trigger, holdfast

پشت بند (اسم)
support, brace, continuation, sequel, clamp, trailer, fastening, fish

انبرک (اسم)
clamp, tongs, forceps, tweezer, pincette, tweeze

با گیره نگاهداشتن (فعل)
clamp

با قید و منگنه محکم بستن (فعل)
clamp

محکم گرفتن (فعل)
clamp, gripe, clutch, clam, grip, clip, hug

fastener


Synonyms: bracket, catch, clasp, grip, hold, lock, nipper, press, snap, vice


fasten


Synonyms: brace, clench, clinch, fix, impose, make fast, secure


Antonyms: loosen, open, unbuckle, unclamp, unfasten, unlock


جملات نمونه

1. clamp down (on)
سختگیری کردن،تحت فشار گذاشتن

2. rim clamp
بست زهوار

3. the clamp of soldiers parading in the street
صدای کرپ کرپ رژه ی سربازان در خیابان

4. the government is going to clamp down on drug dealers
قرار است دولت دست فروشان مواد مخدر را سخت تحت فشار بگذارد.

5. he glued together layers of wood and held them in a clamp to dry
لایه های چوب را به هم چسب زد و در قید گذاشت تا خشک شود.

6. Clamp one end of the plank to the edge of the table.
[ترجمه ترگمان]گیره کاغذ را به لبه میز نزدیک می کند
[ترجمه گوگل]یک قسمت از تخته را به لبه جدول بست کنید

7. Clamp the two pieces of wood together until the glue dries.
[ترجمه ترگمان]دو تکه چوب را به هم وصل کنید تا چسب خشک شود
[ترجمه گوگل]چسباندن دو قطعه چوب را تا زمانی که چسب خشک شود

8. Clamp the pieces of wood together while the glue sets.
[ترجمه ترگمان]تکه های چوب را کنار هم قرار دهید در حالی که چسب به دست می آید
[ترجمه گوگل]چسب چوب را با هم در حالی که مجموعه چسب

9. Try to clamp these two blocks of wood together.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید این دو قطعه چوب را با هم محکم کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید این دو بلوک چوب را به هم وصل کنید

10. We must clamp down now,before it's too late to stop the trouble.
[ترجمه ترگمان]باید قبل از این که برای جلوگیری از دردسر خیلی دیر شود، به پایین فشار بیاوریم
[ترجمه گوگل]ما باید قبل از اینکه دشواری برای متوقف کردن مشکل به پایان برسد، بایستیم

11. The Government intends to clamp down on soccer hooliganism.
[ترجمه ترگمان]دولت قصد دارد به ولگردی فوتبال برخورد کند
[ترجمه گوگل]دولت قصد دارد که در مورد حیله گرایی فوتبال شرکت کند

12. The government decided to clamp restraints on labour strikes.
[ترجمه ترگمان]دولت تصمیم گرفت محدودیت های اعمال شده بر اعتصاب کارگران را مهار کند
[ترجمه گوگل]دولت تصمیم گرفت که محدودیت های اعتصاب غذا را محکم کند

13. He used a clamp to hold the arm on the chair until the glue dried.
[ترجمه ترگمان]او از گیره برای نگه داشتن دست روی صندلی استفاده کرد تا اینکه چسب خشک شد
[ترجمه گوگل]او از یک گیره برای نگه داشتن بازو روی صندلی استفاده کرد تا چسب خشک شود

14. The local council has pledged to clamp down on litter louts on the beach.
[ترجمه ترگمان]شورای محلی قول داده است که بر روی آشغال های سفید در ساحل برخورد کند
[ترجمه گوگل]شورای محلی متعهد شده است که در لکه های خالی در ساحل قرار بگیرد

15. Courts in Scotland have ruled it illegal to clamp a car parked on private ground and then to demand a fine.
[ترجمه ترگمان]دادگاه ها در اسکاتلند قانونی کردن یک اتومبیل پارک شده در زمین خصوصی و سپس درخواست جریمه را رد کرده اند
[ترجمه گوگل]دادگاه ها در اسکاتلند آن را غیرقانونی اعلام کرده اند که خودروی پارک شده در زمین خصوصی را محکم کند و سپس به جریمه تقاضا کند

16. The team manager has been quick to clamp down on the merest hint of complacency.
[ترجمه ترگمان]مدیر تیم خیلی زود به سرعت خودش را جمع و جور می کند
[ترجمه گوگل]مدیر تیم به سرعت در مورد نکات عجیب و غریب ناخوشایندی به سر می برد

planks joined together with metal clamps

تخته‌هایی که با بست فلزی به هم وصل شده‌اند


He glued together layers of wood and held them in a clamp to dry.

لایه‌های چوب را به‌هم چسب زد و در قید گذاشت تا خشک شود.


This machine clamps together sheets of cardboard.

این دستگاه صفحات مقوا را به‌هم بست می‌زند.


They clamped handcuffs around my wrists.

آنها مچ‌هایم را محکم دست‌بند زدند.


He clamped his jaws shut.

او دو فک خود را محکم بست.


The government is going to clamp down on drug dealers.

قرار است دولت دست‌فروشان مواد مخدر را سخت تحت فشار بگذارد.


the clamp of soldiers parading in the street

صدای کرپ کرپ رژه‌ی سربازان در خیابان


اصطلاحات

clamp down (on)

سخت‌گیری کردن، تحت فشار گذاشتن


پیشنهاد کاربران

( جراحی ) : ابزار جراحی گیره مانند و قفل شونده

( مکانیک ) بست، کلمپ

وصل کردن، متصل کردن


کلمات دیگر: