کلمه جو
صفحه اصلی

climax


معنی : اوج، قله، راس، منتها درجه، باوج رسیدن
معانی دیگر : (ادبیات و معانی بیان) یک سلسله استعاره یا اندیشه و غیره که به ترتیب تصاعدی ردیف شده باشند (مثلا از کم اهمیت تر به پر اهمیت تر)، آخرین و مهمترین رویداد (در یک سلسله رویداد)، (داستان و فیلم و غیره) پر هیجان ترین یا بحرانی ترین نقطه، نقطه ی عطف، فرازگاه، (در مقاربت جنسی) انزال، اوج لذت جنسی، (محیط زیست) اجتماعی از حیوانات یا گیاهان که در اقلیم بخصوصی ریشه می گیرد، بالیست، به اوج رسیدن، به فرازگاه رسیدن

انگلیسی به فارسی

اوج، رأس، قله، منتها درجه، به اوج رسیدن


اوج، قله، منتها درجه، راس، باوج رسیدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the point of highest interest or intensity in a series of increasingly important points or events.
مترادف: acme, apex, culmination, height, peak, pinnacle, zenith
متضاد: nadir
مشابه: apogee, head, heyday, meridian, ne plus ultra, prime, summit, vertex

- The climax of his career was setting a world record.
[ترجمه ترگمان] اوج حرفه ای او در حال تنظیم رکورد جهانی بود
[ترجمه گوگل] اوج زندگی حرفه ای او یک رکورد جهانی بود

(2) تعریف: in a literary or dramatic work, the point at which a conflict reaches a crucial juncture.
مشابه: crisis, crux, culmination, juncture, turning point

- At the story's climax, the boy must either remain loyal to his father or betray him.
[ترجمه ترگمان] در اوج داستان، پسر یا باید به پدرش وفادار بماند یا به او خیانت کند
[ترجمه گوگل] در اوج داستان، پسر باید یا به پدر وفادار خود و یا به او خیانت کند

(3) تعریف: a sexual orgasm.
مترادف: orgasm
مشابه: consummation, culmination
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: climaxes, climaxing, climaxed
• : تعریف: to bring to or cause a climax.
مترادف: culminate
مشابه: consummate, crown

- He climaxed his efforts by leading a rebellion.
[ترجمه Aydin Jz] او تلاش های خود را با رهبری یک شورش به اوج رساند
[ترجمه ترگمان] او تلاش های خود را با رهبری شورش آغاز کرد
[ترجمه گوگل] او تلاش های خود را با رهبری یک شورش آغاز کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to reach a climax.
مترادف: culminate, peak
مشابه: come, crest, end

- The play climaxes in the third act.
[ترجمه ترگمان] نمایشنامه در پرده سوم بازی می کند
[ترجمه گوگل] اوج بازی در قانون سوم است

• peak, pinnacle
reach the highest point, reach the climax; culminate; reach orgasm
the climax of something is the most exciting or important moment in it, usually near the end.

دیکشنری تخصصی

[سینما] اوج - نقطه اوج
[خاک شناسی] اوج
[آب و خاک] مرحله نهایی تعادل طبیعی، کلیماکس

مترادف و متضاد

اوج (اسم)
acme, climax, pinnacle, culmination, zenith, top, summit, apogee, apex, tip-top, pitch, crescendo, high tide, meridian, noontide

قله (اسم)
point, acme, climax, culmination, zenith, top, peak, summit, crest, vertex, knoll, pap, knap

راس (اسم)
end, climax, pinnacle, top, head, tip, peak, leader, vertex, cap, fastigium

منتها درجه (اسم)
climax, peak, summit, period, maximum, extreme

باوج رسیدن (فعل)
climax

peak, culmination


Synonyms: acme, apex, apogee, ascendancy, capsheaf, capstone, climacteric, crest, crowning point, extremity, head, height, highlight, high spot, intensification, limit, maximum, meridian, ne plus ultra, orgasm, payoff, pinnacle, pitch, summit, tiptop, top, turning point, utmost, zenith


Antonyms: anticlimax, cliffhanger


come to top; culminate


Synonyms: accomplish, achieve, break the record, cap, come, come to a head, conclude, content, crown, end, finish, fulfill, hit high spot, orgasm, peak, please, reach a peak, reach the zenith, rise to crescendo, satisfy, succeed, terminate, top, tower


Antonyms: delve, dip, drop, fall off


جملات نمونه

1. the climax of the play was when the conspirators assassinated julius caesar
اوج (یا فرازگاه) نمایش موقعی بود که توطئه گران،ژول سزار را کشتند.

2. cap the climax
(امریکا - خودمانی) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن،از خوب هم بهتر عرضه کردن،شاهکار کردن

3. the battle reached a climax
نبرد به اوج رسید.

4. The crisis reached its climax in the 1970s.
[ترجمه ترگمان]این بحران در دهه ۱۹۷۰ به اوج خود رسید
[ترجمه گوگل]بحران به اوج خود رسید در دهه 1970

5. For Pritchard, reaching an Olympics was the climax of her career.
[ترجمه ترگمان]برای پریچارد، رسیدن به المپیک اوج کار او بود
[ترجمه گوگل]برای پرچارد، رسیدن به یک بازی المپیک، اوج اوج کار او بود

6. The story works up to a climax as it draws to a close.
[ترجمه ترگمان]این داستان تا زمانی که نزدیک می شود، به اوج خود می رسد
[ترجمه گوگل]آن را به عنوان یک نقطه اوج به عنوان نزدیک شدن به کار می کند

7. The climax of the air show was a daring flying display.
[ترجمه ترگمان]اوج نمایش هوایی یک نمایش جسورانه بود
[ترجمه گوگل]اوج پرواز هواپیما یک پرواز پرشور بود

8. The climax of the book happens in Egypt.
[ترجمه ترگمان]اوج این کتاب در مصر اتفاق می افتد
[ترجمه گوگل]اوج این کتاب در مصر اتفاق می افتد

9. The climax came one sultry August evening.
[ترجمه ترگمان]یک شب گرم و سوزان اوت به اوج رسید
[ترجمه گوگل]اوج نواختن یک ماه اوت است

10. Mature women are more likely to climax during intercourse than young girls.
[ترجمه ترگمان]بیشتر زنان بالغ در رابطه با دختران جوان به اوج خود می رسند
[ترجمه گوگل]زنان بالغ بیشتر در معرض طول عمر بیشتر از دختران جوان هستند

11. The story gradually builds up to a powerful climax.
[ترجمه ترگمان]داستان به تدریج به اوج قدرت می رسد
[ترجمه گوگل]داستان به تدریج به اوج قدرتمند می رسد

12. The affair was brought to a climax when the chairman resigned.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که رئیس استعفا داد، این ماجرا به اوج خود رسید
[ترجمه گوگل]هنگامی که رئیس استعفا داد، این امر به اوج رسید

13. The hero dies at the climax of the opera.
[ترجمه ترگمان]قهرمان در اوج اپرا از دنیا می رود
[ترجمه گوگل]قهرمان در اوج اپرا میمیرد

14. The music builds up to a rousing climax.
[ترجمه ترگمان]موسیقی به اوج هیجان آوری تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]این موسیقی تا یک اوج درخشان است

The climax of the play was when the conspirators assassinated Julius Caesar.

اوج (یا فرازگاه) نمایش موقعی بود که توطئه‌گران، ژول سزار را کشتند.


The battle reached a climax.

نبرد به اوج رسید.


پیشنهاد کاربران

معنی حرفه ای : اوج لذت جنسی ، اُرگَزِم

acme

اوج، قله ( شو، نمایش و غیره )

The climax of the air show was a flying display

The music builds up to a rousing climax
صدای آهنگ و موسیقی بلند و بلندتر شد تا به اوج ش رسید

نقطهٔ اوج

اوج , به اوج رسیدن ؛ اوج لذت جنسی

– The crisis reached its climax
– The climax of the story happens in Egypt
- The show climaxed with all the performers singing on stage together
– She found it hard to reach a climax


کلمات دیگر: