کلمه جو
صفحه اصلی

ingratiate


معنی : داخل کردن، ارضاء کردن، خود شیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن
معانی دیگر : (با self with - به کار می رود) خود را (نزد دیگری) عزیز کردن، جلب محبت کردن، مورد لطف و عنایت قرار دادن، طرف توجه قرار دادن

انگلیسی به فارسی

خود شیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار دادن، طرف توجه قرار دادن، ارضا کردن، داخل کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ingratiates, ingratiating, ingratiated
مشتقات: ingratiation (n.)
• : تعریف: to seek or secure another's favor or approval for (oneself) (usu. fol. by with).
مشابه: insinuate

- She ingratiated herself with important people.
[ترجمه ترگمان] او خودش را با آدم های مهم معرفی می کرد
[ترجمه گوگل] او خود را با افراد مهم به خود جذب کرد

• act in a pleasant and agreeable manner; deliberately attempt to gain favor
if you try to ingratiate yourself with other people, you try to make them like you; used showing disapproval.

مترادف و متضاد

داخل کردن (فعل)
incorporate, insert, intromit, insinuate, ingratiate, interpolate

ارضاء کردن (فعل)
ingratiate

خودشیرینی کردن (فعل)
ingratiate

مورد لطف و عنایت قرار گرفتن (فعل)
ingratiate

طرف توجه کسی قرار گرفتن (فعل)
ingratiate

مورد لطف و توجه قرار گرفتن (فعل)
ingratiate

get on the good side of someone


Synonyms: attract, blandish, brownnose, captivate, charm, crawl, flatter, get in with, grovel, hand a line, insinuate oneself, kowtow, play up to, seek favor, truckle


Antonyms: deter, disgust, repel


جملات نمونه

1. he was always trying to ingratiate himself with the teachers
او همیشه می کوشید محبت معلم ها را جلب کند.

2. He did his best to ingratiate himself with his employer.
[ترجمه ترگمان]بهترین کار این بود که خود را با employer ارضا کند
[ترجمه گوگل]او بهترین کار خود را با کارفرمای خود داشت

3. She tried to ingratiate herself with the director, in the hope of getting promotion.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خود را با مدیر عامل معرفی کند، به امید ترفیع مقام
[ترجمه گوگل]او سعی کرد خود را با کارگردان در امید ارتقاء به دست آورد

4. His policy is to ingratiate himself with anyone who might be useful to him.
[ترجمه ترگمان]سیاست او این است که خود را با هر کسی که ممکن است برایش مفید باشد، ارضا کند
[ترجمه گوگل]سیاست او این است که خود را با کسی که ممکن است برایش مفید باشد، جذب کند

5. I can see that he is trying to ingratiate himself with his boss.
[ترجمه ترگمان]من می بینم که او سعی دارد خود را به رئیس خود جلب کند
[ترجمه گوگل]من می بینم که او سعی می کند خود را با رئیس خود تحریک کند

6. The first part of his plan was to ingratiate himself with the members of the committee.
[ترجمه ترگمان]قسمت اول نقشه اش این بود که به اعضای کمیته توجه کند
[ترجمه گوگل]قسمت اول طرح او این بود که خود را با اعضای کمیته درگیر کند

7. He's always trying to ingratiate himself with his boss.
[ترجمه ترگمان]همیشه سعی دارد با رئیسش حرف بزند
[ترجمه گوگل]او همیشه سعی دارد خود را با رئیس خود آشنا کند

8. Many politicians are trying to ingratiate themselves with her.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از سیاستمداران می کوشند تا توجه خود را به او جلب کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از سیاستمداران سعی دارند خود را با او در میان بگذارند

9. Father, plead, ingratiate and abase yourself before your all-powerful children!
[ترجمه ترگمان]پدر، خواهش کنید، توجه کنید و خود را در مقابل بچه های مقتدر خود پست کنید!
[ترجمه گوگل]پدر، خواهشمند است، خود را قبل از اینکه تمام فرزندان شما قدرتمند باشد، بیامرزد!

10. Isn't it sickening how Daniela tries to ingratiate herself with Harriet?
[ترجمه ترگمان]این قدر تهوع انگیز نیست که چه قدر سعی می کند خودش را با هریت دوست داشته باشد؟
[ترجمه گوگل]آیا دچار آسیب نیست که دانیلا سعی دارد خود را با هریت تحریک کند؟

11. I long to be ungracious, not ingratiate myself with both men.
[ترجمه ترگمان]به نظر من، خیلی دور از نزاکت است که با هر دو مرد رفتار کنم
[ترجمه گوگل]من مدتها نادان هستم، خودم را با هر دو مرد نادیده بگیرم

12. Native merchants were eager to ingratiate themselves with West-ern traders.
[ترجمه ترگمان]بازرگانان بومی مشتاق شنیدن چاپلوسی با تجار غرب - بودند
[ترجمه گوگل]بازرگانان مشتاق مشتاق بودند خود را با معامله گران غربی آشنا کنند

13. You take your vows, you are personable, you ingratiate yourself both with Lady Amelia and Lady Eleanor.
[ترجمه ترگمان]شما نظرتان را قبول می کنید، جذاب هستید، می توانید هر دو را با لیدی آملیا و لیدی الی نور لطف کنید
[ترجمه گوگل]شما تعهدات خود را می گیرید، شما شخصیت دارید، شما خودتان را با لیدی آملیا و بانوی الینور همکاری می کنید

14. In order to ingratiate himself with the populace, he rebuilt the Temple of Jerusalem on a hitherto unprecedented scale.
[ترجمه ترگمان]برای جلب توجه خود با توده مردم، معبد بیت المقدس را در مقیاسی بی سابقه بازسازی کرد
[ترجمه گوگل]به منظور تسخیر خود با مردم، معبد اورشلیم را در مقیاس بی سابقه ای پیش روی خود بازسازی کرد

15. I spend most of my life trying to ingratiate myself into a sick society rather than trying to smash that society.
[ترجمه ترگمان]بیشتر عمرم را صرف جمع کردن خودم به یک جامعه بیمار می کنم تا اینکه سعی کنم جامعه را درهم بشکنم
[ترجمه گوگل]من بیشتر عمر خود را صرف تلاش برای تبدیل شدن به خود را به یک جامعه بیمار به جای تلاش برای سر و صدا که جامعه است

He was always trying to ingratiate himself with the teachers.

او همیشه می‌کوشید محبت معلم‌ها را جلب کند.


the ingratiating effect of her words

اثر مهرانگیز حرف‌های او


the ingratiating smile of my daughter, Julie

لبخند دلچسب دخترم جولی


پیشنهاد کاربران

خود را در دل کسی جا کردن


کلمات دیگر: