کلمه جو
صفحه اصلی

insinuate


معنی : اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن
معانی دیگر : (کم کم) خود را جا کردن، (خود شیرینی کردن و) دل کسی را به دست آوردن، (مطلبی را) پیش کشیدن، گریز زدن به، با اشاره و کنایه گفتن، گوشه زدن، (کم کم در فکر کسی) جایگزین کردن، کاشتن

انگلیسی به فارسی

تلقین کردن، داخل کردن، اشاره کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: insinuates, insinuating, insinuated
(1) تعریف: to suggest (something derogatory) subtly and indirectly.
مترادف: imply, intimate
مشابه: asperse, hint, indicate, suggest

- She didn't openly accuse him, but she insinuated that he'd been cheating during the game.
[ترجمه ترگمان] او اشکارا او را متهم نمی کرد، اما او در حین بازی به او خیانت کرده بود
[ترجمه گوگل] او آشکارا او را متهم کرد، اما او insinuated که او شده بود تقلب در طول بازی

(2) تعریف: to use subtle and indirect means to advance (oneself).
مترادف: ingratiate
مشابه: wheedle, wind, worm

- He insinuated himself into the king's favor.
[ترجمه میلاد خلیلی] او خودش را در دل مدیر جا داد
[ترجمه ترگمان] او به لطف پادشاه وارد شد
[ترجمه گوگل] او خود را به نفع پادشاه معرفی کرد

(3) تعریف: to cause to be introduced by subtle and indirect means.
مشابه: implant, infuse, inject, insert, instill, introduce

- He insinuated fear among the ship's crew.
[ترجمه ترگمان] او از میان جاشو ان کشتی می ترسید
[ترجمه گوگل] او ترس را در میان خدمه کشتی اعلام کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: insinuative (adj.), insinuatively (adv.), insinuator (n.)
• : تعریف: to make subtle and suggestive remarks, esp. hinting at something derogatory.
مترادف: hint

- He never criticizes us directly; he only insinuates.
[ترجمه ترگمان] او هرگز مستقیما با ما حرف نمی زند فقط با هم صحبت می کند
[ترجمه گوگل] او هرگز ما را به طور مستقیم از ما انتقاد نمی کند او فقط insinuates

• hint, allude to; subtly instill; gain favor through indirect means
if you insinuate that something is true, you hint in an unpleasant way that it is true.
if you insinuate yourself into a particular position, you manage slowly and cleverly to get yourself into that position; used showing disapproval.

مترادف و متضاد

اشاره کردن (فعل)
point, motion, mention, hint, sign, allude, nudge, insinuate, imply, cue, beckon

داخل کردن (فعل)
incorporate, insert, intromit, insinuate, ingratiate, interpolate

تلقین کردن (فعل)
suggest, insinuate, insufflate, inculcate, indoctrinate

به اشاره فهماندن (فعل)
insinuate

بطور ضمنی فهماندن (فعل)
insinuate

hint, suggest


Synonyms: allude, ascribe, connote, imply, impute, indicate, intimate, mention, propose, purport, refer, signify


Antonyms: conceal, hide, withhold


force one’s way into


Synonyms: curry favor, edge in, fill in, foist, get in with, horn in, infiltrate, infuse, ingratiate, inject, insert, instill, intercalate, interject, interpose, introduce, muscle in, slip in, wedge in, work in, worm in


Antonyms: leave alone


جملات نمونه

1. to insinuate oneself into another's favor
کم کم خود را نزد کسی عزیز کردن

2. What are you trying to insinuate?
[ترجمه ترگمان]منظورت چیه؟
[ترجمه گوگل]شما چه می گویید؟

3. He managed to insinuate his way into her affections.
[ترجمه ترگمان]توانست راه خود را در دل او باز کند
[ترجمه گوگل]او موفق شد راه خود را به نفع او تحمیل کند

4. How dared he insinuate that she lied?
[ترجمه ترگمان]چه طور جرات کرده بود بگوید دروغ گفته است؟
[ترجمه گوگل]چگونه جرأت می کند که او دروغ می گوید؟

5. They were trying to insinuate that I belonged with the psychiatric patients.
[ترجمه ترگمان]اونا سعی میکردن به این فکر کنن که من به بیمارهای روانی ام تعلق دارم
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند تا من را با بیماران روانپزشکی تعریف کنم

6. They also insinuate that relatives of the prisoners are on their lists.
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین می گویند که بستگان زندانیان در لیست خود هستند
[ترجمه گوگل]آنها همچنین تأکید می کنند که بستگان زندانی ها در فهرست خود قرار دارند

7. Bot Lilith and, as we shall see, Wotan, insinuate themselves into the cults that succeed them.
[ترجمه ترگمان]Bot لیلیث و همان طور که ما خواهیم دید، Wotan، خود را در the cults که موفق می شوند، جمع و جور می کنند
[ترجمه گوگل]بت لیلیت و، همانطور که خواهیم دید، واتان، خود را به فرقه هایی که آنها را پیروز می کند، الهام می گیرند

8. Carolyn tried to insinuate herself into the rich Solomon family.
[ترجمه ترگمان]کارولین سعی کرد خودش را به خانواده سلیمان ثروتمند برساند
[ترجمه گوگل]کارولین سعی کرد خود را به خانواده ثروتمند سلیمان معرفی کند

9. A few insinuate themselves into the colonies of others and persuade their hosts into a free meal.
[ترجمه ترگمان]بعضی از آن ها خود را به مستعمرات دیگر می کشانند و میزبان خود را به یک وعده غذای آزاد ترغیب می کنند
[ترجمه گوگل]چند نفر خود را به مستعمرات دیگران معرفی می کنند و میزبان خود را به یک غذای آزاد متقاعد می کنند

10. To try and insinuate that we had done something wrong.
[ترجمه ترگمان]سعی کنیم به این فکر کنیم که کار اشتباهی انجام داده ایم
[ترجمه گوگل]سعی کنید و انگیزه دهید که ما چیزی اشتباه انجام داده ایم

11. Critics of Banville insinuate that though he plays it expertly, he has only got one tune.
[ترجمه ترگمان]Critics از Banville این است که اگر چه او ماهرانه آن را می نوازد، فقط یک آهنگ دارد
[ترجمه گوگل]منتقدان بنویل معتقدند که اگرچه او به طرز ماهرانه ای بازی می کند، او تنها یک آهنگ دارد

12. I insinuate to her a thousand hints, which, as she is perfectly spiritual, she receives.
[ترجمه ترگمان]هزاران اشاره به او می کنم که چون او کاملا روحانی است، از او پذیرایی می کند
[ترجمه گوگل]من به او یک هزار امیه اشاره می کنم که، همانطور که کاملا روحانی است، دریافت می کند

13. She insinuate to us that her partner have embezzle fund.
[ترجمه ترگمان]اون به ما الهام می کنه که همکارش پول اختلاس کرده
[ترجمه گوگل]او به ما نشان می دهد که همسرش دارای صندوق رشوه خواری است

14. It'seems to me you insinuate things about her.
[ترجمه ترگمان]به نظرم می رسد که شما چیزهایی درباره او می دانید
[ترجمه گوگل]به نظر من چیزهایی را در مورد او به شما نشان می دهد

to insinuate oneself into another's favor

کم‌کم خود را نزد کسی عزیز کردن


He insinuated that I had taken the money.

او کنایه زد که من پول را برداشته‌ام.


are you insinuating that I am a thief?

منظورت این است که من دزدم؟


these fears which the enemy propaganda has carefully insinuated

این واهمه‌هایی که تبلیغات دشمن بادقت در دل ما کاشته است


پیشنهاد کاربران

ارام قسمتهای بدن یا خود را تکان دادن

1. اشاره کردن، گفتن
2. کم کم خود را جا کردن
3. داخل کردن

تلویحا اشاره کردن
به طور ضمنی اشاره کردن
به صورت تدریجی و پوشیده بیان کردن
to introduce ( something, such as an idea ) gradually or in a subtle, indirect, or covert way
The opposition insinuates doubt to nation through their vicious programs

inception

infer, imply , intimate

اشاره کردن

تلویحاً و سرپوشیده و رمزی به چیزی اشاره کردن
That's a 5 - legged elephant

I think i know what you are insinuating : فکر کنم بدونم منظورت چیه ( میدونم داری به چه چیزی اضاره میکنی به صورت رمزآلود )


کلمات دیگر: