کلمه جو
صفحه اصلی

centrism

انگلیسی به فارسی

مرکزیت


انگلیسی به انگلیسی

• belief in moderate political principles, belief in a political position that is neither left-wing nor right-wing

جملات نمونه

1. In the short run, artful centrism clearly yields political benefits.
[ترجمه ترگمان]در کوتاه مدت، میانه روی ماهر منافع سیاسی را به روشنی به دست می دهد
[ترجمه گوگل]در کوتاه مدت، تمرکز گرانبها به وضوح مزایای سیاسی را به ارمغان می آورد

2. Their centrism made the team as unpopular on the left as on the right.
[ترجمه ترگمان]میانه روی آن ها باعث شد که تیم سمت چپ از سمت راست منفور شود
[ترجمه گوگل]تمرکز او این تیم را به سمت راست به سمت چپ به سمت چپ ناپدید کرد

3. Al Gore may well have lost in November because he tried to lurch away from the muzzy centrism his boss had perfected.
[ترجمه ترگمان]احتمالا \"آل گور\" ممکن است در ماه نوامبر از دست رفته باشد، زیرا او تلاش کرد تا از the muzzy که رئیسش تکمیل کرده بود دور شود
[ترجمه گوگل]آل گور ممکن است در ماه نوامبر از دست داده باشد، زیرا او سعی داشت از مرکزیت مگیس که رئیسش کامل آن را انجام داده بود، سرازیر شود

4. The core symptom of narcissistic personality disorder is ego centrism.
[ترجمه ترگمان]نشانه های اصلی اختلال شخصیت خودشیفته، میانه روی بودن است
[ترجمه گوگل]علامت اصلی اختلال شخصیت نارسیسی، مرکز انسانی است

5. Who says that liberalism is just another word for euro - centrism?
[ترجمه ترگمان]چه کسی می گوید لیبرالیسم کلمه دیگری برای میانه روی است؟
[ترجمه گوگل]چه کسی می گوید که لیبرالیسم فقط یک کلمه برای یورو است - مرکزیت؟

6. The saying central on "Science Ethic" has many kinds of ways to express, the representative paradigm are determinism of ethic, dualism assorting with science and ethic and anti-logos centrism act.
[ترجمه ترگمان]در مرکز \"علوم Ethic\" روش های بسیاری برای بیان وجود دارد، پارادایم نماینده، determinism اخلاق، دوگانگی assorting با علم و اخلاقیات و میانه روی هستند
[ترجمه گوگل]گفتمان مرکزی در �اخلاق علمی� دارای انواع مختلفی از روش های بیان است، پارادایم نماینده، جبرگرایی اخلاقی است، دوگانگی با علم و اخلاق و عمل متمرکز بر ضد الگویی

7. For Obama, his core principles are a mix of left and right, centrism and progressivism, laced with liberalism.
[ترجمه ترگمان]برای اوباما، اصول اصلی او ترکیبی از چپ و راست، میانه روی و میانه روی هستند که با لیبرالیسم همخوانی دارند
[ترجمه گوگل]برای اوباما، اصول اصلی او ترکیبی از چپ و راست، متمرکز و پیشرفت گرایی است که با لیبرالیسم پیوند دارد

8. In practice, represent two extremities that the Centralism of AGM and the Centrism of the Board.
[ترجمه ترگمان]در عمل، دو extremities را نشان می دهد که the of و the تخته را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]در عمل، نشان دهنده دو مچ دست است که مرکزیت AGM و مرکزیت هیئت مدیره است

9. There are premised, culture diffused, and anti - Eurocentric Euro - centrism in the study of world history.
[ترجمه ترگمان]premised، فرهنگ پراکنده و ضد - اروپا - میانه روی در مطالعه تاریخ جهان وجود دارد
[ترجمه گوگل]در مطالعات تاریخ جهان، مقدماتی، فرهنگی منتشر شده و ضد یورو سانتریک یورو - مرکزی وجود دارد

پیشنهاد کاربران

میانه روی


کلمات دیگر: