کلمه جو
صفحه اصلی

cord


معنی : سیم، زه، خیط، ریسمان، وتر، طناب، طناب نازک، رسن
معانی دیگر : بند، رشمه، چله، نخ کلفت، (هر نیرو یا چیزی که پیوند دهد یا به هم ببندد) پیوند، همبند، رشته، (جمع) شلوار مخمل کبریتی، (کالبدشناسی) بخش ریسمان مانند، تار، (معیار فروش هیزم) یک کپه هیزم (به حجم 3/6 متر مکعب یا بسته ای به طول 2/4 متر و به پهنای 1/2 متر و به بلندی 1/2 متر)، بسته ی هیمه، (پارچه) مخمل کبریتی، هریک از راه راه های مخمل کبریتی و پارچه های مشابه، شیار، (برق) سیم (که یک سر آن دو شاخ دارد و در پریز جای می گیرد و سر دیگر آن به ابزار برقی مثل رادیو و غیره وصل است)، (با ریسمان) بستن، محکم کردن

انگلیسی به فارسی

سیم، ریسمان


ریسمان، طناب نازک، رسن، سیم، زه، وتر


طناب، سیم، ریسمان، زه، وتر، طناب نازک، رسن، خیط


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a thick string or twine.
مشابه: line, mesh, tie, twine

- We strung a cord between two trees and used it as a clothesline.
[ترجمه امیر خالقی] ما یک طناب بین دو درخت بستیم و از آن به عنوان بندرخت استفاده کردیم.
[ترجمه ترگمان] یک طناب بین دو درخت به هم وصل کردیم و از آن به عنوان یک clothesline استفاده کردیم
[ترجمه گوگل] ما دو طناب را بین دو درخت زدیم و آن را به عنوان یک پارچه کتانی استفاده کردیم
- The box was tied up with two strong cords.
[ترجمه ترگمان] جعبه با دوتا طناب محکم بسته شده بو
[ترجمه گوگل] جعبه با دو طناب قوی مرتبط شد

(2) تعریف: a flexible electrical cable with a protective covering, used to supply power from an outlet to an appliance.
مشابه: cable

- Did you connect the power cord?
[ترجمه ترگمان] سیم برق رو وصل کردی؟
[ترجمه گوگل] سیم برق را وصل کردی؟

(3) تعریف: any part of the body resembling a cord, such as the spinal cord.

(4) تعریف: a unit of volume used for fuel wood, equal to 128 cubic feet or 3.6 cubic meters, arranged in a pile measuring four by four by eight feet.

(5) تعریف: a binding, restraining, or restrictive force.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cords, cording, corded
(1) تعریف: to provide a cord for (an appliance).

(2) تعریف: to stack (fuel wood) in cords.

(3) تعریف: to tie or bind with a cord or cords.

• rope; string, wire; thread
bind with a cord, tie, bind
cord is a type of strong, thick string.
a cord is also a piece of electrical wire covered in insulation material such as rubber or plastic which is attached to an electrical item in order to connect it to the electricity supply.
cords are trousers made of corduroy.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] سیم رسانایی نازک، عایقف و بسیار نرم . این اصطلاح در مورد کابل میکروفون، کابل تلفن خانگی، کابل دو سیمه و سایل خانگی و کابل رابط بین موش ( mouse ) وکامپیوتر به کار میرود .
[نساجی] قیطان - نخ - ریسمان - نخ لاستیک اتومبیل
[ریاضیات] سیم، ریسمان

مترادف و متضاد

rope


Synonyms: bond, connection, cordage, fiber, line, link, string, tendon, tie, twine


سیم (اسم)
string, chord, argent, silver, cord, wire, bream, line, money, pus

زه (اسم)
gut, string, chord, cord, bowstring, catgut, whipcord, hypotenuse

خیط (اسم)
cord, braid, thread, yarn

ریسمان (اسم)
string, chord, cord, line, thread, cable, rope, warp

وتر (اسم)
chord, cord, thews, hypotenuse, tendon, nerve, sinew

طناب (اسم)
loop, cord, rope, tow, lasso, lariat

طناب نازک (اسم)
cord

رسن (اسم)
cord, line, sling, rope

جملات نمونه

He tied a cord around the box.

او ریسمانی دور جعبه بست.


1. spinal cord
نخاع شوکی،مغز حرام

2. umbilical cord
بند ناف

3. vocal cord
تار صوتی،تار آوا

4. communication cord
(انگلیس - در اتوبوس و ترن) طناب زنگ (ریسمان یا طنابی که وقتی آن را بکشند زنگی به صدا در می آید)

5. an extension cord (or wire)
سیم رابط

6. he jerked the cord and the puppet jumped
او ریسمان را محکم کشید و عروسک جهش کرد.

7. he tied a cord around the box
او ریسمانی دور جعبه بست.

8. several yarns are twisted together to make a cord
برای ساختن ریسمان چندین نخ بهم تابیده می شود.

9. The child is their only cord.
[ترجمه ترگمان]کودک تنها سیم آن ها است
[ترجمه گوگل]کودک تنها بند ناف است

10. The fishes were strung together on a cord.
[ترجمه ترگمان]ماهی ها طناب را به هم وصل کرده بودند
[ترجمه گوگل]ماهی ها با هم در یک سیم پیچ خورده بودند

11. He wound the cord around a wheel.
[ترجمه ترگمان]سیم را دور یک چرخ پیچاند
[ترجمه گوگل]او طناب را در اطراف چرخ زد

12. Our host ran a long extension cord out from the house and set up a screen and a projector.
[ترجمه ترگمان]میزبان سیم رابط بلندی را از خانه بیرون کشید و یک صفحه نمایش و یک پروژکتور را تنظیم کرد
[ترجمه گوگل]میزبان ما یک طناب فرمت طولانی را از خانه برداشت و یک صفحه نمایش و یک پروژکتور نصب کرد

13. There was a soft nodule on my vocal cord.
[ترجمه ترگمان] یه برآمدگی نرم روی نخاع من بود
[ترجمه گوگل]یک گره نرم در طناب صوتی وجود داشت

14. He knotted the cord of his dressing-gown.
[ترجمه ترگمان]بند لباسش را گره کرد
[ترجمه گوگل]او بند ناف خود را از دست داد

15. Bind the ends of the cord together with thread.
[ترجمه ترگمان]سر نخ را با نخ ببندید
[ترجمه گوگل]پایان دادن به طناب با موضوع را ببندید

the cords of affection that tied her to her husband

رشته‌های محبت که او را به شوهرش وابسته کرده بود


He was wearing his brown cords.

او شلوار مخمل کبریتی قهوه‌ای رنگ خود را پوشیده بود.


vocal cord

تار صوتی، تار آوا


spinal cord

نخاع شوکی، مغز حرام


umbilical cord

بند ناف


پیشنهاد کاربران

سیم تلفن

1. رشته ضخیم یا طناب نازک

2. در حالت جمع : لباسی که از مخمل دوخته شده

3. سیم الکتریکی که دارای پوشش است و برای اتصال های الکتریکی استفاده شود.

4. ( در انگلیسی آمریکایی ) الوار چوب که برای سوزاندن تیکه شوند. ( مثلا برای شومینه و . . . )



نخاع
In fact, in very simple animals, reflex is the main function of the cord.

سیم رابط، سیم سیار

سیم استارت زنی =سیم هندل ( ابزارآلاتی مانند ماشین چمن زنی و . . . )

کابل سیم

زنگ توقف در اتوبوس

cord ( مهندسی بسپار - الیاف )
واژه مصوب: رَسَن 1
تعریف: رشته منسوجی که از تاباندن یا بافتن یا چندلاکنی تک رشته ها به دست می آید


کلمات دیگر: