کلمه جو
صفحه اصلی

bring on


معنی : جلو رفتن، ادامه دادن، وادار به عمل کردن، بظهور رساندن
معانی دیگر : به دنیا آوردن، زادن، زاییدن، به وجود آوردن، (به ویژه در مورد بیماری و سرفه و تب و غیره) ایجاد کردن (دوباره)

انگلیسی به فارسی

ادامه دادن، جلو رفتن، وادار به عمل کردن، بظهور رساندن


ادامه دادن، جلورفتن، وادار به عمل کردن، به ظهوررساندن


انگلیسی به انگلیسی

• cause, make happen; raise a topic for dispute

مترادف و متضاد

Synonyms: accelerate, advance, cause, expedite, generate, give rise to, induce, inspire, lead to, occasion, precipitate, prompt


جلو رفتن (فعل)
advance, bring on, come along, forge

ادامه دادن (فعل)
further, run, bring on, keep, maintain, continue, hang on, carry on, extend, hold over, run on

وادار به عمل کردن (فعل)
bring on

به ظهور رساندن (فعل)
bring on

provoke


جملات نمونه

1. The evil [evils] we bring on ourselves are the hardest to bear.
[ترجمه ترگمان]شیطانی که ما خودمان باخود می آوریم از همه سخت تر است
[ترجمه گوگل]بدی هایی که ما به خودمان تحمیل می کنیم سخت ترین کار است

2. The evils we bring on ourselves are the hardest to bear.
[ترجمه حمید] تحمل کردن بلاهایی که خودمان به وجود می آوریم دشوار تر است.
[ترجمه حمید ملک زاده] تحمل کردن بلاهایی خودمان به وجود می آوریم دشوار تر است.
[ترجمه ترگمان]بلاهایی که بر سر خودمان می آوریم از همه سخت تر است
[ترجمه گوگل]بدبختی که ما به خودمان می آوریم سخت ترین کار است

3. The timely rain will certainly bring on the crops.
[ترجمه ترگمان]باران به موقع به طور حتم محصول را خواهد آورد
[ترجمه گوگل]باران به موقع قطعا محصول را به ارمغان خواهد آورد

4. That incident will surely bring on a crisis.
[ترجمه ترگمان]این حادثه قطعا موجب بروز یک بحران خواهد شد
[ترجمه گوگل]این حادثه مطمئنا بحران ایجاد خواهد کرد

5. Severe shock can bring on an attack of acne.
[ترجمه ترگمان]یک شوک شدید می تواند منجر به حمله آکنه شود
[ترجمه گوگل]شوک شدید می تواند به حمله آکنه منجر شود

6. That thought was enough to bring on near hysteria.
[ترجمه ترگمان]این فکر به اندازه ای بود که به حالت عصبی نزدیک شود
[ترجمه گوگل]این اندیشه به اندازه کافی برای نزدیک شدن به هیستری بود

7. We need to bring on the young players quickly.
[ترجمه ترگمان]ما نیاز داریم که بازیکنان جوان را به سرعت جذب کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید بازیکنان جوان را سریع ببریم

8. Stress can bring on an asthma attack.
[ترجمه ترگمان]استرس می تواند باعث حمله به آسم شود
[ترجمه گوگل]استرس می تواند یک حمله آسم ایجاد کند

9. Teachers have to bring on the bright children and at the same time give extra help to those who need it.
[ترجمه ترگمان]معلمان باید کودکان روشن را جذب کنند و در عین حال به کسانی که به آن نیاز دارند کمک بیشتری می کنند
[ترجمه گوگل]معلمان باید بچه های روشن را به ارمغان بیاورند و در عین حال به کسانی که به آن نیاز دارند کمک بیشتری می دهند

10. Study should bring on your Maths.
[ترجمه ترگمان]مطالعه باید ریاضی شما را به ارمغان بیاورد
[ترجمه گوگل]مطالعه باید روی ریاضیات شما باشد

11. For some people, becoming a parent can bring on an identity crisis.
[ترجمه ترگمان]برای برخی افراد، تبدیل شدن به یک والد می تواند یک بحران هویت را ایجاد کند
[ترجمه گوگل]برای برخی افراد، تبدیل شدن به یک والد می تواند یک بحران هویت ایجاد کند

12. This warm weather should bring on the crops.
[ترجمه ترگمان]این آب و هوای گرم باید محصول را به ارمغان بیاورد
[ترجمه گوگل]این آب و هوای گرم باید محصولات را به ارمغان بیاورد

13. This enables you to learn which mental states bring on tension and which ones calm it.
[ترجمه ترگمان]این به شما این امکان را می دهد که یاد بگیرید کدام حالات ذهنی تنش را بالا می برند و آن را آرام می کنند
[ترجمه گوگل]این به شما این امکان را می دهد که بفهمید که حالت های ذهنی بر تنش ها وارد می شوند و آن ها را آرام می کند

14. Bring on the clowns.
[ترجمه ترگمان] دلقک ها رو بیارین
[ترجمه گوگل]بر روی دلقک ها قرار دهید

15. Nader is untroubled by the prospect of helping bring on the dark night of a Bush presidency.
[ترجمه ترگمان]نادر است که انتظار کمک در شب تاریک ریاست جمهوری بوش را ندارد
[ترجمه گوگل]نادر با نگرانی از کمک به ایجاد شب تاریک ریاست جمهوری بوش مواجه می شود

پیشنهاد کاربران

ادامه دادن جلو رفتن جنبش سریع


باعث عود کردن. . . شدن ( بیماری، سر درد )
باعث. . . شدن ، باعث بروز. . . شدن
سر باز کردن ( زخم کهنه ، مشکل قدیمی )
رو آمدن/ رو آوردن /تازه کردن ( یک مشکل )

راه انداختن
رو فرم آوردن
بالا آوردن

به ارمغان آوردن

عملی کردن، عملیش کن

به همراه داشتن


کلمات دیگر: