کلمه جو
صفحه اصلی

resent


معنی : اظهار تنفر کردن از، خشمگین شدن از، رنجیدن از، اظهار رنجش کردن
معانی دیگر : رنجیدن، بد آمدن، خوش نداشتن، دلخور شدن یا بودن، آزرده شدن، منزجر شدن از

انگلیسی به فارسی

منزجر شدن از، رنجیدن از، خشمگین شدن از، اظهارتنفر کردن از، اظهار رنجش کردن


متاسفم، اظهار تنفر کردن از، خشمگین شدن از، رنجیدن از، اظهار رنجش کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: resents, resenting, resented
مشتقات: resentingly (adv.)
• : تعریف: to feel bitterness, displeasure, or indignation toward or about.
متضاد: forgive
مشابه: begrudge, dislike, envy, grudge

- I resent his patronizing attitude towards me.
[ترجمه Henna.021] من نسبت به افکار رئیس وار او نسبت به خودم اظهار تنفر میکنم
[ترجمه ترگمان] از رفتار patronizing نسبت به من بدش می آید
[ترجمه گوگل] من نسبت به من احترام می گذارم
- She has always resented her sister for leaving her to care for their parents alone.
[ترجمه محمد م] او از خواهرش به خاطر اینکه او را در مراقبت از والدینشان تنها گذاشته است ، همیشه دلخور است.
[ترجمه ترگمان] او همیشه از خواهرش برای مراقبت از والدینش به تنهایی متنفر است
[ترجمه گوگل] او همیشه از خواهرش خرسند شده است و او را ترک کرده است تا به تنهایی برای والدین خود مراقبت کند
- His sisters resented that he inherited a much greater part of the property.
[ترجمه ترگمان] خواهرهایش هم از این که قسمت اعظم ملک را به ارث برده بود ناراحت بودند
[ترجمه گوگل] خواهرانش از این موضوع ناراحت بودند که بخش مهمی از اموال را به ارث برده است
- I resent his butting into my affairs.
[ترجمه ترگمان] از این که در کاره ای من دخالت کند ناراحت می شوم
[ترجمه گوگل] من خودم را به امور خود باز می گردانم
- He resented their treating him as if he were some kind of servant.
[ترجمه ترگمان] از رفتار ایشان چنان بیزار بود که گفتی خدمتکار است
[ترجمه گوگل] او از رفتار خود با او خشمگین بود، به شرط اینکه او نوعی بنده بود

• begrudge, have a feeling of ill will, be displeased or bitter
if you resent something, you feel bitter and angry about it.

مترادف و متضاد

be angry about


Synonyms: bear a grudge, begrudge, be in a huff, be insulted, be offended by, be put off by, be rubbed wrong way, be vexed, dislike, feel bitter, feel sore, frown at, get nose out of joint, grudge, harbor a grudge, have hard feelings, object to, take amiss, take as an insult, take exception, take offense, take umbrage


Antonyms: be happy, like, love


اظهار تنفر کردن از (فعل)
resent

خشمگین شدن از (فعل)
resent

رنجیدن از (فعل)
resent

اظهار رنجش کردن (فعل)
resent

جملات نمونه

I resent what you said about my sister.

از آنچه که درباره‌ی خواهرم گفتی دلخور شدم.


Homa resents having to live with her mother-in-law.

هما خوش ندارد که با مادر شوهرش زندگی کند.


He resents you because you are frank.

چون رک‌گو هستی، با تو بد است.


1. Bertha resented the way her boyfriend treated her.
برتا” از رفتار دوست پسرش رنجیده شد

2. The earthquake victim resented the poor emergency care.
قربانیان زلزله از مراقبت های ضعیف اضطراری آزرده شدند

3. Columbus resented the fact that his crew wanted to turn back.
کلمبو از این حقیقت که سرنشینان کشتی اش می خواستند برگردند، آزرده شد

4. i resent what you said about my sister
از آنچه که درباره ی خواهرم گفتی دلخور شدم.

5. I resent the way he sneers at our efforts.
[ترجمه ترگمان]از روشی که به تلاش ما پوزخند می زند رنجیده خاطر می شوم
[ترجمه گوگل]من از اینکه در تلاشهایمان خجالت میکشیم ناراحت هستیم

6. 'I really resent the way he treated me. ' 'I know the feeling. '
[ترجمه ترگمان] من واقعا از طرز برخورد با من بدش میاد من این احساس رو می شناسم
[ترجمه گوگل]'من واقعا از اینکه با من رفتار کرد ناراحت هستم '' من احساس می کنم '

7. I resent the charges of incompetence made against me.
[ترجمه ترگمان]من از اتهامات عدم صلاحیت بر علیه خودم متنفرم
[ترجمه گوگل]من اتهام بی کفایتی علیه من را تحمل می کنم

8. I resent his interference in my work.
[ترجمه ترگمان]از دخالت او در کارم ناراحت می شوم
[ترجمه گوگل]من دخالت خود را در کار من تحسین می کنم

9. I deeply resent the insinuation that I'm only interested in the money.
[ترجمه ترگمان]من عمیقا از the که فقط به پول علاقه مند هستم ناراحت می شوم
[ترجمه گوگل]من عمیقا از این انتقاد می ترسم که من فقط به پول علاقه مند هستم

10. I resent paying extra for my drink just because it's in a posey bottle!
[ترجمه ترگمان]من از دادن پول بیشتر به خاطر این که در بطری posey است، نفرت دارم!
[ترجمه گوگل]من به خاطر داشتن نوشیدنی اضافی خودم را تحمل میکنم، زیرا در یک بطری آرام قرار دارد!

11. I resent these incursions into/upon my leisure time.
[ترجمه ترگمان]در وقت فراغت از این حملات متنفرم
[ترجمه گوگل]من این تحریم ها را به من و اوقات فراغت من تحمیل می کنم

12. I resent the implication that I don't care about my father.
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیده ام که به پدرم اهمیتی نمی دهم
[ترجمه گوگل]من عذر خواهی می کنم که من به پدرم اهمیت نمی دهم

13. They resent what they see as bossiness.
[ترجمه ترگمان] اونا از چیزی که به عنوان \"bossiness\" میبینن بدشون میاد
[ترجمه گوگل]آنها آنچه را که به عنوان سرپرستی می بینند، تحقیر می کنند

14. I strongly resent such unwarranted aspersions.
[ترجمه ترگمان]من شدیدا از این هتک حرمت عصبانیم
[ترجمه گوگل]من به شدت از چنین انحرافات غیرقابل انکار انتقاد می کنم

15. They resent foreign interference in the internal affairs of their country.
[ترجمه ترگمان]آن ها از دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور خود رنجیده خاطر می شوند
[ترجمه گوگل]آنها از دخالت خارجی در امور داخلی کشورشان انتقام می گیرند

16. Does she resent my being here?
[ترجمه ترگمان]اون از اینکه من اینجا بودم بدش میاد؟
[ترجمه گوگل]آیا او از حضور من در اینجا خرسند است؟

17. I resent the encroachment on my time.
[ترجمه ترگمان]من از اینکه زمان خودم رو تغییر دادم متنفرم
[ترجمه گوگل]من از تجاوز به زمان من ناراحت هستم

18. I resent all these encroachments on my valuable time.
[ترجمه ترگمان]من از همه این تعدی نسبت به زمان ارزشمند خود متنفرم
[ترجمه گوگل]من تمام این تحریم ها را در زمان با ارزش من تحمل می کنم

پیشنهاد کاربران

I resent that
بهم برخورد

کفری شدن - عصبانی شدن

I resent that
دلخور شدم، رنجیدم ، بهم برخورد

Feel anger about sth

اظهار تنفر کردن، اطهار رنجش کردن

آزرده خاطر شدن/رنجیده شدن/دلخورشدن

سرکوفت زدن

خشمگین شدن

به فال بد گرفتن

دلخور شدن ، احساس تنفر


کلمات دیگر: