کلمه جو
صفحه اصلی

practically


معنی : عملا
معانی دیگر : واقعا، در حقیقت، در عمل، (عامیانه) تقریبا، کمابیش، به طور عملی، به طور تجربی، آروین وار، برزش وار، از نظر تجربی یا عملی، تقریبا، درواقع، در معنی، میتوان گفت

انگلیسی به فارسی

عملا،درعمل،تقریبا،درواقع،در معنی،میتوان گفت


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in every essential respect; virtually.
مترادف: essentially, in effect, in the main, mainly, mostly, virtually, well-nigh
مشابه: almost, basically, chiefly, fundamentally, substantially

- I am practically finished with this project now.
[ترجمه ترگمان] من در حال حاضر با این پروژه تمام شده است
[ترجمه گوگل] من در حال حاضر عملا با این پروژه به پایان رسیدم

(2) تعریف: in a way that is practical.
مترادف: pragmatically, realistically

- You should think more practically about this decision.
[ترجمه ترگمان] تو باید بیشتر در مورد این تصمیم فکر کنی
[ترجمه گوگل] شما باید بیشتر درباره این تصمیم فکر کنید

(3) تعریف: almost; nearly.
مترادف: almost, just about, nearly, nigh
مشابه: near, well-nigh

- I was riding my bike and a strong wind practically knocked me over.
[ترجمه ترگمان] من دوچرخه سواری می کردم و یه باد قوی داشت منو می زد
[ترجمه گوگل] من سوار دوچرخه سواری شدم و یک باد قوی عملا به من زدم

• from a practical point of view; functionally, usefully; realistically, pragmatically; virtually, almost, nearly
practically means almost.
you also use practically to describe something which involves real actions or events rather than ideas or theories.

مترادف و متضاد

عملا (قید)
actually, practically

almost; nearly


Synonyms: about, all but, approximately, as good as, as much as, basically, close to, essentially, for all intents and purposes, fundamentally, in effect, in essence, morally, most, much, nearly, nigh, virtually, well-nigh


Antonyms: far, not close


جملات نمونه

1. practically a dictator
واقعا یک دیکتاتور

2. it is practically impossible to tame such animals as lions and tigers
رام کردن برخی از جانوران مانند شیر و پلنگ عملا غیر ممکن است.

3. the bottle is practically full
بطری تقریبا پر است.

4. He is practically typecast for the role of a gangster.
[ترجمه ترگمان]او عملا طرفدار نقش یک تبهکار است
[ترجمه گوگل]او عمدتا برای نقش یک گانگستر است

5. He'd known the old man practically all his life.
[ترجمه ترگمان]او این پیرمرد را تقریبا تمام عمرش می شناخت
[ترجمه گوگل]او پیرمرد عملا تمام عمر خود را شناخته بود

6. My essay is practically finished now.
[ترجمه ترگمان] مقاله من تقریبا تموم شده
[ترجمه گوگل]مقاله من در حال حاضر عملا به پایان رسید

7. She practically accused me of starting the fire!
[ترجمه ترگمان]اون عملا منو متهم به شروع آتش سوزی کرد
[ترجمه گوگل]او عملا من را متهم به شروع آتش کرد!

8. I meet famous people practically every day.
[ترجمه ترگمان]من هر روز آدمای معروف رو می بینم
[ترجمه گوگل]من روزگاری مردم معروف را عملا میبینم

9. I attended practically every lecture and seminar when I was a student.
[ترجمه ترگمان]من تقریبا در هر سخنرانی و سمینار زمانی که دانش آموز بودم، شرکت کردم
[ترجمه گوگل]وقتی دانشجو بودم، تقریبا در هر سخنرانی و سمینار شرکت کردم

10. The Chinese Christians, therefore, practically excommunicate themselves from their own clan.
[ترجمه ترگمان]بنابراین مسیحیان چینی عملا خود را از قبیله خود طرد می کنند
[ترجمه گوگل]بنابراین مسیحیان چینی عملا خود را از قبیله خود جدا می کنند

11. There is a place in London that supplies practically everything for left-handed people.
[ترجمه ترگمان]در لندن جایی وجود دارد که عملا همه چیز را برای افراد چپ دست تامین می کند
[ترجمه گوگل]در لندن یک مکان وجود دارد که تقریبا همه چیز را برای افراد دست چپ فراهم می کند

12. The carpet's so old, it's practically bald.
[ترجمه ترگمان]این فرش خیلی قدیمی است، تقریبا تاس است
[ترجمه گوگل]فرش خیلی قدیمی است، تقریبا طاس است

13. She blamed me for practically every mistake in the report.
[ترجمه ترگمان]او مرا به خاطر هر اشتباهی که در گزارش بود سرزنش می کرد
[ترجمه گوگل]او من را به طور تقریبا هر اشتباه در گزارش متهم کرد

14. That practically amounts to a fraud.
[ترجمه ترگمان]این تقریبا به یه کلاه برداری بستگی داره
[ترجمه گوگل]این تقریبا تقریبی است

practically a dictator

واقعاً یک دیکتاتور


The bottle is practically full.

بطری تقریباً پر است.


پیشنهاد کاربران

practically ( adverb ) = عملاً، در عمل، در حقیقت، حدوداً، فی المواقع

examples:
1 - It's practically impossible for me to get home in less than an hour.
عملاً برای من غیرممکن است که در کمتر از یک ساعت به خانه برسم.
2 - These changes would cost us practically nothing.
این تغییرات عملاً هیچ هزینه ای برای ما نخواهد داشت.
3 - From this point of view, it is practically possible to see practically all parts of the city from the balcony
از این نقطه دید ، تقریباً می توان تمام قسمتهای شهر را از بالکن مشاهده کرد
4 - That old house is practically collapsing
آن خانه قدیمی عملاٌ در حال فرونشت است

به راحتی

تقریبا
در شرایط واقعی

عملاً

در عمل

به معنای واقعی کلمه_به معنای واقعی_واقعا
She had to practically beg her husband
اون باید به معنای واقعی به شوهرش التماس میکرد


کلمات دیگر: