کلمه جو
صفحه اصلی

congenial


معنی : هم مشرب، دارای تجانس روحی، هم سلیقه، هم خو
معانی دیگر : سازگار، موافق، دارای علایق و سلیقه های مشابه، همدل، دمساز، متوافق، همجور، سازوار، خوشایند، فراخور، مطابق سلیقه، مطلوب، دلخواه

انگلیسی به فارسی

هم‌خو، هم‌مشرب، دارای تجانس روحی، هم‌سلیقه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: congenially (adv.), congeniality (n.)
(1) تعریف: suited to or compatible with one's tastes or character, and therefore pleasing.
مترادف: compatible, pleasant
متضاد: abhorrent, antipathetic, repugnant, uncongenial, unpleasant
مشابه: kindred, like-minded, pleasing, suitable, sympathetic

- It was good to be with congenial companions again.
[ترجمه ترگمان] بار دیگر با همراهان congenial خوب بود
[ترجمه گوگل] خوب بود که با همراهان همجنسگرایان دوباره باشیم
- There was a congenial atmosphere in the pub.
[ترجمه ترگمان] در میخانه محیط congenial وجود داشت
[ترجمه گوگل] فضای دوستانه در میخانه وجود دارد

(2) تعریف: having a pleasing, sociable personality.
مترادف: affable, agreeable, amiable, friendly, good-natured, pleasant, sociable
متضاد: antipathetic, disagreeable, uncongenial
مشابه: amicable, companionable, cordial, genial, good, kind, liable, neighborly, outgoing, personable, pleasing

- Being congenial was important for him as a politician.
[ترجمه ترگمان] سازگار بودن برای او به عنوان یک سیاست مدار مهم بود
[ترجمه گوگل] همسویی برای او به عنوان یک سیاستمدار مهم بود

• suited; pleasant, agreeable, affable
someone or something that is congenial is pleasant; a formal word.

مترادف و متضاد

هم مشرب (صفت)
congenial

دارای تجانس روحی (صفت)
congenial

هم سلیقه (صفت)
congenial

هم خو (صفت)
connatural, congenial, univocal

friendly, compatible


Synonyms: adapted, affable, agreeable, amical, clubby, companionable, compatible, complaisant, congruous, consistent, consonant, conversable, convivial, cooperative, cordial, delightful, favorable, fit, genial, good-humored, gracious, happy, harmonious, jovial, kindly, kindred, like-minded, mellow, pleasant, pleasing, regular fellow, right neighborly, sociable, social, suitable, sympathetic, well-suited


Antonyms: disagreeable, ill-suited, incompatible, uncongenial, unfriendly, unsympathetic


جملات نمونه

1. congenial friends
دوستان همدل

2. congenial tastes
سلیقه های سازوار (متوافق)

3. a congenial job
شغل دلخواه (مطابق سلیقه)

4. Congenial minds are disposed to associate.
[ترجمه علی عامری] ذهن های سازگار ، مایل به ارتباط هستند .
[ترجمه ترگمان]ذهن نیمه هشیار شما را به هم پیوند می دهد
[ترجمه گوگل]ذهن های ذهنی در ارتباط هستند

5. The department provides a congenial atmosphere for research.
[ترجمه ترگمان]این بخش یک جو مناسب برای تحقیقات فراهم می کند
[ترجمه گوگل]این بخش فضای دوستانه ای برای پژوهش فراهم می کند

6. The summers out here are not congenial to the average North European.
[ترجمه ترگمان]تابستان ها به طور متوسط با اروپای شمالی همخوانی ندارند
[ترجمه گوگل]تابستان ها در اینجا به طور متوسط ​​شمال اروپا نیستند

7. I find this aspect of my job particularly congenial.
[ترجمه ترگمان]من این جنبه از شغلم را به طور خاص congenial پیدا می کنم
[ترجمه گوگل]من این جنبه از کارم را خصوصا همجنسگرایانه میبینم

8. He is back in more congenial company.
[ترجمه ترگمان]او به شرکت more بازگشته است
[ترجمه گوگل]او در شرکت سازنده بیشتر است

9. I had developed a very congenial relationship with my boss, who I discovered was gay also.
[ترجمه ترگمان]من رابطه بسیار زیادی با رئیس خود ایجاد کرده بودم، کسی که من کشف کردم همجنس گرا است
[ترجمه گوگل]من رابطه بسیار خوبی با رئیسم داشتم، که من کشف کردم همجنسگرا بود

10. Minnesotans are known for their congenial manner.
[ترجمه ترگمان]Minnesotans به شیوه congenial شناخته می شوند
[ترجمه گوگل]مینه سوتان به شیوه ای دوستانه شناخته شده اند

11. Electricity was flexible and clean, altogether a more congenial source of energy than steam.
[ترجمه ترگمان]الکتریسیته انعطاف پذیر و تمیز بود، به طور کلی منبع دیگری از انرژی بیشتر از بخار بود
[ترجمه گوگل]الکتریسیته انعطاف پذیر و تمیز بود، در مجموع یک منبع انرژی متعارف تر از بخار بود

12. Yet parents above all need those congenial working conditions if they are to parent well.
[ترجمه ترگمان]با این حال، اگر والدین به خوبی با والدین موافق باشند، والدین در بالا به این شرایط کار موافق نیاز دارند
[ترجمه گوگل]با این حال، والدین به ویژه در شرایط مناسب کارهای همجنسگرایان نیاز به والدین دارند

13. This phenomenon actually adds greatly to the congenial atmosphere of an agency and encourages friendship and good relations at all levels.
[ترجمه ترگمان]این پدیده در واقع به جو موافق یک آژانس می افزاید و دوستی و روابط خوب را در تمام سطوح تشویق می کند
[ترجمه گوگل]این پدیده عمدتا به فضای دوستانه یک آژانس افزوده است و دوستی و روابط خوب را در همه سطوح تشویق می کند

14. I find him very congenial.
[ترجمه ترگمان]من او را خیلی congenial
[ترجمه گوگل]من او را بسیار دوست داشتم

congenial friends

دوستان همدل


congenial tastes

سلیقه‌های سازوار (متوافق)


a congenial job

شغل دلخواه (مطابق سلیقه)


پیشنهاد کاربران

به صورت صفت میاد که معنی خوش نشین میده
مثلا میخوای صفت دوستت رو بگی که باهاش حال میکنی :
ali is a congenial firend
یعنی علی دوست خوش نشینیه ( مشرب )


مطبوع

خوش مشرب

اهل معاشرت
معاشرتی

سازگار
موافق

هم مرام

مطبوع ، دوست داشتنی

مادرزادی


کلمات دیگر: