اسم ( noun )
• (1) تعریف: an ending or termination.
• مترادف: close, closure, consummation, end, termination
• متضاد: beginning
• مشابه: aftermath, culmination, denouement, expiration, finish, fruit, fruition, last, stop, ultimate, windup
- Students are under a great deal of pressure near the conclusion of the semester.
[ترجمه ترگمان] در پایان ترم، دانشجویان تحت فشار زیادی قرار دارند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان در معرض فشار زیادی در مقطع پایان ترم هستند
- At the conclusion of the church service, the minister gives a blessing.
[ترجمه ترگمان] در پایان خدمت کلیسا، وزیر یک نعمت به شما می دهد
[ترجمه گوگل] در پایان خدمات کلیسا، وزیر یک برکت را می دهد
• (2) تعریف: a result or outcome.
• مترادف: consequence, issue, outcome, result, upshot
- The disappointing conclusion of the negotiations angered many of the workers.
[ترجمه ترگمان] نتیجه ناامید کننده مذاکرات بسیاری از کارگران را خشمگین ساخت
[ترجمه گوگل] نتیجه ناگوار مذاکرات بسیاری از کارگران را خشمگین کرد
• (3) تعریف: the final part of a written work or speech.
• مترادف: coda, denouement, epilogue, finale
• متضاد: beginning, foreword, introduction
• مشابه: climax, close, end, finish, recap, recapitulation, summary, summation, termination, wrap-up
- She summarized her points nicely in the conclusion of her paper.
[ترجمه ترگمان] او نکات خود را به خوبی در نتیجه گیری مقاله خلاصه کرد
[ترجمه گوگل] او در پایان مقاله خود به سادگی به نکاتش اشاره کرد
• (4) تعریف: an inference reached by reasoning.
• مترادف: consequence, deduction, determination, inference, judgment
• مشابه: corollary, derivation, estimation, opinion, presumption, supposition, theory
- If a planet can sustain plant life, what conclusions can you draw about its atmosphere?
[ترجمه ترگمان] اگر یک سیاره می تواند زندگی گیاهی را حفظ کند، چه نتایجی می توانید در مورد اتمسفر خود به دست آورید؟
[ترجمه گوگل] اگر یک سیاره بتواند زندگی گیاه را حفظ کند، چه نتیجه ای می تواند در مورد جو زمین ایجاد کند؟
- After a complete examination of the body, the doctor reached the conclusion that death was accidental.
[ترجمه ترگمان] پس از معاینه کامل بدن دکتر به این نتیجه رسید که مرگ تصادفی بوده است
[ترجمه گوگل] پس از بررسی کامل بدن، دکتر به این نتیجه رسید که مرگ اتفاقی است
- Judging by his clothing, she thought the man to be a beggar, but she tried not to jump to any conclusions.
[ترجمه ترگمان] با توجه به لباسش، فکر می کرد که این مرد یک گدا است، اما سعی کرد به نتیجه ای نرسید
[ترجمه گوگل] با قاطعیت با لباسش فکر کرد که مرد گدا باشد، اما سعی نکرد تا به نتیجه گیری برسد
• (5) تعریف: a final decision.
• مترادف: decision, determination, finding, resolution, settlement, verdict
• مشابه: agreement, judgment
- What was the conclusion of the jury?
[ترجمه ترگمان] نتیجه هیات منصفه چی بود؟
[ترجمه گوگل] نتیجه هیئت منصفه چیست؟
- The court has yet to reach a conclusion on your case.
[ترجمه ترگمان] دادگاه هنوز به نتیجه ای در مورد پرونده شما نرسیده است
[ترجمه گوگل] دادگاه هنوز در مورد پرونده شما به نتیجه نرسیده است