کلمه جو
صفحه اصلی

presently


معنی : فعلا، قریبا، بزودی، حتما، انا، لزوما، عنقریب
معانی دیگر : به زودی، در مدتی کم، زود، تند، اکنون، ایدون، حالا

انگلیسی به فارسی

بزودی، عنقریب، لزوما، حتما، انا، فعلا


در حال حاضر، فعلا، بزودی، قریبا، لزوما، حتما، انا، عنقریب


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a short while; very soon.
مترادف: directly, shortly, soon
مشابه: anon, by and by, forthwith, immediately

- Be patient; we will be dining presently.
[ترجمه ترگمان] صبور باش ما بزودی شام می خوریم
[ترجمه گوگل] صبور باش؛ ما در حال حاضر در حال ناهار خوردن هستیم

(2) تعریف: at the present time.
مترادف: at present, currently, now
مشابه: for the present, today

- He is in a meeting presently and cannot see you now.
[ترجمه ترگمان] او در یک جلسه است و حالا نمی تواند شما را ببیند
[ترجمه گوگل] او در حال حاضر در حال ملاقات است و اکنون نمی تواند شما را ببیند

• immediately, now, soon, shortly
you use presently to indicate that something happened quite a short time after another thing that you have just mentioned; an old-fashioned use.
if you say that something will happen presently, you mean that it will happen quite soon; an old-fashioned use.
if something is presently happening, it is happening at the time you are speaking or writing.

مترادف و متضاد

فعلا (قید)
actually, indeed, now, presently, nonce

قریبا (قید)
almost, presently, soon, well-nigh

بزودی (قید)
presently, soon, anon, quickly, early, by and by, erelong

حتما (قید)
presently, certainly, inevitablly

انا (قید)
presently, forthwith

لزوما (قید)
presently, necessarily, needs

عنقریب (قید)
presently, soon, shortly

in a short while


Synonyms: anon, before long, before you know it, by and by, directly, down the line, down the pike, down the road, immediately, in a minute, in a moment, in a short time, now, nowadays, pretty soon, shortly, soon, today, without delay


Antonyms: eventually, later, never


جملات نمونه

1. presently he is unemployed
فعلا بیکار است.

2. he is presently jobless
او فعلا بیکار است.

3. she went and returned presently
او رفت و زود برگشت.

4. The country is presently in the throes of the worst recession since the second world war.
[ترجمه ترگمان]این کشور در حال حاضر در چنگال بدترین بحران اقتصادی از زمان جنگ جهانی دوم گرفتار شده است
[ترجمه گوگل]این کشور در حال حاضر در جریان بدترین رکود اقتصادی از زمان جنگ جهانی دوم است

5. The car is presently at the prototype stage.
[ترجمه ترگمان]خودرو در حال حاضر در مرحله نمونه اولیه قرار دارد
[ترجمه گوگل]این خودرو در حال حاضر در مرحله اولیه است

6. The doctor will be here presently.
[ترجمه ترگمان]دکتر بزودی اینجا خواهد بود
[ترجمه گوگل]دکتر در اینجا حضور خواهد داشت

7. These are the courses presently available.
[ترجمه ترگمان]این دوره ها در حال حاضر در دسترس هستند
[ترجمه گوگل]این دوره ها در حال حاضر در دسترس هستند

8. The crime is presently being investigated by the police.
[ترجمه ترگمان]پلیس در حال حاضر توسط پلیس مورد بازجویی قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]در حال حاضر جرم در حال بررسی توسط پلیس است

9. Presently I heard her leave the house.
[ترجمه ترگمان]اندکی بعد صدای ترک خانه او را شنیدم
[ترجمه گوگل]در حال حاضر من شنیدم که او خانه را ترک کرده است

10. Presently, a young woman in a white coat came in.
[ترجمه ترگمان]اندکی بعد، زنی جوان با نیم تنه سفید وارد شد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، یک زن جوان در یک کت سفید وارد

11. She is presently on trial at the Old Bailey.
[ترجمه ترگمان]او بلافاصله در دادگاه اولد بیلی محاکمه خواهد شد
[ترجمه گوگل]او در حال حاضر در دادگاه قدیمی در بیلی قرار دارد

12. She's presently working on her PhD.
[ترجمه ترگمان]اون الان داره روی دکترا کار می کنه
[ترجمه گوگل]او در حال حاضر در PhD خود کار می کند

13. The site is presently occupied by offices.
[ترجمه ترگمان]محل کارش در حال حاضر با دفتر کار می کند
[ترجمه گوگل]این سایت در حال حاضر توسط دفاتر اشغال می شود

14. Your case is presently being investigated.
[ترجمه ترگمان]پرونده شما در حال حاضر مورد بررسی قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]مورد شما در حال حاضر بررسی می شود

She went and returned presently.

او رفت و زود برگشت.


Presently he is unemployed.

فعلاً بیکار است.


پیشنهاد کاربران

در حال حاضر

بالاخره

همین الانا، یکم وقت دیگه

به محض اینکه


کلمات دیگر: