کلمه جو
صفحه اصلی

conclusion


معنی : انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت
معانی دیگر : بخش آخر، (کتاب یا رساله) پسگفتار (که معمولا حاوی خلاصه تمام مطالب قبلی نیز هست)، موخره، (در استدلال یا بررسی یا داوری) فرجام، آخرین مرحله، (در قیاس صوری یا صغری و کبرا) نتیجه ی قیاسی (یا بخش سوم قیاس صوری)، (یک سلسله رویداد و غیره) پیامد (آخرین حلقه ی زنجیره ی تسلسل)، (قرارداد و غیره) بستن، نتیجه گیری، برداشت، (حقوق) آخرین دفاع خوانده، آخرین مدافعه ی متهم، نظر نهایی دادگاه

انگلیسی به فارسی

پایان، فرجام، اختتام، انجام، نتیجه، استنتاج


نتیجه، استنتاج، پایان، انعقاد، خاتمه، فرجام، ختم، اتمام، اختتام، انجام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an ending or termination.
مترادف: close, closure, consummation, end, termination
متضاد: beginning
مشابه: aftermath, culmination, denouement, expiration, finish, fruit, fruition, last, stop, ultimate, windup

- Students are under a great deal of pressure near the conclusion of the semester.
[ترجمه ترگمان] در پایان ترم، دانشجویان تحت فشار زیادی قرار دارند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان در معرض فشار زیادی در مقطع پایان ترم هستند
- At the conclusion of the church service, the minister gives a blessing.
[ترجمه ترگمان] در پایان خدمت کلیسا، وزیر یک نعمت به شما می دهد
[ترجمه گوگل] در پایان خدمات کلیسا، وزیر یک برکت را می دهد

(2) تعریف: a result or outcome.
مترادف: consequence, issue, outcome, result, upshot

- The disappointing conclusion of the negotiations angered many of the workers.
[ترجمه ترگمان] نتیجه ناامید کننده مذاکرات بسیاری از کارگران را خشمگین ساخت
[ترجمه گوگل] نتیجه ناگوار مذاکرات بسیاری از کارگران را خشمگین کرد

(3) تعریف: the final part of a written work or speech.
مترادف: coda, denouement, epilogue, finale
متضاد: beginning, foreword, introduction
مشابه: climax, close, end, finish, recap, recapitulation, summary, summation, termination, wrap-up

- She summarized her points nicely in the conclusion of her paper.
[ترجمه ترگمان] او نکات خود را به خوبی در نتیجه گیری مقاله خلاصه کرد
[ترجمه گوگل] او در پایان مقاله خود به سادگی به نکاتش اشاره کرد

(4) تعریف: an inference reached by reasoning.
مترادف: consequence, deduction, determination, inference, judgment
مشابه: corollary, derivation, estimation, opinion, presumption, supposition, theory

- If a planet can sustain plant life, what conclusions can you draw about its atmosphere?
[ترجمه ترگمان] اگر یک سیاره می تواند زندگی گیاهی را حفظ کند، چه نتایجی می توانید در مورد اتمسفر خود به دست آورید؟
[ترجمه گوگل] اگر یک سیاره بتواند زندگی گیاه را حفظ کند، چه نتیجه ای می تواند در مورد جو زمین ایجاد کند؟
- After a complete examination of the body, the doctor reached the conclusion that death was accidental.
[ترجمه ترگمان] پس از معاینه کامل بدن دکتر به این نتیجه رسید که مرگ تصادفی بوده است
[ترجمه گوگل] پس از بررسی کامل بدن، دکتر به این نتیجه رسید که مرگ اتفاقی است
- Judging by his clothing, she thought the man to be a beggar, but she tried not to jump to any conclusions.
[ترجمه ترگمان] با توجه به لباسش، فکر می کرد که این مرد یک گدا است، اما سعی کرد به نتیجه ای نرسید
[ترجمه گوگل] با قاطعیت با لباسش فکر کرد که مرد گدا باشد، اما سعی نکرد تا به نتیجه گیری برسد

(5) تعریف: a final decision.
مترادف: decision, determination, finding, resolution, settlement, verdict
مشابه: agreement, judgment

- What was the conclusion of the jury?
[ترجمه ترگمان] نتیجه هیات منصفه چی بود؟
[ترجمه گوگل] نتیجه هیئت منصفه چیست؟
- The court has yet to reach a conclusion on your case.
[ترجمه ترگمان] دادگاه هنوز به نتیجه ای در مورد پرونده شما نرسیده است
[ترجمه گوگل] دادگاه هنوز در مورد پرونده شما به نتیجه نرسیده است

• end; final decision; deduction
a conclusion is something that you decide is true after careful thought.
the conclusion of something is its ending.
the conclusion of a treaty or business deal is its final settlement.
in conclusion is used to indicate that you are about to say the last thing that you want to say.

دیکشنری تخصصی

[سینما] فرود
[صنعت] نتیجه، فرجام، پایان کار
[ریاضیات] نتیجه، حکم، حکم قضیه، حکم پیامد

مترادف و متضاد

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

اتمام (اسم)
end, accomplishment, completion, conclusion, finalization

خاتمه (اسم)
finish, termination, close, final, end, completion, conclusion, afterword, ending, closure, finis, epilogue

پایان (اسم)
cessation, finish, termination, close, limit, end, conclusion, point, period, ending, sequel, terminal, finis, surcease, finality, winding-up

انعقاد (اسم)
conclusion, ratification, coagulation, coalescence, gelation, ligation

استنتاج (اسم)
deduction, induction, conclusion, derivation, inference, fruition, evolvement

نتیجه (اسم)
resolution, rest, growth, conclusion, success, effect, hatch, result, sequence, sequel, corollary, consequence, outcome, upshot, harvest, outgrowth, sequela

فرجام (اسم)
finish, end, conclusion, ending

ختم (اسم)
finish, termination, end, conclusion, sealing, finis, meeting of mourning

اختتام (اسم)
conclusion

سرانجام (اسم)
end, conclusion, issue, upshot

ختام (اسم)
end, conclusion

فروداشت (اسم)
conclusion

عاقبت (اسم)
end, conclusion, sequel, consequence, outcome, finale, sequela

end


Synonyms: cease, cessation, close, closure, completion, consequence, culmination, denouement, desistance, development, ending, end of the line, eventuality, finale, finish, issue, outcome, payoff, period, result, stop, termination, upshot, windup, wrap


Antonyms: beginning, commencement, introduction, preface, prelude, start


judgment, decision


Synonyms: agreement, conviction, corollary, deduction, determination, illation, inference, opinion, ratiocination, resolution, resolve, sequitur, settlement, verdict


Antonyms: concept, theory


جملات نمونه

1. my conclusion was that . . .
برداشت من این بود که . . .

2. the conclusion of the peace treaty
بستن قرار داد صلح

3. in conclusion
بالاخره،در خاتمه،در پایان

4. try conclusion with
(قدیمی) بحث و مجادله کردن،رقابت لفظی کردن

5. a foregone conclusion
نتیجه ی مسلم

6. a legitimate conclusion
نتیجه گیری درست

7. a probable conclusion
یک نتیجه گیری شایند (محتمل)

8. an illegitimate conclusion
نتیجه گیری غیرموجه

9. draw a conclusion
نتیجه گیری کردن

10. to reach a conclusion
به نتیجه رسیدن،نتیجه گرفتن

11. bring to a conclusion
به پایان رساندن

12. draw to a conclusion
به نتیجه رسیدن،خاتمه یافتن،تمام شدن

13. to arrive at an improper conclusion
به نتیجه ی غلط رسیدن

14. come to (or reach) a conclusion
به پایان رسیدن

15. evidence that allows of only one conclusion
شواهدی که فقط به یک نتیجه منتهی می شود.

16. her death takes place in the conclusion of the story
مرگ او در پایان (یا بخش آخر) داستان اتفاق می افتد.

17. after that defeat the empire's finish became a foregone conclusion
پس از آن شکست نابودی امپراطوری محرز شد.

18. We can deduce a conclusion from the premise.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم نتیجه گیری را از این فرضیه استنتاج کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم نتیجه گیری را از این فرضیه نتیجه گیری کنیم

19. It was a logical conclusion from the child's point of view.
[ترجمه ترگمان]این یک نتیجه گیری منطقی از نقطه نظر کودک بود
[ترجمه گوگل]این یک نتیجه منطقی از دیدگاه کودک بود

20. She arrived at this conclusion by logical deduction.
[ترجمه ترگمان]با نتیجه گیری منطقی به این نتیجه رسید
[ترجمه گوگل]او با نتیجه گیری منطقی به این نتیجه رسید

21. I found the conclusion of his book very interesting.
[ترجمه ترگمان]من نتیجه گیری کتاب او را بسیار جالب یافتم
[ترجمه گوگل]من نتیجه گیری کتاب خود را بسیار جالب دیدم

22. I've come to the conclusion that he's not the right person for the job.
[ترجمه ترگمان]من به این نتیجه رسیده ام که او شخص مناسبی برای این کار نیست
[ترجمه گوگل]من به این نتیجه رسیدم که او شخص مناسب برای این کار نیست

23. They reached the same conclusion from different starting points.
[ترجمه ترگمان]آن ها از نقاط شروع مختلف به همین نتیجه رسیدند
[ترجمه گوگل]آنها از نقاط شروع متفاوت به همان نتیجه رسیدند

24. Over the years I've come to the conclusion that she's a very great musician.
[ترجمه ترگمان]طی سال ها به این نتیجه رسیده ام که او موسیقی دان بزرگی است
[ترجمه گوگل]در طول سالها من به این نتیجه رسیدم که او یک موسیقیدان بسیار عالی است

25. The judge's conclusion was plainly wrong.
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری قاضی کاملا غلط بود
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری قاضی به صراحت اشتباه بود

my conclusion was that ...

برداشت من این بود که ...


Her death takes place in the conclusion of the story.

مرگ او در پایان (یا بخش آخر) داستان اتفاق می‌افتد.


the conclusion of the peace treaty

بستن قرار داد صلح


اصطلاحات

come to (or reach) a conclusion

به پایان رسیدن


bring to a conclusion

به پایان رساندن


draw a conclusion

نتیجه‌گیری کردن


draw to a conclusion

به نتیجه رسیدن، خاتمه یافتن، تمام شدن


in conclusion

بالأخره، در خاتمه، در پایان


try conclusion with

(قدیمی) بحث و مجادله کردن، رقابت لفظی کردن


پیشنهاد کاربران

نتیجه ، نتیجه گیری

نتیجه گیری


جمع بندی

انعقاد

نتیجه گیری کردن از چیزی

سرانجام چیزی

جمع بندی، ماحصل

نتیجه گیری، جمع بندی

تمام کردن، نابودکردن، خود را ازبین بردن

Jump to the conclusion

زود قضاوت کردن

نسیه گرفتن

. مرحله اخر . اختتامیه. همون result خودمون

نتیجه

conclusion ( ریاضی )
واژه مصوب: حکم
تعریف: در یک قضیه، گزاره‏ای که از فرض های آن نتیجه می شود

برداشت

در نگارش علمی
conclusion = نتیجه گیری
result= نتیجه


کلمات دیگر: