کلمه جو
صفحه اصلی

prize


معنی : جایزه، انعام، غنیمت، ارزش بسیار قائل شدن، عزیز داشتن
معانی دیگر : ارزش زیاد قائل شدن، گرانبها شمردن، مغتنم شمردن، گرامی داشتن، قدر دانستن، شادیانه، (مجازی) هدف، آرمان، دریافت کننده یا برنده ی جایزه، (مهجور) قیمت کردن، بها گذاری کردن، ارزش سنجی کردن، پاداش، ارزانه، مژدگانی، (قدیمی) مسابقه، ناورد، همداوی، عالی، سزاوار جایزه، نفیس، (به زور اهرم یا دیلم) باز کردن، (شکستن و) در آوردن، (در اصل) عمل گرفتن یا تسخیر کردن، چیزی که به زور گرفته شده (به ویژه کشتی دشمن و محتویات آن)، جنگاورد، (وسیله ی کندن یا به زور گشودن چیزی) اهرم، دیلم، پشتک، ممتاز

انگلیسی به فارسی

انعام، جایزه، ممتاز، غنیمت، ارزش بسیار قائل شدن،مغتنم شمردن


جایزه، غنیمت، انعام، ارزش بسیار قائل شدن، عزیز داشتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a reward offered or won in a contest, competition, game of chance, or the like.
مترادف: award, booty, honor
مشابه: accolade, bonus, bounty, citation, cup, decoration, jackpot, kudos, premium, purse, reward, stake, sweepstakes, trophy, winnings

- She won a prize for her essay.
[ترجمه سهیلا] او برای مقاله اش جایزه گرفت
[ترجمه PROF] او برای مقاله اش جایزه برد
[ترجمه امیرعلی] او برای مقاله اش جایزه دریافت کرد
[ترجمه فاطمه صادقی] او برای مقاله خود جایزه کسب کرد
[ترجمه ترگمان] اون واسه مقاله اون جایزه برنده شد
[ترجمه گوگل] او برای مقاله اش برنده جایزه شد

(2) تعریف: anything striven for or aspired to, or worthy of such effort.
مترادف: booty, desire, goal, reward
مشابه: honor, hope, premium, treasure

- Equality was the prize that the movement fought for.
[ترجمه ترگمان] برابری جایزه ای بود که نهضت برای آن مبارزه می کرد
[ترجمه گوگل] برابری جایزه ای بود که جنبش برای آن جنگید

(3) تعریف: something captured or seized, esp. an enemy nation's ship during wartime.
مترادف: booty, spoils, trophy
مشابه: loot, plunder, treasure

- The sea captain brought back these prizes to his queen.
[ترجمه سید محمد جواد طباطبایی] ناخدای دریا جوایز را به ملکه خود پس داد
[ترجمه ترگمان] ناخدای دریایی این جایزه ها را به ملکه پس داد
[ترجمه گوگل] کاپیتان دریا این جوایز را به ملکه خود بازگرداند
صفت ( adjective )
(1) تعریف: given a prize; prizewinning.
مترادف: blue-ribbon, honored, prizewinning
مشابه: celebrated, distinguished, winning

- He often boasted about his prize horse.
[ترجمه ترگمان] غالبا درباره اسب غنیمت خود لاف می زد
[ترجمه گوگل] او اغلب در مورد اسب جایزه خود را boasted

(2) تعریف: given as a prize.

- They went off on their prize vacation.
[ترجمه ترگمان] آن ها به تعطیلات prize رفتند
[ترجمه گوگل] آنها در تعطیلات خود جایزه گرفتند

(3) تعریف: deserving, or likely to receive, a prize; superior.
مترادف: best, champion, first-rate, prime, superior, surpassing
مشابه: choice, chosen, excellent, optimal, optimum, peerless, premium, select, supreme

- I always knew you were a prize designer!
[ترجمه ترگمان] من همیشه میدونستم که تو یه طراح جایزه هستی
[ترجمه گوگل] من همیشه می دانستم که شما یک طراح جایزه بودید!
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: prizes, prizing, prized
(1) تعریف: to hold in high esteem; value.
مترادف: admire, esteem, honor, revere, treasure, value
مشابه: adore, appreciate, cherish, like, respect, set store by, venerate, worship

- He prized his honor as a man above all else.
[ترجمه ترگمان] او به افتخار او به عنوان مردی بالاتر از هر چیز دیگری احترام می گذاشت
[ترجمه گوگل] او افتخار او را به عنوان یک مرد بالاتر از همه چیز تحسین کرد

(2) تعریف: variant of "prise."

• award, reward, trophy, item won in a competition; booty, loot, plunder; acquisition, property that has been obtained from others
appreciate, esteem, respect, hold in high regard; estimate value, appraise, assess worth
valuable, of great worth; unique, outstanding; award-winning, worthy of a reward; given as an award
a prize is something of value, such as money or a trophy, that is given to the winner of a game, competition, or contest.
you use prize to describe things that are of a very high quality.
something that is prized is wanted and admired because it is of good quality.
see also prise.

مترادف و متضاد

جایزه (اسم)
testimonial, meed, award, prize, bonus, reward, trophy, premium, pewter, guerdon

انعام (اسم)
bounty, gratuity, tip, award, prize, bonus, reward, premium, baksheesh, largess, service charge, pourboire

غنیمت (اسم)
spoil, prize, trophy, plunder

ارزش بسیار قائل شدن (فعل)
prize

عزیز داشتن (فعل)
prize, embosom, esteem, endear, hold dear

best


Synonyms: award-winning, champion, choice, cream, elite, fat, first-class, first-rate, outstanding, pick, prime, top, topnotch, winning


Antonyms: worst


award, winnings


Synonyms: accolade, acquirement, acquisition, advantage, blue ribbon, bonus, bounty, cake, capture, carrot, championship, citation, crown, decoration, dividend, feather in cap, first place, gold, gold star, gravy, guerdon, haul, honor, inducement, jackpot, laurel, loot, medal, meed, payoff, pickings, pillage, plum, plunder, possession, premium, privilege, purse, recompense, requital, reward, scholarship, spoil, spoils, stakes, strokes, swag, title, trophy, windfall


Antonyms: blame, punishment


goal; best


Synonyms: aim, ambition, choice, conquest, cream, desire, elite, fat, flower, gain, gold, hope, pick, pride, prime, top


value highly


Synonyms: appreciate, apprize, cherish, count, enshrine, esteem, guard, hold dear, rate, regard highly, set store by, treasure


Antonyms: despise, dislike, hate, not care


جملات نمونه

1. prize money
پول جایزه

2. prize information out of someone
به زور از کسی حرف کشیدن

3. a prize novel
رمان برنده ی جایزه

4. the prize goes to iraj
ایرج برنده ی جایزه است.

5. a rich prize
جایزه ی ارزشمند

6. i highly prize his company
مصاحبت او را بسیار گرامی می دارم.

7. the peace prize along with its diploma was presented to her
جایزه ی صلح به همراه گواهی نامه ی آن به او تقدیم شد.

8. medicine was the prize david was striving for
پزشکی هدفی بود که داوید برای آن می کوشید.

9. receiving the nobel prize was the copestone of his glorious life
دریافت جایزه ی نوبل اوج زندگی پر افتخار او بود.

10. receiving the nobel prize was the crown of his career as a writer and scientist
دریافت جایزه ی نوبل (نقطه ی) اوج کار او به عنوان یک نویسنده و دانشمند بود.

11. she hit first prize
او جایزه ی اول را برد.

12. she won a prize that many had coveted
او برنده ی جایزه ای شد که خیلی ها سخت طالبش بودند.

13. to award a prize for the best composition
دادن جایزه به بهترین انشا

14. to cop a prize
جایزه گرفتن

15. to win a prize
جایزه گرفتن

16. she carried off the prize
او جایزه را برد.

17. she took the first prize
او جایزه ی اول را برد.

18. to contend for a prize
برای جایزه رقابت کردن

19. whoever wins gets a prize
هر کس برنده شود جایزه می گیرد.

20. this year's submissions for the literary prize
آثار ارسالی امسال برای (شرکت در) جایزه ی ادبی

21. this play is a candidate for the prize
این نمایشنامه استحقاق بردن جایزه را دارد.

22. he had been nominated to receive the nobel prize
او نامزد دریافت جایزه نوبل شده بود.

23. My sister won first prize for her singing.
[ترجمه ترگمان]خواهرم برای آواز خواندن اولین جایزه را برد
[ترجمه گوگل]خواهر من جایزه اول را برای آواز خویش به دست آورد

24. She and I are rivals for the swimming prize.
[ترجمه ترگمان]او و من رقیب این جایزه شنا هستیم
[ترجمه گوگل]او و من رقبا برای جایزه شنا هستند

25. He won first prize in the woodwind section.
[ترجمه ترگمان]او اولین جایزه را در بخش woodwind کسب کرد
[ترجمه گوگل]او جایزه اول در بخش چوب را به دست آورد

26. I'm glad to learn that you won first prize in the composition contest held at your school. I'd like to take this opportunity to offer my congratulations on your success.
[ترجمه ترگمان]خوشحالم که متوجه شدم اولین جایزه مسابقه در مدرسه تون برگزار شد دوست دارم از این فرصت استفاده کنم تا به موفقیت شما تبریک بگم
[ترجمه گوگل]من خوشحالم که یاد بگیرم که جایزه اول را در مسابقه ترکیب در مدرسه خود به دست آورد من می خواهم از این فرصت استفاده کنم تا به موفقیت شما تبریک بگویم

27. The clever girl bore off the first prize.
[ترجمه ترگمان]دختر باهوش اولین جایزه را از دست داد
[ترجمه گوگل]دختر باهوش از جایزه اول برداشت

28. We anticipated her winning first prize.
[ترجمه ترگمان]ما انتظار برنده شدن او را داشتیم
[ترجمه گوگل]ما پیش بینی کرد که جایزه اول او برنده شود

29. The critics' prize for best film was won by Marc Abbott for 'Belly Laugh'.
[ترجمه ترگمان]جایزه منتقدان برای بهترین فیلم توسط مارک آبوت برای خنده به دست آمد
[ترجمه گوگل]جایزه منتقدین برای بهترین فیلم توسط مارک عبوت برای 'Belly Laugh' برنده شد

30. Her appointment was seen as a consolation prize after she lost the election.
[ترجمه ترگمان]قرار ملاقات او پس از اینکه او انتخابات را از دست داد به عنوان یک جایزه consolation تلقی شد
[ترجمه گوگل]پس از آنکه انتخابات را از دست داد، قرار ملاقات او به عنوان یک جایزه دلسوزی دیده شد

I highly prize his company.

مصاحبت او را بسیار گرامی می‌دارم.


one of my most prized possessions

یکی از عزیزترین چیزهایی که دارم


the national lottery's prizes

جوایز بخت‌آزمایی ملی


prize money

پول جایزه


Medicine was the prize David was striving for.

پزشکی هدفی بود که داوید برای آن می‌کوشید.


a prize novel

رمان برنده‌ی جایزه


We prized out the lid of the box.

در جعبه را بهزور باز کردیم.


We prized the parquets off the floor.

با دیلم پارکت‌های کف اتاق را کندیم.


اصطلاحات

prize information out of someone

بهزور از کسی حرف کشیدن


پیشنهاد کاربران

ارزش بسیار قائل شدن

قدردانستن ارزش

گرفتن یا تسخیر

جایزه

مدال

price / prize / prise / praise
پِرِ یز // پِر آیس// پِر آیز // پِر آیس

price پِر آیس/اسم یا فعل/= ارزش. قیمت. بها. هزینه/قیمتگذاری. ارزشیابی/جایزه. /تاوان. تنبیه. /رشوه/مبلغ در ازای رها شدن

prize پِر آیز /اسم و فعل و صفت/ = ارزش بسیار زیاد. قدر دانستن. /عزیز و گرامی داشتن. /جایزه. پاداش. مژدگانی. /انعام. /مسابقه/عالی. نفیس. /مدال. /عمل بزور بازکردن چیزی یا وسیله ای که با آن چیزی را باز میکنیم. / گرفتن یا تسخیر کردن. غنیمت بعنوان پاداش پیروزی. /

prise پِر آیس/اسم یا فعل یا صفت/= انعام. جایزه. /ارزش دادن. قدردانی کردن. /با فشار باز کردن. استفاده از نیرو برای حرکت یا باز کردن چیزی. /با تلاش چیزی را از کسی بدست آوردن.

praise پِرِ یز /اسم یا فعل/ =تحسین. تعریف. ستایش. پرستش. تمجید. خوشامد گویی صمیمانه. / تمجید و ستایش کردن، نیایش کردن، تمجید کردن، تعریف کردن، علم کردن، ریشخند کردن، لاف زدن، خوشامد گویی کردن، ستودن، ستایش کردن، چاپلوسی کردن

جایزه . کادو . هدیه مدال

هدیه جایزه

Trophy

گاهی معنی تمایل نداشتن به کاری رو هم میده
یا اینکه فرد همیشه فاز منفی داشته باشه.

جایزه، غنیمت، به چیزی کمیابی رسیدن، براساس شایستگی برنده شدن، انعام گرفتن
مثال nobel prize جایزه نوبل


کلمات دیگر: