dogged

معنی : ترشرو، یک دنده، سخت، سر سخت، لجوج

معانی دیگر : سرسختانه، لجوجانه، سمج

انگلیسی به فارسی

سرسخت، یکدنده، لجوج، سخت، ترشرو

سرسخت، لجوج، سخت، یک دنده، سر سخت، ترشرو

انگلیسی به انگلیسی

• determined, tenacious, persevering
dogged means showing determination to continue with something, even if it is very difficult.

مترادف و متضاد

determined, persistent

ترشرو (صفت)

acid, vinegary, angry, grumpy, moody, morose, sullen, petulant, crabbed, dogged, gloomy, sulky, ill-humored, chuffy, rusty, mulish, gruff, huffy, humpy, pettish, huffish, ill-humoured, ill-natured, snuffy, vinegarish

یک دنده (صفت)

adamant, dogged, obstinate

سخت (صفت)

firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

سر سخت (صفت)

headstrong, dogged, obstinate, tough, tenacious, vivid, vivacious, stubborn, recalcitrant, hardy, enduring, bull-headed, pigheaded, froward, die-hard, refractory, hard-bitten, hard-fought, incompliant, nine-lived, renitent, self-opinionated, stiff-necked, subsistent

لجوج (صفت)

persistent, opinionated, dogged, obstinate, set, stubborn, stuffy, intractable, obstreperous, pertinacious, mulish, obdurate, dour, irrefragable, waspish

Synonyms: adamant, bullheaded, firm, hanging tough, hardheaded, hard-nosed, indefatigable, inexorable, inflexible, insistent, mulish, obdurate, obstinate, perseverant, perseverative, persevering, pertinacious, pigheaded, relentless, resolute, rigid, single-minded, staunch, steadfast, steady, stubborn, tenacious, tough nut, unbending, unflagging, unshakable, unyielding

Antonyms: indifferent, irresolute, undetermined, yielding

جملات نمونه

1. dogged determination

تصمیم خلل ناپذیر

2. dogged effort

کوشش مصرانه

3. she dogged akbar agha until he gave in and married her

آن قدر دنبال اکبر آقا را گرفت تا بالاخره اکبرآقا تسلیم شد و با او ازدواج کرد.

4. he was dogged by financial worries

نگرانی های مالی خر او را گرفته بود.

5. It is dogged (that) does it.

[ترجمه ترگمان]آن را dogged (که)این کار را می کند
[ترجمه گوگل]این سرسخت است (آن) آن را انجام می دهد

6. Her ambition and dogged determination ensured that she rose to the top of her profession.

[ترجمه ترگمان]جاه طلبی و عزم جزم او تضمین می کرد که او به بالاترین حد حرفه خود رسیده باشد
[ترجمه گوگل]جاه طلبی و رضایت زناشوئی او اطمینان داد که او به بالاترین مقام حرفه اش برسد

7. It is dogged does it. All day, but careless man.

[ترجمه ترگمان]این کار او را تعقیب می کند تمام روز، اما آدم بی احتیاط
[ترجمه گوگل]این بهانه است تمام روز، اما مرد بی دقتی

8. They have gained respect through sheer dogged determination.

[ترجمه ترگمان]آن ها از طریق عزم جزم و عزم جزم مورد احترام قرار گرفته اند
[ترجمه گوگل]آنها از طریق عزم قاطعانه به آنها احترام می گذارند

9. It is dogged does it. The days of easy, but careless people.

[ترجمه ترگمان]این کار او را تعقیب می کند روزه ای آسون ولی آدمای بی احتیاط
[ترجمه گوگل]این بهانه است روزهای آسان، اما بی دقتی مردم

10. Throughout her life she was dogged by loneliness.

[ترجمه ترگمان]سراسر زندگی اش با تنهایی او را خسته کرده بود
[ترجمه گوگل]در طول زندگی او توسط تنهایی سرسخت شد

11. Although he's less talented, he won by sheer dogged persistence.

[ترجمه ترگمان]اگر چه او با استعداد کمتری دارد، با سماجت محض برنده می شود
[ترجمه گوگل]با وجود اینکه او کمتر استعداد است، او با استقامت بسیار سرسختانه برنده شد

12. He had been dogged by bad health all his life.

[ترجمه ترگمان]او تمام زندگی اش را با وضع بدی تعقیب کرده بود
[ترجمه گوگل]او در تمام زندگی خود با سلامتی بدرفتاری کرده است

13. 'Why can't I come?' repeated Will with dogged persistence .

[ترجمه ترگمان]چرا نمی توانم بیایم؟ ویل با سماجت تکرار کرد:
[ترجمه گوگل]چرا من نمی توانم بیایم؟ تکرار می شود با پایداری dogged

14. Her career was dogged by misfortune.

[ترجمه ترگمان]شغلش به خاطر بدبختی او را گرفته بود
[ترجمه گوگل]شغل خود را با بدبختی وحشت زده کرد

15. He has been dogged by injury all season.

[ترجمه ترگمان]در تمام طول فصل به او صدمه زده اند
[ترجمه گوگل]او در تمام فصل با آسیب دیدگی مواجه شده است

dogged determination

تصمیم خلل‌ناپذیر

The soldiers defended the bridge doggedly.

سربازان با سرسختی از پل دفاع کردند.

dogged effort

کوشش مصرانه

پیشنهاد کاربران

راسخ، مصرانه

کله شق
Stubborn, determined, one who doesn't give up easily , stubbornly unyielding/tenacious
her dogged dedication to investigative reporting

گریبانگیر شدن

دوستان در زبان انگلیسی چیزی داریم به اسم connotation یا بار معنایی کلمه.
این کلمه از نظر معنی شبیه stubborn هست، ولی با معنایی مثبت. یعنی stubborn منفیه، ولی dogged مثبت.

مصمم

سرسخت

کلمات دیگر: