کلمه جو
صفحه اصلی

proverbial


معنی : ضرب المثلی، مثلی
معانی دیگر : زبانزد، شهره، معروف، وابسته به ضرب المثل، به صورت ضرب المثل، ضرب المثل شده، مشهور، انگشت نما

انگلیسی به فارسی

ضرب المثلی،ضرب المثل شده،مشهور،انگشت نما


گمراه کننده، ضرب المثلی، مثلی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: proverbially (adv.)
(1) تعریف: of, in, or like a proverb.

(2) تعریف: widely known and often referred to, as if in a common proverb.

- the proverbial absent-minded professor
[ترجمه ترگمان] استاد absent که بدون توجه به
[ترجمه گوگل] استاد برجسته ای غریب

• resembling a parable, similar to an adage, of a proverb; commonly known, widely known
you use proverbial to emphasize that what you are saying is part of a proverb or well-known expression.
something that is proverbial is very well-known by a lot of people.

مترادف و متضاد

ضرب المثلی (صفت)
gnomic, proverbial

مثلی (صفت)
proverbial

conventional, traditional


Synonyms: accepted, acknowledged, archetypal, axiomatic, current, customary, famed, familiar, famous, general, legendary, notorious, self-evident, time-honored, typical, unquestioned, well-known


Antonyms: abnormal, atypical, different, unconventional, unknown, untraditional


جملات نمونه

1. the proverbial glamour of paris
زرق و برق معروف پاریس

2. He is the proverbial square peg in a round hole.
[ترجمه ترگمان] اون یه تیکه بزرگ مربع تو یه سوراخ مدور هست
[ترجمه گوگل]او مربع محاوره ای در سوراخ دور است

3. The store had everything including the proverbial kitchen sink.
[ترجمه ترگمان]فروشگاه همه چیز را شامل ظرف شویی آشپزخانه هم می شد
[ترجمه گوگل]فروشگاه دارای همه چیز از جمله سینک آشپزخانه قرآن است

4. He seems to have 9 lives, like the proverbial cat.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که نه زندگی دارد، مثل گربه معروف
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که او 9 حیات دارد، مثل گربه قدیس

5. He had the proverbial solidity of the English.
[ترجمه ترگمان]او به قول انگلیسی ها استوار بود
[ترجمه گوگل]او صداقت قریب به اتفاق انگلیسی داشت

6. He's got to pull the proverbial finger out.
[ترجمه ترگمان]باید به افتخار این کار رو انجام بده
[ترجمه گوگل]او باید انگشت قراری را بیرون بکشد

7. Let's not count our proverbial chickens.
[ترجمه ترگمان]بیا تا مرغ سوخاری هامون رو حساب نکنیم
[ترجمه گوگل]بیایید جوجه های قرآنی ما را حساب نکنیم

8. There was a vein of proverbial wisdom in what he said.
[ترجمه ترگمان] یه رگه از عقل جور در میاد که اون چی گفته
[ترجمه گوگل]در آنچه که او گفت، یک عقل حکمت معنی وجود دارد

9. He drinks like the proverbial fish.
[ترجمه ترگمان] اون مثل ماهی proverbial مشروب می خوره
[ترجمه گوگل]او مثل ماهی قراری می نوشند

10. My audience certainly isn't the proverbial man in the street.
[ترجمه ترگمان]افراد من مطمئنا در خیابان به عنوان بهترین مرد در خیابان نیستند
[ترجمه گوگل]مطمئنا مخاطب من، مرد خیابانی در خیابان نیست

11. His generosity is proverbial in the neighbourhood.
[ترجمه ترگمان]سخاوت و سخاوت او در آن حوالی است
[ترجمه گوگل]سخاوت او در محله بسیار مشهور است

12. But I swept such considerations under the proverbial carpet.
[ترجمه ترگمان] ولی من این considerations رو زیر فرش گذاشتم
[ترجمه گوگل]اما این ملاحظات را تحت فرش قرن بیستم قرار دادم

13. Ah, yes: The proverbial three-hour tour.
[ترجمه ترگمان]آه، بله: یه تور سه ساعت دیگه
[ترجمه گوگل]آه، بله تور سه ساعته قراری است

14. Naturally, there is the proverbial robin - well, robins to be precise.
[ترجمه ترگمان]بدیهی است که یک سینه سرخ تربیت شده هم وجود دارد که باید دقیق باشد
[ترجمه گوگل]به طور طبیعی، روبین معنی داری وجود دارد - خوب، دقت کنید که دقت کنید

the proverbial glamour of Paris

زرق و برق معروف پاریس


پیشنهاد کاربران

مثال زدنی

معروف، به قول معروف


کلمات دیگر: