وابسته به یا مانند اسب، اسب سان، اسب مانند، اسبی (به ویژه دارای هیکل گنده و بدقواره یا چهره ی دراز و دارای اسباب صورت بزرگ) اسب هیکل، اسب چهره، (وابسته به یا علاقمند به اسب و اسب سواری و شکار با اسب) اسب دوست، سوارکاری دوست، اهل سواری و شکار (horsey هم می نویسند)
horsy
وابسته به یا مانند اسب، اسب سان، اسب مانند، اسبی (به ویژه دارای هیکل گنده و بدقواره یا چهره ی دراز و دارای اسباب صورت بزرگ) اسب هیکل، اسب چهره، (وابسته به یا علاقمند به اسب و اسب سواری و شکار با اسب) اسب دوست، سوارکاری دوست، اهل سواری و شکار (horsey هم می نویسند)
انگلیسی به فارسی
وابسته به یا مانند اسب، اسبسان، اسب مانند، اسبی (بهویژه دارای هیکل گنده و بدقواره یا چهرهی دراز و دارای اسباب صورت بزرگ) اسب هیکل، اسب چهره
(وابسته به یا علاقمند به اسب و اسب سواری و شکار با اسب) اسب دوست، سوارکاری دوست، اهل سواری و شکار (horsey هم مینویسند)
اسب سواری، وابسته به اسبدوانی، اسبی
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
حالات: horsier, horsiest
مشتقات: horsily (adv.), horsiness (n.)
حالات: horsier, horsiest
مشتقات: horsily (adv.), horsiness (n.)
• (1) تعریف: interested in or involved with horses or horsemanship.
• (2) تعریف: of or relating to horses or horsemanship.
• (3) تعریف: suggesting a horse in appearance or manner; large and ungainly.
• of horses; of matters which pertain to horses (i.e. horseback riding, racing, etc.); resembling a horse, large and awkward (also spelled horsey)
جملات نمونه
1. she has a horsy face
او سیمای اسبی دارد.
2. his daughters are as horsy as he is
دخترهایش هم مانند خودش اسب دوست هستند.
3. He had a long, rather horsy face.
[ترجمه ترگمان]صورتش نسبتا دراز و نسبتا horsy بود
[ترجمه گوگل]او چهره طولانی و نه اسب داشت
[ترجمه گوگل]او چهره طولانی و نه اسب داشت
4. She comes from a very horsy family.
[ترجمه ترگمان]او از یک خانواده بسیار خوب است
[ترجمه گوگل]او از یک خانواده بسیار اسب سواری می آید
[ترجمه گوگل]او از یک خانواده بسیار اسب سواری می آید
5. Her great horsy face had turned the colour of molten lava and her eyes were glittering with fury.
[ترجمه ترگمان]صورتش از فرط خشم برق می زد و صورتش از خشم برق می زد
[ترجمه گوگل]چهره اسباب بازی بزرگش رنگ گدازه ریخته گری شده بود و چشمانش خیره شده بود
[ترجمه گوگل]چهره اسباب بازی بزرگش رنگ گدازه ریخته گری شده بود و چشمانش خیره شده بود
6. The two girls switch roles from horsy to rider in one of the most dynamic, sexy and fun spread to date.
[ترجمه ترگمان]این دو دختر نقش خود را از horsy به سوارکار در یکی از the، سکسی و سرگرم کننده تا به امروز تغییر داده اند
[ترجمه گوگل]این دو دختر، از لحاظ پویایی، سکسی و سرگرم کننده تا به امروز، نقش خود را از اسب سواری به سوار سوئیچ می کنند
[ترجمه گوگل]این دو دختر، از لحاظ پویایی، سکسی و سرگرم کننده تا به امروز، نقش خود را از اسب سواری به سوار سوئیچ می کنند
7. Aunt Petunia's thin, horsy face now appeared beside Uncle Vernon's wide, purple one. She looked livid.
[ترجمه ترگمان]چهره لاغر خاله پتو نیا که در کنار عمو ورنون ظاهر شده بود در کنار عمو ورنون ظاهر شد رنگش کبود شده بود
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، چهره نازک و ترسناک خاله پوتونیا در کنار ونون ورنون بزرگ و بنفش ظاهر شد او نگاه کرد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، چهره نازک و ترسناک خاله پوتونیا در کنار ونون ورنون بزرگ و بنفش ظاهر شد او نگاه کرد
8. Fine horsy, run fast.
[ترجمه ترگمان]بسیار خوب، بزن به چاک
[ترجمه گوگل]اسب سواری خوب، سریع راه می رود
[ترجمه گوگل]اسب سواری خوب، سریع راه می رود
9. They were content with the simple things in life that come free: A beach day, a horsy back ride from Daddy, a story and a back scratching from Mommy, pillow-and-blanket tents in the living room.
[ترجمه ترگمان]آن ها از چیزهای ساده زندگی که آزاد می شوند راضی بودند: یک روز ساحلی، سواری پشت سر پدر، یک داستان و پشت scratching از مامان، چادر بالش و پتو در اتاق نشیمن
[ترجمه گوگل]آنها با چیزهای ساده ای که در زندگی به ارمغان می آورند محسوب می شوند: روز ساحل، اسب سواری اسب سواری از پدر، یک داستان و پشت خارش از مامان، چادرهای بالش و پتو در اتاق نشیمن
[ترجمه گوگل]آنها با چیزهای ساده ای که در زندگی به ارمغان می آورند محسوب می شوند: روز ساحل، اسب سواری اسب سواری از پدر، یک داستان و پشت خارش از مامان، چادرهای بالش و پتو در اتاق نشیمن
10. He pushed back his chair, straddled his knees with a downward jerk, to get them free, in horsy fashion, and went to the fire.
[ترجمه ترگمان]صندلیش را به عقب تکیه داد و با حرکتی پست زانو زد تا آن ها را آزاد کند و خود را آزاد کند و به سوی بخاری رفت
[ترجمه گوگل]او پشت صندلی خود را پشت سر گذاشت، زانوهایش را به سمت پایین حرکت داد، تا بتواند آنها را به صورت اسب سواری آزاد کند و به آتش بپردازد
[ترجمه گوگل]او پشت صندلی خود را پشت سر گذاشت، زانوهایش را به سمت پایین حرکت داد، تا بتواند آنها را به صورت اسب سواری آزاد کند و به آتش بپردازد
She has a horsy face.
او سیمای اسبی دارد.
His daughters are as horsy as he is.
دخترهایش هم مانند خودش اسبدوست هستند.
کلمات دیگر: