کلمه جو
صفحه اصلی

irritated

انگلیسی به فارسی

تحریک شده، عصبانی کردن، خشمگین کردن، سوزش دادن، ازردن، رنجاندن، بر انگیختن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: irritatedly (adv.)
(1) تعریف: annoyed or made angry.
متضاد: good humored

(2) تعریف: chafed, inflamed, or abraded, as a bodily tissue.

• annoyed, aggravated, exasperated; inflamed, extremely sensitive (medicine)

جملات نمونه

1. a raw irritated throat
گلوی خراشیده و آزرده

2. his criticism irritated me
انتقاد او مرا خشمگین کرد.

3. His remarks irritated me a little.
[ترجمه ترگمان]سخنان او اندکی مرا ناراحت می کرد
[ترجمه گوگل]اظهارات او کمی مضطرب شده است

4. John was getting irritated by all her questions.
[ترجمه ترگمان]جان از همه پرسش های او ناراحت می شد
[ترجمه گوگل]جان از همه سوالاتش ناراحت شد

5. She was deeply irritated at being thwarted.
[ترجمه ترگمان]از این که شکست خورده بود سخت رنجیده خاطر شده بود
[ترجمه گوگل]او عمیقا تحریک شده بود در خنثی کردن

6. Some ants eject formic acid when irritated.
[ترجمه ترگمان]برخی از مورچه ها formic اسید را در زمانی که عصبانی می شوند، بیرون می دهند
[ترجمه گوگل]بعضی از مورچه ها هنگامی که تحریک می شوند، اسید فرمیک را از بین می برند

7. John was irritated by drivers parking near his house and causing an obstruction.
[ترجمه ترگمان]جان از پارکینگ کنار خانه اش به خشم آمده بود و باعث انسداد انسداد شده بود
[ترجمه گوگل]جان با پارکینگ رانندگان در نزدیکی خانه اش تحریک شد و باعث انسداد شد

8. Lisa was irritated by the slovenly attitude of her boyfriend Sean.
[ترجمه ترگمان]لیزا از رفتار شلخته دوست پسرش شان رنجیده خاطر شده بود
[ترجمه گوگل]لیزا از نگرانی ناخوشایند دوست پسرش شان تحریک شد

9. His peremptory tone of voice irritated everybody.
[ترجمه ترگمان]لحن قاطع و آمرانه او همه را خشمگین می ساخت
[ترجمه گوگل]صدای اعتراضی او باعث تحریک همه مردم شد

10. Jim is irritated enough now; don't blow the coals too much or we shall have an explosion of anger from him.
[ترجمه ترگمان]جیم دیگر به اندازه کافی عصبانی است؛ آتش را زیاد خراب نکن وگرنه انفجاری از خشم از او خواهیم داشت
[ترجمه گوگل]جیم در حال حاضر به اندازه کافی تحریک شده است بیش از حد زغال سنگ را نابود نکنید یا ما از او خشمگین می شویم

11. It irritated him to have to sit impotently in silence.
[ترجمه ترگمان]از این که مجبور بود در سکوت به زانو درآید، ناراحت می شد
[ترجمه گوگل]او را تحریک کرده است که باید در سکوت نشسته باشد

12. She was getting more and more irritated at his comments.
[ترجمه ترگمان]از اظهارنظرهای او بیشتر خشمگین می شد
[ترجمه گوگل]او در نظرات او بیشتر و بیشتر تحریک شد

13. At first my contact lenses irritated my eyes.
[ترجمه ترگمان]در ابتدا، لنزهای تماسی من چشم هایم را عصبانی کردند
[ترجمه گوگل]در ابتدا لنزهای تماس من چشم هایم را تحریک کردند

14. She was moody at times and easily irritated.
[ترجمه ترگمان]گاه گاهی خشمگین می شد و به آسانی خشمگین می شد
[ترجمه گوگل]او گاهی اوقات خجالتی بود و به راحتی تحریک شده بود

15. His words irritated me.
[ترجمه ترگمان]کلماتش مرا ناراحت می کرد
[ترجمه گوگل]کلمات او باعث تحریک من شد

پیشنهاد کاربران


Experiencing a feeling of irritation.

برانگیخته
تحریک شده

رنجیدن_دلخور شدن

دلخور یا بی صبر ( در مورد چیزی )

Annoyed or very impatient about sth

اعصاب خوردی راجب چیزی

دلخور

۱. دلخور و عصبانی
۲. ( بافت بدن ) سرخ و کبود و دردناک

۱ - کلافه و عصبانی
۲ - ملتهب و دردناک

عصبی، خشمگین، ناراحت

به هم ریخته و عصبی - عصبانی
مثل وقتی که میگیم اعصابم به هم ریخته!

تحریک پذیری
Feeling irratated
حس تحریک پذیری

برآشفته

اذیت کردن///دلخور


آزرده و عصبانی

ناراحت و دلخور

آزرده خاطر یا عصبانی


کلمات دیگر: