کلمه جو
صفحه اصلی

disassembled


(verb transitive) مجزا کردن، سوا کردن، پیاده کردن (ماشین الات)، به هم ریختن

انگلیسی به انگلیسی

• taken apart, dismantled

پیشنهاد کاربران

سرهم نشده


کلمات دیگر: