کلمه جو
صفحه اصلی

frankly


معنی : صادقانه، رک و پوست کنده، صراحتا، جوانمردانه
معانی دیگر : به طور رک و بی ریا، رادمنشانه، رادگرانه، با بی پردگی، صاف و پوست کنده، بی رودربایستی، به راستی، اگر راستش را بخواهی، واقعا

انگلیسی به فارسی

رک وپوست کنده، صراحتا، جوانمردانه


رک و پوست کنده، صادقانه، صراحتا، جوانمردانه


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in an honest, open manner; candidly.
مشابه: outright, straight

- She spoke frankly with the reporters.
[ترجمه ترگمان] او صادقانه با خبرنگاران صحبت کرد
[ترجمه گوگل] او با خبرنگاران صحبت کرد

(2) تعریف: in one's honest opinion; to tell the truth.
مشابه: straight

- Frankly, I don't trust them.
[ترجمه nazanin] روراست بگویم، من به آنها اعتماد ندارم.
[ترجمه ترگمان] رک و پوست کنده، من به آن ها اعتماد ندارم
[ترجمه گوگل] صادقانه بگویم، من به آنها اعتماد ندارم

• honestly, openly, sincerely, straightforwardly
you use frankly when boldly stating a feeling or opinion.
if you say or do something frankly, you say or do it in an open and honest way.

مترادف و متضاد

صادقانه (قید)
truly, candidly, frankly

رک و پوست کنده (قید)
frankly

صراحتا (قید)
frankly

جوانمردانه (قید)
frankly

very honestly


Synonyms: bluntly, candidly, dead level, dead on, directly, forthrightly, freely, from the hip, in truth, laid on the line, level, on the level, on the line, openly, plainly, straight, straightforwardly, without reserve


Antonyms: deviously, dishonestly, insincerely, secretively


جملات نمونه

1. he spoke brutally and frankly
او رک و راست و با بی پردگی صحبت کرد.

2. the leaders of the two parties negotiated frankly
رهبران دو حزب بدون پرده پوشی با هم مذاکره کردند.

3. He spoke frankly about the ordeal.
[ترجمه ترگمان]رک و راست راجع به آزمایش ordeal حرف می زد
[ترجمه گوگل]او به طور صریح در مورد مصیبت صحبت کرد

4. By any means, we should tell him frankly what we think of his proposal.
[ترجمه ترگمان]به هر حال، ما باید صادقانه بهش بگیم که ما به این پیشنهاد چی فکر می کنیم
[ترجمه گوگل]به هیچ وجه، ما باید به طور صریح به آنچه که ما از پیشنهادش فکر می کنیم صحبت کنیم

5. Frankly speaking, I don't think it any good to invest in real estate.
[ترجمه ترگمان]صادقانه می گویم، فکر نمی کنم فایده ای داشته باشد که در معاملات املاک سرمایه گذاری کند
[ترجمه گوگل]صادقانه بگویم، من فکر نمی کنم هیچ چیز خوب در سرمایه گذاری در املاک و مستغلات

6. He wants to compete at international level, but frankly I don't think he's up to it.
[ترجمه ترگمان]او می خواهد در سطح بین المللی رقابت کند، اما صراحتا فکر نمی کنم که او این کار را بکند
[ترجمه گوگل]او می خواهد در سطح بین المللی رقابت کند، اما صادقانه بگویم که من فکر نمی کنم او این کار را کرده باشد

7. People say this is a selfish society, but frankly I've seen too much kindness, self-sacrifice and generosity to believe that. Sentence dictionary
[ترجمه ترگمان]مردم می گویند که این یک جامعه خودخواهانه است، اما صادقانه بگویم که بیش از حد مهربانی، خود گذشتگی و سخاوت را دیده ام که باور کنم فرهنگ لغت
[ترجمه گوگل]مردم می گویند این یک جامعه خودخواهانه است، اما به رغم آن، من خیلی مهربان، خودکفایی و سخاوتمندی را باور کرده ام فرهنگ لغت جمله

8. Quite frankly, I'm not surprised you failed.
[ترجمه ترگمان]راستش من تعجب نمی کنم که تو شکست خوردی
[ترجمه گوگل]کاملا صریح، من تعجب نمی کنم که شکست خوردید

9. Frankly, Thomas, this question of your loan is beginning to worry me.
[ترجمه ترگمان]توماس، صادقانه بگویم، این سوال از وام شما کم کم مرا نگران می کند
[ترجمه گوگل]صادقانه بگویم، توماس، این سوال وام شما شروع به نگرانی من است

10. Quite honestly/frankly, the thought of it terrified me.
[ترجمه ترگمان]فکر کردن به این موضوع مرا وحشت زده کرد
[ترجمه گوگل]کاملا صادقانه / رک و پوست کنده، فکر آن را به من وحشت زده کرد

11. She coped with the frankly curious looks of the men.
[ترجمه ترگمان]او با نگاه های صادقانه مردها از عهده این کار بر آمد
[ترجمه گوگل]او با ظاهری رک و پوست کنده از مردان مواجه شده است

12. I'll tell you frankly.
[ترجمه ترگمان]رک و پوست کنده به شما خواهم گفت
[ترجمه گوگل]من به شما رک و پوست کنده می گویم

13. Quite frankly, that trip to Paris cleaned me out.
[ترجمه ترگمان]رک و پوست کنده، این سفر به پاریس من را تمیز کرد
[ترجمه گوگل]کاملا رک و پوست کنده، این سفر به پاریس مرا پاک کرد

14. She spoke very frankly about her experiences.
[ترجمه ترگمان]درباره تجارب خود با صراحت سخن می گفت
[ترجمه گوگل]او بسیار صادقانه درباره تجاربش حرف زد

15. He now frankly admits that much of his former playboy lifestyle was superficial.
[ترجمه ترگمان]او اکنون صراحتا اذعان می کند که بیشتر سبک زندگی خوش گذران او سطحی بوده است
[ترجمه گوگل]او اکنون رک و بی پرده اعتراف می کند که بسیاری از شیوه زندگی سابق او به صورت سطحی است

The leaders of the two parties negotiated frankly.

رهبران دو حزب بدون پرده‌پوشی با هم مذاکره کردند.


Frankly, I am tired of his company.

راستش را بخواهید از مصاحبت او بیزارم.


پیشنهاد کاربران

روک و پوست کنده، صراحتا

بی پرده

صادقانه


راستش. . .
راستش را بخواهید . . . .
صادقانه بگویم که . . . .


کلمات دیگر: