کلمه جو
صفحه اصلی

mucus


معنی : خیم، بلغم، ماده مخطی
معانی دیگر : خلط، (ماده ی لعابی و لیز که از شامه ی مخاطی می تراود) لعاب، مخاط، لیزآب، ماده لزج

انگلیسی به فارسی

خلط، بلغم، ماده مخطی، ماده لزج


مخاط، بلغم، ماده مخطی، خیم


انگلیسی به انگلیسی

• fluid nasal secretion; viscous secretion of the membranes
mucus is a slimy liquid that is produced in some parts of your body, for example the inside of your nose; a formal word.

مترادف و متضاد

خیم (اسم)
matter, nature, character, disposition, temper, temperament, bass, burse, gleet, phlegm, mucus

بلغم (اسم)
phlegm, mucus

ماده مخطی (اسم)
mucus

جملات نمونه

1. she has a bad cold and her nose is filled with mucus
سرماخوردگی بدی دارد و اخلاط بینی او را گرفته است.

2. Coughing clears the lungs of mucus.
[ترجمه یگانه] سرفه مخاط ریه ها را پاک می کند
[ترجمه ترگمان] سرفه کردن ریه ها رو صاف میکنه
[ترجمه گوگل]سرفه ریه های مخاط را پاک می کند

3. This drug reduces mucus production in the gut.
[ترجمه ترگمان]این دارو تولید مخاط را در روده کاهش می دهد
[ترجمه گوگل]این دارو باعث کاهش تولید موک در روده می شود

4. Everything was sticky with mucus and blood.
[ترجمه ترگمان]همه چیز از خون و خون چسبناک بود
[ترجمه گوگل]همه چیز با مخاط و خون چسبناک بود

5. Vomiting of mucus in the chill at times.
[ترجمه ترگمان]استفراغ در مواقع سرما خون بالا میاره
[ترجمه گوگل]استفراغ مخاط در زمان سرد شدن

6. Later tough mucus may form which is difficult to expectorate.
[ترجمه ترگمان]بعدا خلط سفت و سخت ممکن است شکل بگیرد که to کردن آن دشوار است
[ترجمه گوگل]بعدها ممکن است مخاطی دشوار باشد که دشوار است

7. The surface is lubricated by mucus.
[ترجمه ترگمان]سطح آن را مخاط روغن کاری کنید
[ترجمه گوگل]سطح روغنی توسط مخاط است

8. He acquired a lasting scientific interest in mucus, possibly augmented by digestive problems of his own.
[ترجمه ترگمان]او یک علاقه شدید علمی به خلط را کسب کرد که احتمالا توسط مشکلات هاضمه خودش افزایش پیدا کرده بود
[ترجمه گوگل]او علمی پایدار را در موکوس به دست آورد، که احتمالا با مشکلات گوارشی از خودش تقویت می شود

9. This was usually watery and offensive with occasional mucus or blood staining.
[ترجمه ترگمان]این کار معمولا آبکی و تهاجمی بود و گاهی خلط و یا لکه های خون نشان می داد
[ترجمه گوگل]این معمولا آبدار و تهاجمی با موکوز گاه به گاه یا رنگ آمیزی خون بود

10. The latter is characterized by blood and mucus in the stools.
[ترجمه ترگمان]دومی با خون و خلط در مدفوع مشخص می شود
[ترجمه گوگل]دومی با خون و مخاط در مدفوع مشخص می شود

11. This mucus floods the area at the base of the tongue and the entrance to the gullet, adhering to the walls.
[ترجمه ترگمان]این خلط سینه را در پایه زبان جاری می کند و در ورودی به شیار می افتد و به دیوارها متصل می شود
[ترجمه گوگل]این مخاط مخاطب منطقه در پایه زبان و ورودی به گلوله است و به دیواره ها می چسبد

12. Ropy, yellow or green mucus with rattling in the chest.
[ترجمه ترگمان]ropy، زرد یا سبز با سرو صدا در سینه
[ترجمه گوگل]طناب، زرد یا سبز مخاط در تکه تکه شدن در قفسه سینه

13. The main chemical constituent of mucus is a waterproof high molecular weight glycoprotein.
[ترجمه ترگمان]جز اصلی مواد شیمیایی of، weight ضد آب و ضد آب است
[ترجمه گوگل]ترکیب اصلی شیمیایی مخاط است یک گلیکوپروتئین با وزن مولکولی ضد آب است

14. Many confined invertebrates secrete slime or mucus that insidiously poisons the fishes and often themselves.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بی مهرگان فقط لجن یا خلط ترشح می کنند که insidiously ماهیان و اغلب خود را مسموم می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از بی مهرگان محرمانه ترشح لجن یا مخاطی را ایجاد می کنند که مضر به ماهی ها و اغلب خودشان مسموم می شود

She has a bad cold and her nose is filled with mucus.

سرماخوردگی بدی دارد و اخلاط بینی او را گرفته است.


پیشنهاد کاربران

چِلم


مف ( خشک شده بینی ) ،
آب دماغ

[disapproving]
He kept picking his nose ( = removing mucus from it with his finger

mucus ( علوم پایۀ پزشکی )
واژه مصوب: لیزابه
تعریف: ترشح لعاب دار و روان غده ها که از نمک های غیرآلی مختلف و یاخته های سنگ فرشی ریزش یافته و یاخته های سفید تشکیل شده است


کلمات دیگر: