کلمه جو
صفحه اصلی

beset


معنی : بستوه اوردن، حمله کردن بر، احاطه کردن، مزین کردن
معانی دیگر : از هر سو تاختن بر، محاصره کردن، کاس کردن، دچار کردن، گریبانگیر شدن، پوشاندن، مزین کردن با، عاجز کردن

انگلیسی به فارسی

احاطه کردن، مزین کردن، حمله کردن بر، بستوه آوردن، عاجز کردن


نفوذ کن، احاطه کردن، مزین کردن، حمله کردن بر، بستوه اوردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: besets, besetting, beset
(1) تعریف: to set upon or assail from all sides; besiege.
مترادف: beleaguer, besiege, siege
مشابه: assail, attack, harass, hem, surround

- The villagers were beset by marauding soldiers.
[ترجمه یه مومن] روستائیان گرفتار غارتگری سربازان شده بودند
[ترجمه ترگمان] The با سربازان روس احاطه شده بودند
[ترجمه گوگل] روستاییان با سربازان مأمور شده بودند

(2) تعریف: to trouble constantly; harass.
مترادف: badger, bedevil, beleaguer, harass, hound, nag, pester, plague
مشابه: annoy, besiege, bother, bug, hassle, torment, trouble, vex, worry

- Her fears beset her.
[ترجمه ترگمان] Her بر او چیره شد
[ترجمه گوگل] ترس او از اوست
- In the weeks before the competition, he was beset with doubts about his ability.
[ترجمه ترگمان] هفته ها قبل از مسابقه، او با شک و تردید در مورد توانایی او به ستوه آمده بود
[ترجمه گوگل] در هفته های قبل از رقابت، او با شک و تردید در مورد توانایی هایش درگیر شد

• harass; attack, besiege
if someone or something is beset by problems or fears, they have many of them; a formal word.

مترادف و متضاد

plague; hem in


بستوه اوردن (فعل)
annoy, hurry, pester, haze, worry, harass, beset, hare, harry, plague

حمله کردن بر (فعل)
attack, beset, invade

احاطه کردن (فعل)
envelop, circle, ring, sphere, skirt, beset, hoop, orb, hedge, encircle, beleaguer, hem, corral, encompass, girdle, environ, pale, cincture, circuit, clip, whelm, ensphere, impale, insphere, laager

مزین کردن (فعل)
furnish, beset, dress, emboss

Synonyms: aggress, assail, attack, badger, bedevil, beleaguer, besiege, bug, circle, compass, dog, drive up the wall, embarrass, encircle, enclose, encompass, entangle, environ, fall on, fall upon, girdle, give a bad time, give a hard time, give one the business, give the needle, harass, harry, hassle, infest, invade, jump on one’s case, nag, nudge, overrun, perplex, pester, pick on, put the squeeze on, ride, ring, start in on, storm, strike, surround


جملات نمونه

1. beset by perplexities
در محاصره ی مشکلات

2. beset with jewels
پیراسته با جواهر

3. the city was beset by myriads of problems
شهر دچار مسایل عدیده ای بود.

4. the fox was beset by farmers wielding clubs
روباه توسط روستاییان چماق به دست احاطه شده بود.

5. Our troops was beset by enemy fire.
[ترجمه ترگمان]قشون ما از آتش دشمن محاصره شده بود
[ترجمه گوگل]سربازان ما با آتش دشمن روبرو شدند

6. The country has been beset by economic woes for the past decade.
[ترجمه ترگمان]این کشور در دهه گذشته گرفتار مشکلات اقتصادی شده است
[ترجمه گوگل]این کشور در دهه گذشته با مشکلات اقتصادی مواجه بوده است

7. It is a neighborhood beset by all the usual inner-city problems.
[ترجمه ترگمان]این منطقه ای است که توسط تمام مشکلات داخلی درونشهر محصور شده است
[ترجمه گوگل]این محله در معرض تمام مشکلات معمول شهر است

8. She wanted to enjoy her retirement without being beset by financial worries.
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست از بازنشستگی او لذت ببرد، بدون این که نگرانی مالی او را تسخیر کند
[ترجمه گوگل]او می خواست از بازنشستگی خود بدون اضطراب مالی نجات پیدا کند

9. That country is beset with difficulties at home and abroad.
[ترجمه ترگمان]این کشور با مشکلات در خانه و خارج از کشور رو به رو است
[ترجمه گوگل]این کشور با مشکلات در داخل و خارج از کشور روبرو است

10. The plan was beset with difficulties from the beginning.
[ترجمه ترگمان]این نقشه از ابتدا با دشواری ها به ستوه آمده بود
[ترجمه گوگل]این طرح از ابتدا با مشکلات روبرو بود

11. The business has been beset with financial problems.
[ترجمه ترگمان]این تجارت با مشکلات مالی درگیر شده است
[ترجمه گوگل]این کسب و کار با مشکلات مالی روبرو است

12. The team had been beset by injury all season.
[ترجمه ترگمان]این تیم در تمام طول فصل به ستوه آمده بود
[ترجمه گوگل]این تیم در طول فصل مصدوم شده بود

13. The Complaints Department was beset by angry customers.
[ترجمه ترگمان]گروه شکایت ها توسط مشتریان خشمگین به ستوه آمده بود
[ترجمه گوگل]اداره شکایات با مشتریان عصبانی روبرو شد

14. The country is beset by severe economic problems.
[ترجمه ترگمان]این کشور با مشکلات اقتصادی شدید گرفتار شده است
[ترجمه گوگل]کشور با مشکلات اقتصادی شدید مواجه است

The fox was beset by farmers wielding clubs.

روباه توسط روستاییان چماق به دست احاطه شده بود.


Problems besetting the people of that country.

مسائلی که گریبان‌گیر مردم آن کشور شده است.


beset with jewels

پیراسته با جواهر


پیشنهاد کاربران

( با مشکل یا خطر ) مواجه کردن، ( کسی را ) درگیر مسئله ای کردن
The business has been beset with financial problems.
The team was beset by injury all season.

گریبان گیر کردن
Be beset : گریبانگیر شدن


کلمات دیگر: