کلمه جو
صفحه اصلی

puny


معنی : ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام
معانی دیگر : ریزه پیزه، چلغوز، فسقلی، کم زور، نحیف، زبون، لاغر مردنی، درجه پست

انگلیسی به فارسی

ریزه اندام، ضعیف، درجه پست، کوچک، قد کوتاه


خرابکاری، ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: punier, puniest
مشتقات: puniness (n.)
• : تعریف: exceptionally small, weak, or insignificant.
مترادف: feeble, weak
متضاد: beefy, burly, herculean, husky, mighty, sinewy, strong, sturdy
مشابه: delicate, dwarfish, flimsy, fragile, frail, insignificant, paltry, poor, scrub, slight, small, stunted, trivial, underdeveloped, undersized

- He'd eaten little while in the hospital, and his arms had become puny.
[ترجمه ترگمان] او مدتی در بیمارستان چیزی خورده بود و بازوهایش کم شده بود
[ترجمه گوگل] او کمی در حالی که در بیمارستان بود غذا خورد و دستانش ناپاک شد
- I don't want to hear any more of your puny excuses; just get the job done.
[ترجمه ترگمان] نمی خوام بیشتر از این بهونه ضعیف تو بشنوم، فقط کار رو تموم کن
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم بیشتر از عذر خواهی خود را بشنوم فقط کار را انجام دهید
- She felt puny in her first meeting with all the bigwigs of the company.
[ترجمه ترگمان] در نخستین دیدارش با تمام the شرکت احساس ضعف می کرد
[ترجمه گوگل] او در جلسه اول خود با تمام شرکت های بزرگ شرکت، احساس ضعف کرد

• weak, feeble; small, little; trivial, petty
puny means very small or weak.

مترادف و متضاد

small, insignificant


ضعیف (صفت)
light, lean, anemic, weak, faint, weakly, feeble, flagging, anile, asthenic, slack, atonic, infirm, fragile, pusillanimous, sappy, puny, feeblish, languid, shaky, rickety, languorous, weakish, wonky, powerless

کوچک (صفت)
small, short, little, fractional, tiny, minute, bantam, miniature, pocket, diminutive, petty, dinky, puny, runty, gracile, teeny, pint-size, pint-sized, small-fry, weeny

قد کوتاه (صفت)
little, dwarf, puny, lilliputian, pygmaean, pygmean

ریزه اندام (صفت)
puny, petite

Synonyms: diminutive, feeble, fragile, frail, half-pint, inconsequential, inferior, infirm, little, measly, minor, niggling, nothing, paltry, peanut, peewee, petty, picayune, piddling, pint-sized, runt, shrimp, small-fry, small time, stunted, tiny, trifling, trivial, two-bit, unconsequential, underfed, undersized, undeveloped, unsound, unsubstantial, weak, weakly, wee, worthless, zero, zilch


Antonyms: big, giant, huge, large


جملات نمونه

1. Have grandiose aims but puny abilities, great ambition but little talent.
[ترجمه ترگمان]هدف های grandiose، توانایی های puny، جاه طلبی شدید، اما استعداد کمی دارند
[ترجمه گوگل]اهداف بزرگ، اما توانایی های ضعیف، جاه طلبی بزرگ، اما استعداد کم است

2. My car only has a puny little engine.
[ترجمه ترگمان]ماشین من فقط یه موتور ریزه میزه داره
[ترجمه گوگل]ماشین من فقط یک موتور کوچک و ضعیف دارد

3. Our efforts look puny beside Fred's.
[ترجمه ترگمان]تلاش ما در کنار فرد ضعیف به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]تلاش های ما در کنار فردی به نظر می رسد

4. What a puny little creature!
[ترجمه ترگمان]چه موجود کوچکی است!
[ترجمه گوگل]یک موجود کوچک!

5. They laughed at my puny efforts at rock-climbing.
[ترجمه ترگمان]به تلاش ضعیف من در بالا رفتن سنگ خندیدند
[ترجمه گوگل]آنها در تلاش سنگین من در سنگ نوردی خندیدند

6. She was awarded a puny £000 in compensation.
[ترجمه ترگمان]او مبلغ ناچیزی را به عنوان غرامت به او اهدا کرد
[ترجمه گوگل]او به مبلغ 000 پوند در جبران خسارت اعطا شد

7. They laughed at my puny efforts.
[ترجمه ترگمان]به تلاش کوچک من خندیدند
[ترجمه گوگل]آنها با تلاش های نابهنگام من خندیدند

8. The lamb was a puny little thing.
[ترجمه ترگمان]بره کوچولو یه چیز کوچیکی بود
[ترجمه گوگل]بره کمی چیز بدی بود

9. Puny had left baked chicken, and green beans cooked with new potatoes, one of his favorite meals.
[ترجمه ترگمان]Puny مرغ پخته و لوبیای سبز پخته همراه با سیب زمینی های تازه و یکی از وعده های غذایی مورد علاقه اش را ترک کرده بود
[ترجمه گوگل]مرغ مرغ پخته و لوبیا سبز پخته شده با سیب زمینی تازه، یکی از وعده های غذایی مورد علاقه اش بود

10. I was nicknamed Pune, an inverted pun on puny, a physical status I retained, nomatterhow many press-ups I did.
[ترجمه ترگمان]من به پون ۵ ملقب شده بودم، یک جناس لفظی به سبک puny، یک موقعیت جسمی که من حفظ کرده بودم، و بسیاری از ups را که من انجام دادم
[ترجمه گوگل]من به نام Pune نامگذاری شدم، یک جراحه معکوس در تنبیه بدنی، وضعیت فیزیکی من حفظ شد، بسیاری از فشردن من انجام دادم

11. The relatively puny father-of-three could have been forgiven for having second thoughts when he was picked.
[ترجمه ترگمان]زمانی که او انتخاب شد، مرد نسبتا ریزه اندام توانست به خاطر داشتن افکار ثانوی مورد عفو قرار گیرد
[ترجمه گوگل]پدر سهم نسبتا ضعیف می تواند برای داشتن افکار دوم زمانی که او برده شد، بخشوده شود

12. Puny blushed, and lowered her eyes.
[ترجمه ترگمان]Puny سرخ شد و چشمانش را پایین آورد
[ترجمه گوگل]قرمز مایل به زرد و چشمانش را پایین آورد

13. Persuasive in its action moments but puny in terms of character and dialogue.
[ترجمه ترگمان]متقاعد کننده در لحظات عملی خود اما از لحاظ شخصیت و گفتگو، ضعیف بود
[ترجمه گوگل]متقاعد کننده در لحظات عمل آن، اما از لحاظ شخصیت و گفت و گو ناتوان است

14. Puny started slicing the peeled apples.
[ترجمه ترگمان]Puny شروع به ضربه زدن به سیب پوست کنده کرد
[ترجمه گوگل]Puny شروع به برش سیب له کرد

15. It is Mr Ekdahl and his puny divorce settlement.
[ترجمه ترگمان]این آقای Ekdahl و اقامتگاه puny او است
[ترجمه گوگل]این آقای اکدال و حل و فصل طلاق نابینا است

پیشنهاد کاربران

[انسان] حقیر، بی مقدار، بی مایه

زیقی

کوچولو موچولو

ریزه اندام


کلمات دیگر: