کلمه جو
صفحه اصلی

shook


معنی : دسته، بسته کردن
معانی دیگر : تخته ی جعبه یا چلیک، زمان گذشته و (محلی) اسم مفعول: shake، زمان ماضی فعل shake، vt : مجموع تخته های لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان، روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل وغیره، بسته

انگلیسی به فارسی

مجموع تخته های لازم برای ساختن بشکه و چلیک و امثال آن، روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل و غیره، دسته، بسته، بسته کردن


زمان گذشته ساده فعل Shake


تکان داد، دسته، بسته کردن


انگلیسی به انگلیسی

( verb )
• : تعریف: past tense of shake.
اسم ( noun )
(1) تعریف: collectively, the parts used to assemble a barrel or box.

(2) تعریف: a number of sheaves of grain stacked together; shock.

• shock, bundle of grain or corn; set of wood and metal pieces for constructing a barrel or box
agitated, shocked, deeply upset
shook is the past tense of shake.

Infinitive: shake, Past Participle: shaken


مترادف و متضاد

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

بسته کردن (فعل)
pack, shook

جملات نمونه

1. shook up
(خودمانی) برزخ،آزرده،دمق،هیجان زده

2. akbar shook my hand cordially
اکبر صمیمانه دست مرا فشرد.

3. he shook his head absently
او با بی اعتنایی سری تکان داد.

4. he shook the branch and ripe peaches plopped down
او شاخه را تکان داد و هلوهای رسیده،تلپ تلپ افتادند.

5. she shook the snow off her overcoat
برف ها را از روی پالتوی خویش تکاند.

6. sobs shook her whole body
هق هق گریه تمام بدنش را به لرزه در آورد.

7. her voice shook with emotion
صدایش از شدت احساسات مرتعش بود.

8. his death shook the regime to its foundations
مرگ او پایه های حکومت را به لرزه درآورد.

9. repeated scandals shook everyone's faith in the government
افتضاحات مکرر ایمان همه را نسبت به دولت متزلزل کرد.

10. that event shook my faith in the government
آن رویداد ایمان مرا به دولت متزلزل کرد.

11. the detonation shook windowpanes
صدای انفجار شیشه ها را لرزاند.

12. the elephant shook its ponderous body violently
فیل جثه ی سترگ خود را به شدت تکان داد.

13. a chill that shook his body
سرمایی که تنش را به لرزه در آورد

14. suddenly the earth shook
ناگهان زمین لرزید.

15. the very rafters shook
حتی تیرهای سقف هم به لرزه درآمدند.

16. he got up and shook the lad's hand ceremoniously
او برخاست و دست پسرک را با تشریفات فشرد.

17. we said goodbye and shook hands
ما خداحافظی کردیم و دست دادیم.

18. khaghani viewed the ruins and shook his head
خاقانی به خرابه ها نظر افکند و سر خود را تکان داد.

19. the news of her death shook the nation
خبر مرگ او ملت را تکان داد.

20. when the meeting finished, i went over and shook his hand
وقتی که جلسه تمام شد رفتم و با او دست دادم.

21. He shook me so hard that my teeth rattled.
[ترجمه ترگمان]چنان محکم مرا تکان داد که دندان هایم به هم خوردند
[ترجمه گوگل]او خیلی دشوار به نظر می رسید که دندان هایم را لرزاند

22. His hand as it shook hers was warm and firm.
[ترجمه ترگمان]دستی که دستش را تکان می داد گرم و محکم بود
[ترجمه گوگل]دست او همانطور که آن را تکان داد شد گرم و قوی است

23. The table shook when she banged her fist on it.
[ترجمه ترگمان]وقتی مشتش را روی آن کوبید، میز می لرزید
[ترجمه گوگل]جدول زمانی که مشت او را بر روی آن زد، تکان داد

24. His hand shook slightly as he inserted the key into the lock.
[ترجمه ترگمان]وقتی کلید را وارد قفل کرد دستش کمی لرزید
[ترجمه گوگل]دست او کمرنگ به نظر می رسید چون کلید را به قفل گذاشت

25. Tod shook his head angrily and slung the coil of rope over his shoulder.
[ترجمه ترگمان]Tod با عصبانیت سرش را تکان داد و طناب را روی شانه او انداخت
[ترجمه گوگل]تاد سرش را خشمگین کرد و سیم پیچ طناب را روی شانه اش ریخت

اصطلاحات

shook up

(عامیانه) برزخ، آزرده، دمق، هیجان‌زده


پیشنهاد کاربران

تکان دادن

به لرزه در آمد

ترس، لرزیدن

آدم ترسو که جا میزنه

Shook is past tense of shake
Shake
دست تکان دادن

یعنی تکان دادن


کلمات دیگر: