میانه رو (به ویژه در امور سیاسی)
centrist
میانه رو (به ویژه در امور سیاسی)
انگلیسی به فارسی
میانهرو (بهویژه در امور سیاسی)
مرکزی
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a person whose ideology lies near the center of the political spectrum; moderate.
• مشابه: moderate
• مشابه: moderate
• (2) تعریف: (sometimes cap.) a member of a political party with a centrist or moderate ideology.
• one who holds moderate views, member of a centrist political party
of or pertaining to centrists, characterized by moderate views
in politics, a centrist is someone with moderate political views which are neither strongly right-wing nor strongly left-wing.
of or pertaining to centrists, characterized by moderate views
in politics, a centrist is someone with moderate political views which are neither strongly right-wing nor strongly left-wing.
جملات نمونه
1. his centrist policies found many supporters
سیاست میانه روی او طرفداران زیادی پیدا کرد.
2. On the other hand Tsongas, another centrist sceptical of big government, espoused an industrial policy which distanced him from Clinton.
[ترجمه ترگمان]از سوی دیگر، Tsongas، یک شکاک دیگر در دولت بزرگ، از سیاست صنعتی حمایت کرد که او را از کلینتون دور کرد
[ترجمه گوگل]از سوی دیگر، تونگاس، یکی دیگر از مظنونان ناامید کننده دولت بزرگ، سیاستی صنعتی را که از کلینتون فاصله داشت، حمایت کرد
[ترجمه گوگل]از سوی دیگر، تونگاس، یکی دیگر از مظنونان ناامید کننده دولت بزرگ، سیاستی صنعتی را که از کلینتون فاصله داشت، حمایت کرد
3. He made no promise that he would name centrist, moderate Supreme Court justices if given the opportunity.
[ترجمه ترگمان]او هیچ قولی نداد که در صورت دادن فرصت، او نام میانه روی، قضات دادگاه عالی میانه رو را اعلام خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او وعده داده بود که اگر به او فرصت بدهد، قاضی دادگاه عالی قضایی می خواهد
[ترجمه گوگل]او وعده داده بود که اگر به او فرصت بدهد، قاضی دادگاه عالی قضایی می خواهد
4. His centrist, compromising instincts, embodied in the New Democrat covenant, alienated core constituencies while failing to impress opponents.
[ترجمه ترگمان]اصول میانه روی و سازش او که در پیمان Democrat دموکرات گنجانده شده بود، حوزه های انتخاباتی را از بین برده و در عین حال موفق به تحت تاثیر قرار دادن مخالفان نشد
[ترجمه گوگل]مرکزیت او، مصلحت های غریزه، که در عهد جدید دموکرات تجسم یافته است، حوزه های اصلی هسته ای را بیگانه می کند، در حالی که نمی تواند تحت تاثیر مخالفان قرار گیرد
[ترجمه گوگل]مرکزیت او، مصلحت های غریزه، که در عهد جدید دموکرات تجسم یافته است، حوزه های اصلی هسته ای را بیگانه می کند، در حالی که نمی تواند تحت تاثیر مخالفان قرار گیرد
5. Since 1969 the centrist Free Democrats have held the balance of power in the Bundestag.
[ترجمه ترگمان]از سال ۱۹۶۹ حزب میانه رو آزادیخواه توازن قدرت را در بوندستاگ حفظ کرده است
[ترجمه گوگل]از سال 1969 دموکرات های دموکرات مرکزی تعادل قدرت را در بوندساگ حفظ کرده اند
[ترجمه گوگل]از سال 1969 دموکرات های دموکرات مرکزی تعادل قدرت را در بوندساگ حفظ کرده اند
6. But the reality of Clintonomics was more centrist and less ambitious than promised.
[ترجمه ترگمان]اما واقعیت of بیشتر میانه رو و less از قولی بود که وعده داده بود
[ترجمه گوگل]اما واقعیت Clintonomics بیشتر مرزهای و کم اهمیت تر از وعده داده شده بود
[ترجمه گوگل]اما واقعیت Clintonomics بیشتر مرزهای و کم اهمیت تر از وعده داده شده بود
7. The centre-right Conservatives and smaller centrist Liberal Democrats agreed on Tuesday on what critics call an unstable partnership of expedience after an inconclusive election.
[ترجمه ترگمان]محافظه کاران راست میانی و دموکرات های smaller میانه رو در روز سه شنبه در مورد آنچه که منتقدان به شراکت ناپایدار expedience پس از انتخابات ناتمام اعلام کردند، توافق کردند
[ترجمه گوگل]محافظهکاران راست راست و دموکراتهای لیبرال دموکراتیک کوچکتر روز سه شنبه موافقت کردند که منتقدانی که پس از انتخابات نامعلوم، مشارکت ناپایدار استفاده را دنبال می کنند
[ترجمه گوگل]محافظهکاران راست راست و دموکراتهای لیبرال دموکراتیک کوچکتر روز سه شنبه موافقت کردند که منتقدانی که پس از انتخابات نامعلوم، مشارکت ناپایدار استفاده را دنبال می کنند
8. Unlike Bill Clinton an instinctive centrist, Mr Obama is a progressive liberal.
[ترجمه ترگمان]برخلاف بیل کلینتون یک میانه رو و میانه رو، آقای اوباما لیبرال پیشرو است
[ترجمه گوگل]برخلاف بیل کلینتون، یک مرکز غریزی، اوباما یک لیبرال مترقی است
[ترجمه گوگل]برخلاف بیل کلینتون، یک مرکز غریزی، اوباما یک لیبرال مترقی است
9. He had left the movement because it had abandoned its centrist policies.
[ترجمه ترگمان]او این جنبش را ترک کرده بود زیرا سیاست های میانه روی خود را رها کرده بود
[ترجمه گوگل]او این جنبش را ترک کرده بود، زیرا سیاست های مرکز آن را رها کرده بود
[ترجمه گوگل]او این جنبش را ترک کرده بود، زیرا سیاست های مرکز آن را رها کرده بود
10. The Civic Movement could be the nucleus of a centrist party of the future.
[ترجمه ترگمان]جنبش مدنی می تواند هسته یک حزب میانه رو در آینده باشد
[ترجمه گوگل]جنبش مدنی می تواند هسته حزب مرکزی آینده باشد
[ترجمه گوگل]جنبش مدنی می تواند هسته حزب مرکزی آینده باشد
11. Dalits are no longer content simply to trade their support to a centrist party, but want to have power directly themselves.
[ترجمه ترگمان]دالیت ها دیگر به سادگی قانع نمی شوند که حمایت خود را از یک حزب میانه رو کنترل کنند اما می خواهند به طور مستقیم قدرت داشته باشند
[ترجمه گوگل]دیالیت ها دیگر صرفا برای حمایت از یک حزب متمرکز نیستند بلکه می خواهند خود را به طور مستقیم قدرت بگذارند
[ترجمه گوگل]دیالیت ها دیگر صرفا برای حمایت از یک حزب متمرکز نیستند بلکه می خواهند خود را به طور مستقیم قدرت بگذارند
12. The result increases the likelihood that this year's election will be a victory for centrist politics as usual.
[ترجمه ترگمان]نتیجه این احتمال را افزایش می دهد که انتخابات امسال یک پیروزی برای سیاست های میانه رو است
[ترجمه گوگل]نتیجه این احتمال را افزایش می دهد که انتخابات امسال به طور معمول یک پیروزی برای سیاست های محور است
[ترجمه گوگل]نتیجه این احتمال را افزایش می دهد که انتخابات امسال به طور معمول یک پیروزی برای سیاست های محور است
13. Realities: It is unglamorous to articulate, and complex to conduct, a centrist policy.
[ترجمه ترگمان]واقعیت ها: این یک سیاست میانه رو است تا بیان و پیچیده شود
[ترجمه گوگل]واقعیت این است بی ادبانه برای بیان، و پیچیده برای انجام، سیاست مرکزی است
[ترجمه گوگل]واقعیت این است بی ادبانه برای بیان، و پیچیده برای انجام، سیاست مرکزی است
14. But it makes the sort of sense that in the 1950s inspired Nye Bevan, a firebrand on the left of Britain’s Labour Party, to describe the centrist Hugh Gaitskell as a “desiccated calculating machine”.
[ترجمه ترگمان]اما این حس را بوجود می آورد که در دهه ۱۹۵۰ الهام گرفته از نای Bevan، یک جرقه در سمت چپ حزب کارگر بریتانیا، برای توصیف the centrist به عنوان یک ماشین محاسبه خشک \"
[ترجمه گوگل]اما به نظر می رسد که در دهه 1950 نای بوان، یک علامت تجاری در سمت چپ حزب کارگر بریتانیا، الهام بخش بود تا هوگو گیتسکل (Centre Hugh Gaitskell) را به عنوان یک ماشین محاسبه خنثی توصیف کند
[ترجمه گوگل]اما به نظر می رسد که در دهه 1950 نای بوان، یک علامت تجاری در سمت چپ حزب کارگر بریتانیا، الهام بخش بود تا هوگو گیتسکل (Centre Hugh Gaitskell) را به عنوان یک ماشین محاسبه خنثی توصیف کند
His centrist policies found many supporters.
سیاست میانهروی او طرفداران زیادی پیدا کرد.
کلمات دیگر: