کلمه جو
صفحه اصلی

pursuit


معنی : تعقیب، دنبال، حرفه، پیشه، پیگرد، تعاقب
معانی دیگر : دنبال گیری، پیگیری، رد گیری، جستجو، طلب، سرگرمی، کار و بار، فعالیت، شغل

انگلیسی به فارسی

تعقیب، پیگرد، تعاقب، حرفه، پیشه، دنبال، پیگیری


دستیابی، تعقیب، دنبال، حرفه، پیگرد، تعاقب، پیشه


انگلیسی به انگلیسی

• chase, hunt; quest, search; occupation, pastime
your pursuit of something that you want consists of your attempts at achieving it; a formal word.
the pursuit of an activity, interest, or plan consists of all the things that you do when you are carrying it out; a formal word.
the pursuit of someone or something is the act of chasing them; a formal word.
pursuits are activities, especially ones that you do for enjoyment; a formal word.

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of pursuing.
مترادف: chase
مشابه: follow, hunt, quest, search, stalk, tracking

(2) تعریف: an effort to gain something.
مترادف: hunt, quest, search
مشابه: endeavor, forage, investigation, probe

(3) تعریف: any occupation or pastime.
مترادف: business, career, employment, job, line, occupation, position, profession, trade, vocation, work
مشابه: activity, avocation, calling, hobby, practice

- business pursuits
[ترجمه کامران] به دنبال کسب و کار
[ترجمه ترگمان] کاره ای تجاری
[ترجمه گوگل] کسب و کار تعقیب

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تعقیب

مترادف و متضاد

تعقیب (اسم)
following, action, chase, pursuit, tailing, continuation

دنبال (اسم)
rear, attachment, pursuit

حرفه (اسم)
mystery, profession, pursuit, avocation, business, vocation, occupation, trade, metier, carrier

پیشه (اسم)
function, craft, mystery, profession, pursuit, vocation, occupation, trade, calling

پیگرد (اسم)
pursuit, prosecutor, explorer

تعاقب (اسم)
pursuit, pursuance

chase, search


Synonyms: following, going all out, hunt, hunting, inquiry, pursual, pursuance, pursuing, quest, reaching, seeking, stalk, tracking, trail, trailing


Antonyms: retreat, surrender


occupation, interest of person


Synonyms: accomplishing, accomplishment, activity, biz, business, calling, career, do, employment, game, go, hang, hobby, job, line, occupation, pastime, pleasure, racket, thing, undertaking, venture, vocation, work


جملات نمونه

1. in pursuit of happiness
در جستجوی خوشبختی

2. in pursuit of (something)
به دنبال (چیزی)،در پی چیزی

3. in hot pursuit
از نزدیک در تعقیب

4. in hot pursuit
سخت در تعقیب

5. he wasted his life in pursuit of unworthy causes
او عمر خود را در پی هدف های ناشایسته حرام کرد.

6. they urged their horses in furious pursuit
آنها دیوانه وار با اسب های خود به جلو می تاختند.

7. we went into the forest in pursuit of the thief
به دنبال دزد وارد جنگل شدیم.

8. a cat with the dogs in hot pursuit
گربه ای که سگ ها سخت در تعقیب او بودند

9. Dreams don't abandon a painstaking pursuit of the people, as long as you never stop pursuing, you will bathe in the brilliance of the dream.
[ترجمه ترگمان]رویاها، پی گیری دشوار مردم را رها نمی کنند، تا زمانی که هرگز پی گیری را متوقف نکنید، در درخشش این رویا، حمام خواهید داشت
[ترجمه گوگل]رویاها یک پیگیری دقیق از مردم را رها نکنید، تا زمانی که هرگز متوقف نشوید، درخشندگی رویا را می سوزانید

10. The vigorous pursuit of policies is no guarantee of success.
[ترجمه ترگمان]پی گیری شدید سیاست ها تضمینی برای موفقیت نیست
[ترجمه گوگل]پیگیری شدید سیاست ها تضمین موفقیت نیست

11. The pursuit of profit was the main reason for the changes.
[ترجمه ترگمان]دنبال کردن سود دلیل اصلی تغییرات بود
[ترجمه گوگل]پیگیری سود دلیل اصلی تغییرات بود

12. But the market is the pursuit of friendship, mutual tired, I finally left.
[ترجمه ترگمان]اما بازار به دنبال دوستی، دو طرفه، و بالاخره باقی مانده است
[ترجمه گوگل]اما بازار پیگیری دوستی است، متقابل خسته، من بالاخره ترک کردم

13. The company is ruthless in its pursuit of profit.
[ترجمه ترگمان]شرکت در تعقیب سود آن بی رحم است
[ترجمه گوگل]این شرکت در جستجوی سود خود بی رحم است

14. Politicians dress up their ruthless ambition as a pursuit of the public good.
[ترجمه ترگمان]سیاستمداران جاه طلبی بیرحمانه خود را به عنوان پی گیری منافع عمومی به پا می کنند
[ترجمه گوگل]سیاستمداران به دنبال دستیابی به منافع عمومی هستند

15. She is absorbed in the pursuit of knowledge.
[ترجمه ترگمان]او در تعقیب دانش مستغرق است
[ترجمه گوگل]او در پیگیری دانش جذب شده است

16. He devoted his waking hours to the single-minded pursuit of his goal.
[ترجمه ترگمان]او ساعات بیداری خود را وقف دنبال کردن هدف خود کرد
[ترجمه گوگل]او ساعتهای بیداری خود را به دنبال هدف خاص خود اختصاص داد

We went into the forest in pursuit of the thief.

به دنبال دزد وارد جنگل شدیم.


He wasted his life in pursuit of unworthy causes.

او عمر خود را در پی هدفهای ناشایسته حرام کرد.


in pursuit of happiness

در جستجوی خوشبختی


artistic pursuits

فعالیت‌های هنری


a cat with the dogs in hot pursuit

گربه‌ای که سگ‌ها سخت در تعقیب او بودند


اصطلاحات

in pursuit of (something)

به دنبال (چیزی)، در پی چیزی


in hot pursuit

سخت در تعقیب


پیشنهاد کاربران

در مورد قدرت : دستیابی / در پی - به دنبال - به تبع -

تعقیب کردن

1. به دنبال
2. تعقیب
3. سرگرمی و فعالیت های شخصی

مشغولیت

برسی

1 - تلاش برای دستیابی
2 - تعقیب
3 - ورزش یا سرگرمی

جستجو

when someone tries to get, achieve, or find something in a determined way → pursue

activity
work
job
business

مشغله، فعالیت، پیشه، سرگرمی

Free time pursuits: سرگرمی های اوقات فراغت
پیگیری، تعقیب

تعقیب
به دنبال
درجستجو
فعالیت

هوادار افرطی، بنیادگرا، منزه طلب

در جمع: ( طالبان )

سرگرمی - hobby
rewarding pursuits
سرگرمی های سودمند - مفید

در اصطلاح نظامی به معنای " تعاقب" است. عملیات آفندی که بعد از استفاده نیروهای خودی از موفقیت در پیروزی انجام می شود و دشمن شکست خورده را برای اضمحلال کامل و عدم توانایی برای سازماندهی مجدد، دنبال می کنند.

pursuit ( ورزش )
واژه مصوب: تعقیبی
تعریف: رقابتی در راهه/ پیست که در آن دو دوچرخه سوار مسابقه را از دو نقطة متناظر در دو سوی مختلف راهه/ پیست، اما با حرکت در یک جهت واحد آغاز می کنند و سعی در پیشی گرفتن از یکدیگر دارند


کلمات دیگر: