1. a feeling of alienation and despair among the youth
احساس بیگانگی و یاس در جوانان
2. Alienation is a central motif in her novels.
[ترجمه ترگمان]Alienation یک نقش اصلی در رمان های او است
[ترجمه گوگل]بیگانه نقاشی مرکزی در رمانهایش است
3. There is a growing feeling of alienation among young unemployed people.
[ترجمه ترگمان]احساس بیگانگی در میان افراد بی کار جوان وجود دارد
[ترجمه گوگل]احساس بیداری در میان جوانان بیکار رو به رشد است
4. This short-sighted alienation of their own supporters may lose them the election.
[ترجمه ترگمان]این بیگانگی نزدیک بین آن ها ممکن است آن ها را در انتخابات از دست بدهد
[ترجمه گوگل]این بی اعتنایی کوتاه مدت طرفداران خود ممکن است آنها را به انتخابات برساند
5. Unemployment may provoke a sense of alienation from society.
[ترجمه ترگمان]بیکاری ممکن است حس بیگانگی جامعه را تحریک کند
[ترجمه گوگل]بیکاری ممکن است احساس بیگانگی از جامعه را تحریک کند
6. Mental illness can create a sense of alienation from the real world.
[ترجمه ترگمان]بیماری روانی می تواند حس بیگانگی از دنیای واقعی را ایجاد کند
[ترجمه گوگل]بیماری روحی می تواند احساس بیگانگی از دنیای واقعی ایجاد کند
7. Many immigrants suffer from a sense of alienation.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مهاجران از حس بیگانگی رنج می برند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مهاجران از احساس بیگانگی رنج می برند
8. The new policy resulted in the alienation of many voters.
[ترجمه ترگمان]سیاست جدید منجر به بیگانگی بسیاری از رای دهندگان شد
[ترجمه گوگل]سیاست جدید منجر به بیگانگی بسیاری از رای دهندگان شد
9. His later novels develop the theme of alienation.
[ترجمه ترگمان]رمان های بعدی او موضوع بیگانگی را گسترش می دهند
[ترجمه گوگل]رمان های او بعد تمایل به بیگانگی را توسعه می دهند
10. Depressed people frequently feel a sense of alienation from those around them.
[ترجمه ترگمان]افسردگی اغلب حس بیگانگی از اطرافیان را احساس می کند
[ترجمه گوگل]مردم افسرده اغلب احساس بیگانگی از کسانی که در اطراف آنها احساس می شود
11. Alcoholism often leads to the alienation of family and friends.
[ترجمه ترگمان]اعتیاد به الکل اغلب منجر به بیگانگی خانواده و دوستان می شود
[ترجمه گوگل]الکل اغلب منجر به بیگانگی خانواده و دوستان می شود
12. Not the least of its problems was extreme alienation between labor and management.
[ترجمه ترگمان]نه کم ترین مشکلات آن، بیگانگی شدید بین کار و مدیریت بود
[ترجمه گوگل]کمترین مشکلات آن، بیگانگی شدید بین کار و مدیریت بود
13. Liberation has turned sour producing anomie and alienation, severely undermining any sense of collective responsibility or response.
[ترجمه ترگمان]جبهه آزادی بخش خلق و خوی تولید کننده را ترش کرده است و بیگانگی و بیگانگی را به شدت از بین می برد و هرگونه حس مسئولیت جمعی را تضعیف می کند
[ترجمه گوگل]آزادی تبدیل شده است که باعث ایجاد بی نظمی و بی نظمی می شود، که به شدت تحت تاثیر احساس مسئولیت یا واکنش جمعی قرار می گیرد
14. He maintains that man's sense of alienation from his fellow men is an expression of his alienation from himself.
[ترجمه ترگمان]او حس می کند که این مرد احساس مالکیت را از همنوعان خود دارد، با این تفاوت که از وی بیگانه است
[ترجمه گوگل]او معتقد است که احساس بیگانگی انسان از هموطنان او بیانگر بیگانگی او از خود است
15. Minority students have a sense of alienation from the mostly white teachers.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان اقلیت احساس بیگانگی از اغلب معلمان سفیدپوست دارند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان اقلیت احساس بیگانگی از معلمان بیشتر سفید دارند