کلمه جو
صفحه اصلی

mortify


معنی : پست کردن، کشتن، ازردن، رنجاندن، ریاضت دادن
معانی دیگر : ریاضت کشیدن، نفس کشی کردن، کف نفس کردن، (برای تعالی بخشی روحی) جسم را خوار کردن، شرمنده کردن، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، سرافکنده کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، (نادر) دچار بافت مردگی شدن یا کردن

انگلیسی به فارسی

پست کردن، ریاضت دادن، کشتن، ازردن، رنجاندن


کاهش می یابد، کشتن، رنجاندن، پست کردن، ریاضت دادن، ازردن


انگلیسی به انگلیسی

• shame, humiliate; get gangrene; suppress fleshly desires for spiritual discipline
if you are mortified, you feel very offended, ashamed, or embarrassed.

مترادف و متضاد

پست کردن (فعل)
abase, post, humble, debase, degrade, demean, humiliate, mortify, disrate, disparage, vulgarize

کشتن (فعل)
benumb, amortize, destroy, dispatch, administer, administrate, kill, murder, assassinate, mortify, amortise, fordo, extinguish, rat, burke, butcher, smite, knock off, misdo

ازردن (فعل)
annoy, hurt, mortify, rile, afflict, fash, aggrieve, ail, vex, goad, prick, irk, irritate, harry, grate, harrow, gripe, nark, grit, lacerate, peeve, tar

رنجاندن (فعل)
annoy, mortify, vex, offend, irk, irritate, put out

ریاضت دادن (فعل)
mortify

embarrass


Synonyms: abase, abash, affront, annoy, belittle, chagrin, chasten, confound, control, crush, deflate, deny, disappoint, discipline, discomfit, disgrace, displease, get one’s comeuppance, harass, humble, humiliate, put to shame, ridicule, shame, subdue, take down a peg, take the wind out, vex, worry


Antonyms: compliment, flatter, praise, satisfy


جملات نمونه

1. to achieve the pious ends of life, one must mortify the flesh
برای دستیابی به هدف های پارسا منشانه ی زندگی،انسان باید نفس خود را خوار نگه دارد.

2. we are killed by our bodies, and on doomsday how sorry we will be that we didn't mortify the body
ما کشته ی نفسیم و بس آوخ که درآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم

3. Forgetting the introductory remarks really mortified me.
[ترجمه ترگمان]یادم رفته بود که توضیحات مقدماتی واقعا مرا ناراحت کرده
[ترجمه گوگل]فراموش کردن سخنرانی های مقدماتی واقعا باعث مرگ من شد

4. If I told her that she'd upset him she'd be mortified.
[ترجمه ترگمان]اگر به او می گفتم که او را ناراحت کرده بود، ناراحت می شد
[ترجمه گوگل]اگر به او گفتم که او از او ناراحت است، او می تواند از بین برود

5. He felt mortified for his mistake.
[ترجمه ترگمان]از اشتباه خود شرمنده شد
[ترجمه گوگل]او به خاطر اشتباه خود از بین رفت

6. I was somewhat mortified to be told that I was too old to join.
[ترجمه ترگمان]تا حدی ناراحت بودم که به او بگویم که من برای ملحق شدن به او خیلی پیرم
[ترجمه گوگل]من تا حدودی متزلزل شدم که می توانم بگویم که من برای پذیرش خیلی پیر هستم

7. She felt it would be utterly mortifying to be seen in such company as his by anyone.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که در چنین شرکتی به عنوان کسی دیده می شود
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که این کار کاملا به گونه ای خواهد بود که بتواند در این شرکت به عنوان کسی که به نظر می رسد، دیده شود

8. Jane mortified her family by leaving her husband.
[ترجمه ترگمان]جین با ترک شوهرش خانواده اش را تحقیر می کرد
[ترجمه گوگل]جین خانواده اش را ترک کرد و همسرش را ترک کرد

9. How mortifying to have to apologize to him!
[ترجمه ترگمان]چه قدر آزاردهنده است که باید از او عذرخواهی کنی!
[ترجمه گوگل]چگونه مرتکب شدن به عذرخواهی برای او!

10. The knowledge of future evils mortified the present felicities.
[ترجمه ترگمان]دانش of آینده the فعلی را آزار می داد
[ترجمه گوگل]آگاهی از شرارت های آینده، فداکاری های کنونی را کاهش داد

11. The teacher was mortified by his inability to answer the question.
[ترجمه ترگمان]معلم از ناتوانی او در پاسخ به این سوال ناراحت شد
[ترجمه گوگل]معلم از ناتوانی او در پاسخ دادن به این سؤال محروم شد

12. If I reduced somebody to tears I'd be mortified.
[ترجمه ترگمان]اگر کسی را به گریه می انداختم، خجالت زده می شدم
[ترجمه گوگل]اگر کسی کسی را به اشک بکشد من می توانم از بین ببرم

13. Past Cat teams would have been mortified at the thought of losing four conference games.
[ترجمه ترگمان]تیم های کت گذشته از فکر از دست دادن چهار بازی کنفرانس شگفت زده خواهند شد
[ترجمه گوگل]تیم های گذشته گربه با توجه به از دست دادن چهار بازی کنفرانس خسته شده اند

14. Mortified by the twist in his sobriety, George decided to go the whole hog and join the Total Abstinence Society.
[ترجمه ترگمان]جورج با چرخش هوشیاری او، تصمیم گرفت همه خوک و جمع کند و به انجمن Total بپیوندد
[ترجمه گوگل]جورج بر این اعتقاد بود که او به طور کامل از بین رفته است و تصمیم می گیرد که کل جامعه را ترک کند و به انجمن Total Abstinence بپیوندد

To achieve the pious ends of life, one must mortify the flesh.

برای دستیابی به هدف‌های پارسا منشانه‌ی زندگی، انسان باید نفس خود را خوار نگه‌دارد.


we are killed by our bodies, and on doomsday how sorry we will be that we didn't mortify the body

ما کشته‌ی نفسیم و بس آوخ که درآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم


I was mortified that they thrashed my guest.

از این که مهمانم را کتک زدند بسیار شرمنده شدم.


پیشنهاد کاربران

شرمگین کردن


به زحمت انداختن


کلمات دیگر: