کلمه جو
صفحه اصلی

bejewel


به جواهر آراستن، گوهرین کردن، مرصع کردن (بیشتر به صورت اسم مفعول به کار می رود)، گهر نشان کردن، گهر نشان کردن a rich lady with bejeweled hands زنی ثروتمند با دستانی پر از جواهر

انگلیسی به فارسی

به جواهر آراستن، گوهرین کردن، مرصع کردن (بیشتر به‌صورت اسم مفعول به‌کار می‌رود)، گهر‌نشان کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bejewels, bejeweling, bejeweled
• : تعریف: to ornament or cover with or as if with jewels.
مشابه: gem, jewel

• adorn with jewels

جملات نمونه

1. He gave a wave of his bejewelled hand.
[ترجمه ترگمان]دست bejewelled را تکان داد
[ترجمه گوگل]او موجی از دستهای خود را به دست آورد

2. In front of the bejewelled image was a large box for offerings.
[ترجمه ترگمان]در مقابل تصویر bejewelled یک جعبه بزرگ برای عرضه وجود داشت
[ترجمه گوگل]در مقابل تصویر bejeweled یک جعبه بزرگ برای ارائه بود

3. The decoration is lavish as befits a bejewelled reliquary writ large.
[ترجمه ترگمان]تزیین به گونه ای که شایسته یک writ bejewelled است، پر هزینه است
[ترجمه گوگل]دکوراسیون بسیار شیک است و مناسب کریستین دیجی می باشد

4. Bejewelled, she sat through dinner-parties, often drowsy before the soup course was through, longing only to escape into sleep.
[ترجمه ترگمان]bejewelled، او در مهمانی های شام نشسته بود و اغلب خواب آلود بود، قبل از اینکه سوپ درست شود، دلش می خواست به خواب برود
[ترجمه گوگل]Bejeweled، او از طریق شام خورد، اغلب خواب آلودگی قبل از دوره سوپ بود، فقط به دنبال فرار به خواب

5. The sky is bejewel ( l ) ed with stars.
[ترجمه ترگمان]آسمان bejewel (l)با ستارگان است
[ترجمه گوگل]آسمان ستاره است

a rich lady with bejeweled hands

زنی ثروتمند با دستانی پر از جواهر



کلمات دیگر: