کلمه جو
صفحه اصلی

get through


1- تمام کردن، خاتمه یافتن، به پایان رسیدن 2- دوام آوردن، باقی ماندن 3- ارتباط برقرار کردن، تفهیم کردن

انگلیسی به فارسی

با موفقیت تمام کردن


دوام آوردن، غلبه کردن


به پایان رساندن


از طریق


انگلیسی به انگلیسی

• penetrate; reach the end of, complete

مترادف و متضاد

Overcome; to endure


Complete; to finish


Be made successfully


جملات نمونه

1. I'll go with you when I get through with this pile of papers.
[ترجمه A.A] من باهات میام وقتیکه این دسته کاغذها را تموم کنم
[ترجمه ترگمان]وقتی کارم با این کاغذها تموم شد باه ات می ام
[ترجمه گوگل]من با شما با این شمع مقالات روبرو خواهم شد

2. The news finally get through to us.
[ترجمه محسن هنرجو] خبر ( آن ) در نهایت به ما رسید.
[ترجمه ترگمان] خبرها بالاخره به ما رسید
[ترجمه گوگل]این خبر ها در نهایت به ما می رسد

3. I tried to phone her but couldn't get through.
[ترجمه میترا] من سعی کردم با او تماس بگیرم اما موفق به برقراری ارتباط نشدم.
[ترجمه A.A] سعی کردم به او تلفن بزنم اما وصل نمی شد
[ترجمه ترگمان]سعی کردم به او تلفن بزنم اما موفق نشدم
[ترجمه گوگل]سعی کردم به او تلفن کنم اما نمیتوانستم از آن عبور کنم

4. Remember that if you get through yesterday, you'll get through today.
[ترجمه حسن قاسمی سپرو] به خاطر داشته باش اگر دیروز گذشت امروز هم میگذره
[ترجمه ترگمان]به خاطر داشته باشید که اگر دیروز وارد شدید، امروز موفق خواهید شد
[ترجمه گوگل]به یاد داشته باشید که اگر از طریق دیروز دریافت می کنید، از طریق امروز می توانید دریافت کنید

5. I can't get through to him.
[ترجمه محنا] نمی تونم درکش کنم
[ترجمه ترگمان]نمی تونم باه اش کنار بیام
[ترجمه گوگل]من نمی توانم به او برسم

6. Mary could hardly get through to Jack.
[ترجمه Nimay] ماری به سختی می توانست با جک ارتباط برقرار کند.
[ترجمه ترگمان]مری به زحمت می توانست به سراغ جک برود
[ترجمه گوگل]مری به سختی می توانست به جک برود

7. The woman was so fat that she couldn't get through the doorway.
[ترجمه ترگمان]زن آنقدر چاق بود که نمی توانست از در وارد شود
[ترجمه گوگل]زن خیلی چاق بود که نمیتوانست از طریق درگاه عبور کند

8. I think you can get through the first two chapters.
[ترجمه Majid] فکر میکنم تو میتونی دو فصل اول را تمام کنی
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم می توانید از دو فصل اول بروید
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما می توانید از طریق دو فصل اول دریافت کنید

9. We get through an unbelievable amount of food each week.
[ترجمه ترگمان]ما هر هفته مقدار زیادی غذا دریافت می کنیم
[ترجمه گوگل]ما هر هفته یک مقدار باورنکردنی از غذا می گیریم

10. I couldn't get through to you.
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم به تو نفوذ کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانستم به تو برسم

11. I've got a load of work to get through before tomorrow.
[ترجمه A.A] یک عالمه کار دارم که تا قبل فردا تموم کنم
[ترجمه ترگمان]من باید قبل از فردا یه عالمه کار انجام بدم
[ترجمه گوگل]من تا به حال یک بار از کار برای رسیدن به قبل از فردا

12. You'll have to break the branches away to get through the thick forest.
[ترجمه ترگمان]تو باید شاخه های درخت رو از بین ببری تا از جنگل انبوه بری
[ترجمه گوگل]شما باید شاخه ها را از هم جدا کنید تا از جنگل ضخیم عبور کنید

13. I've got a lot of routine paperwork to get through.
[ترجمه A.A] مقدارزیادی از کارهای دفتری همیشگی دارم که انجام بدم
[ترجمه ترگمان]کاره ای اداری زیادی دارم که باید انجام بدم
[ترجمه گوگل]من تا به حال تعداد زیادی از پرونده های معمول را برای رسیدن به از طریق

14. The passage is too narrow for cars to get through.
[ترجمه A.A] برای عبور اتومبیلها این گذرگاه خیلی باریک است
[ترجمه ترگمان]عبور از راه برای ماشین ها خیلی تنگ است
[ترجمه گوگل]گذرگاه برای اتومبیل ها بسیار دشوار است

پیشنهاد کاربران

وصل شدن

روبرو شدن

عبور کردن از میانه چیزی

دوام آوردن

گذراندن - پاس کردن - قبول شدن ( در امتحان ) - عبور کردن

به اتمام رساندن و انجام دادن کاری

استفاده پیش از حد از چیزی

to succeed in talking to someone on the phone


دریافت کردن

how do I get through to you that I hate this music
چطور بهت بفهمونم که از این آهنگ متنفرم

به پایان رساندن یک تجربه یا دوره ناخوشایند

به پایان رساندن، از پس چیزی برآمدن
This unpredictability makes it difficult to get through the day.

Make contact with sb by phone

تبدیل شدن

از سر گذراندن و پشت سر نهادن مرحله یا کاری

پیدا کردن

فهماندن

تحمل کردن

Get through = pass

سـَر کردن
به پایان رساندن
مثال:
i can't get through the days without you. ==> من نمی توان روزهایم را بدون تو، سر کنم.

Make contact with sb by phone
تماس تلفنی گرفتن

رسیدن به یک محل یا یک نفر که دستیابی به آن مشکل است.

ارتباط برقرارکردن. وصل شدن. تفهیم کردن. منظور خود را به کسی رساندن

قبول شدن در امتحان

بهترین معنی ، نجات پیدا کردن از یک مشکل میباشد

از مهلکه در رفتن

به داخل نفوذ کردان
به داخل سرایت کردن
کامل کردن
سپری کردن
به اتمام رساندن
وارد شدن
مثال ب معنای complete :

We will never get through all of
these boxes by 9 p. m
مثال ب معنای penetrate :
We need a stronger drill to get through this wall
و مثال اخر
The door was jammed, so we couldn't get through

در دو معنای complete و penetrate کهدمثال زدم حال اگر با with بیاید یعنی get through with به معنای finish میباشد
مثال finish به صورت سوالی
Have you gotten through with your homework yet

در اخر اگر بهد از get through حرف اضافه to بیاید به معنای make contact میباشد.
مثال get through to ( make contact )

It's hard to get through to masoud because his telephone line is always busy

عادت کردن

پشت سر گذاشتن یا ازعهده بر آمدن

رفتن به مرحله بعدی در مسابقات

تا آخر کاری رفتن ( به سر انجام رسانیدن )
I have to get through a long line of traffic
من مجبورم تا آخر این صف طویل ترافیک را بروم.

به سرانجام رساندن

کمک کردن به کسی برای حل مشکلاتش

کنار امدن با کسی

پشت سر گذاشتن
پاس کردن
عبور از شرایط بد

1تحمل کردن
2به خوبی به پایان رساندن

دوام آوردن، خاتمه دادن، کمک به سپری کردن
Music is what gets me through the day.

با موفقیت ردش کن یا پست سرش بذار

با موفقیت عبور کردن

از پس چیزی بر آمدن، با موفقیت کاری را انجام دادن
we will get through this together.
ما با هم از پس این بر خواهیم آمد.

Achieve a phone connection

پیشرفتن به مرحله بعد یک فرآیند

make sb understand what you are trying to say

انجام دادن و تمام کردن یک کار یا فعالیت

رد شدن از بین چیزی یا کسانی/کسی
i was given my boarding pass to get through security.
کارت پرواز برای رد شدن از بخش امنیت به من داده شد.

چیزی رو فهمیدن
Get it through your vinyl noggin.
اینو تو کله پلاستیکیت فرو کن ( یعنی اینو بفهم )

به معنی تاثیر گذاشتن روی کسی هم معنی میده. مثلا
Finally i had got through him
بالاخره روش تاثیر گذاشتم

تجربه یا دوره ای دشوار یا آزمایشی را پشت سر بگذارید
pass a difficult or testing experience or period


کلمات دیگر: