کلمه جو
صفحه اصلی

fumble


معنی : اشتباه، اشتباه کردن، سنبل کردن، من من کردن، لکنت زبان پیدا کردن، کورکورانه جلو رفتن، توپ را از دست دادن
معانی دیگر : (با دست ولی بدون نگاه کردن دنبال چیزی گشتن) کورمال کردن، (به طور دست و پا چلفتی) دست مالی کردن، (فوتبال امریکایی) افتادن توپ (از دست بازیکن)، فامبل کردن، (کورمال کورمال و با ناشیگری) جلو رفتن یا راه خود را باز کردن، ناشیانه گفتن، (با ناشیگری یا بی قوارگی) دستکاری کردن، (چیزی را) خراب کردن، ور رفتن، ناشیانه عمل کردن، درفوتبال توپ را از دست دادن، کورمالی

انگلیسی به فارسی

کورکورانه جلورفتن، اشتباه کردن، لکنت زبان پیداکردن، من من کردن، (درفوتبال)توپ را از دست دادن،سنبل کردن، کورمالی، اشتباه


سرخورده، اشتباه، اشتباه کردن، لکنت زبان پیدا کردن، من من کردن، کورکورانه جلو رفتن، سنبل کردن، توپ را از دست دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fumbles, fumbling, fumbled
(1) تعریف: to grope about awkwardly, nervously, or clumsily.
مشابه: grope, muff

- In a hurry to dress, he fumbled with his shirt buttons.
[ترجمه ترگمان] با عجله لباس پوشید و با دکمه های پیراهنش ورمی رفت
[ترجمه گوگل] او در عجله به لباس، او با دکمه پیراهن خود را fumbled
- During the speech he fumbled for words.
[ترجمه ترگمان] در حین ادای این کلمات کورمال کورمال دنبال کلمات می گشت
[ترجمه گوگل] در طول سخنرانی او برای کلمات حرف زد

(2) تعریف: in certain sports, to lose one's hold on the game ball.

- If I hadn't fumbled on that play, we might have won the game.
[ترجمه ترگمان] اگر دست به این بازی نمی کردم، می توانستیم بازی را ببریم
[ترجمه گوگل] اگر من در این بازی ندیده بودم، ممکن است بازی را به دست آوریم
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to handle clumsily; make a mess of.

- He fumbled the business deal with his offensive jokes.
[ترجمه ترگمان] او با شوخی های اهانت آمیز او معامله تجاری را دنبال کرد
[ترجمه گوگل] او قرارداد تجارت با جوک های تهاجمی خود را تحریک کرد

(2) تعریف: in certain sports, to lose control of or mishandle (the game ball).
مشابه: muff

- It looked as if it was going to be a great catch until he fumbled the ball.
[ترجمه ترگمان] طوری به نظر می رسید که انگار می خواست گوی زرین را جستجو کند
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید که آن را به عنوان بزرگ گرفتن تا زمانی که توپ را تحمل کرد
اسم ( noun )
مشتقات: fumblingly (adv.), fumbler (n.), fumblingness (n.)
(1) تعریف: the act of fumbling.
مشابه: muff

- The other team got the ball after our fumble.
[ترجمه ترگمان] تیم دیگه بعد از our توپو گرفت
[ترجمه گوگل] تیم دیگر توپ را پس از زدن ما گرفت

(2) تعریف: in certain sports, a game ball that has been fumbled.

- He recovered the fumble.
[ترجمه ترگمان] سوتی fumble را پیدا کرد
[ترجمه گوگل] او اصلاح کرد

• clumsy groping, awkward handling; drop a ball after catching or holding it (football)
handle awkwardly, grope about clumsily; fail to catch and hold a ball (sports)
if you fumble with an object, you handle it clumsily.
if you fumble for something, you search for it clumsily because you are not able to see what you are doing properly.
if you fumble when you are trying to say or do something, you talk or act in a confused way.

مترادف و متضاد

اشتباه (اسم)
slip, error, mistake, errancy, blame, wrong, fault, flounder, fumble, gaffe, boo, inaccuracy, snafu, misgiving, mix-up

اشتباه کردن (فعل)
slip, mistake, miscarry, fluff, miss, fumble, blunder, gaffe, hallucinate, slip up, miscue

سنبل کردن (فعل)
fumble, bungle, botch

من من کردن (فعل)
murmur, maunder, fumble, mutter, chunter, haw, mumble

لکنت زبان پیدا کردن (فعل)
fumble, falter

کورکورانه جلو رفتن (فعل)
fumble

توپ را از دست دادن (فعل)
fumble

bumble, mess up


Synonyms: bollix, botch, bungle, err, feel, flounder, flub, fluff, goof, grapple, grope, lose the handle, louse up, misfield, mishandle, mismanage, scrabble, screw up, spoil, stumble


Antonyms: do well


جملات نمونه

1. he recovered his own fumble
او توپی را که از دستش افتاده بود دوباره گرفت.

2. After a Pittsburgh fumble, Miami scored a touchdown.
[ترجمه ترگمان]بعد از یک تیم پیتزبورگ در میامی، میامی بیش ترین گل را به ثمر رساند
[ترجمه گوگل]بعد از یک پیتزبورگ، میامی ضربات ایستگاهی را به دست آورد

3. His awkwardness made him fumble with the key.
[ترجمه ترگمان]awkwardness باعث شد که با کلید سوتی بدهد
[ترجمه گوگل]اشتباه او باعث شد که او را با کلید بزنید

4. She reached round to fumble the light on.
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد تا چراغ را روشن کند
[ترجمه گوگل]او به دور گردن زد تا نور روشن شود

5. He had to fumble in it for some seconds before his fingers found the key ring.
[ترجمه ترگمان]برای چند ثانیه صبر کرد تا انگشتانش کلید را پیدا کنند
[ترجمه گوگل]او تا چند ثانیه قبل از اینکه انگشتانش حلقه کلیدی را پیدا کند، مجبور شد آن را بشکند

6. My last boss used to fumble under my skirt when I took dictation.
[ترجمه ترگمان]آخرین رئیس من وقتی دیکته می شد، زیر دامنم حرکت می کرد
[ترجمه گوگل]وقتی که من دیکته را گرفتم، آخرین رئیس من برای پوشیدن دامن خود استفاده کرد

7. Have you ever seen Dean Richards fumble a ball?
[ترجمه ترگمان]تا حالا \"دین Richards\" رو دیدی؟
[ترجمه گوگل]آیا تا به حال دین ریچاردز را دیده اید؟

8. I fumble for the light inside, a switch on the wall.
[ترجمه ترگمان]به سمت نور می روم و یک کلید روی دیوار را روشن می کنم
[ترجمه گوگل]من برای روشنایی در داخل، سوئیچ روی دیوار را می بینم

9. Lovely platonic evenings, the odd kiss and fumble?
[ترجمه ترگمان]شبه ای platonic دوست داشتنی، یه بوسه عجیب و الکی؟
[ترجمه گوگل]دوست داشتنی شبهای پلاتونی، بوسه عجیب و غریب

10. There was a fumble on the 1-yard line and Brown dropped a sure touchdown pass.
[ترجمه ترگمان]یک حرکت سریع روی خط ۱ - حیاط بود و براون از کنار آن رد شد
[ترجمه گوگل]در خط 1 یارد خطی وجود داشت و براون قطره قطره ای مطمئن را از بین برد

11. That is the 49ers' only fumble in two games.
[ترجمه ترگمان]این ۴۹ ers تنها در دو بازی جستجو می کنند
[ترجمه گوگل]این تنها 49 بازیکن در دو بازی است

12. Joe continued to fumble around, and kept asking Geoffrey for extra items from the food stores.
[ترجمه ترگمان]جو به جستجو ادامه داد و از جفری درخواست کرد که اقلام اضافی را از فروشگاه های مواد غذایی تهیه کند
[ترجمه گوگل]جو همچنان در حال چرخش بود و همچنان از جفری خواست تا از اقلام اضافی از فروشگاه های مواد غذایی بخواند

13. Then he dropped the parang to fumble in his sarong.
[ترجمه ترگمان]بعد he را انداخت تا in را پیدا کند
[ترجمه گوگل]سپس او را به قدم زدن در سارنگ خود رها کرد

14. On one stage, in the fumble around in darkness before the run began, I forgot my running number.
[ترجمه ترگمان]در یک مرحله، در تاریکی، قبل از شروع دویدن، شماره running را فراموش کردم
[ترجمه گوگل]در یک مرحله، در دوران تاریکی قبل از اجرای آغاز شد، من شماره اجرای خود را فراموش کرده ام

He fumbled in his pocket for some coins.

او در جیبش دنبال پول خرد می‌گشت.


He fumbled the ball twice.

دوبار توپ از دستش افتاد.


He fumbled around in the dark hall.

او در سالن تاریک کورمال‌کورمال حرکت می‌کرد.


In answer to the boss, he fumbled a while and left suddenly.

او در پاسخ به رئیس قدری من‌من کرد و ناگهان رفت.


پیشنهاد کاربران

ور رفتن، ناشیانه ور رفتن
کورمال کورمال کردن، ناشیانه دستمالی کردن
She dressed, her cold fingers fumbling with the bottons

گند زدن!!

ناشی بازی درآوردن، ناشیگری کردن

ور رفتن با چیزی
دست و پنجه نرم کردن با چیزی


کلمات دیگر: