کلمه جو
صفحه اصلی

get stuck

انگلیسی به فارسی

گیر کردم


پیشنهاد کاربران

گیر کردن ، گیر افتادن

گیر کردن ( در ترافیک و شلوغی و . . . )

مثل خر در گل گیر کردن

گیر افتادن ، گیر کردن
Definition:be unable to move easily
Be stuck هم میگن.

گول خوردن، ضرر کردن
I guess you got stuck on that bargain

بیرون آمدن

گیر کرن. بدون حرکت بودن.

Be unable to move easily

زمین گیر شدن، به گِل نشستن

شروع کنید بهـ انجآم کآرے: ) )

گیر کردن
we often get stuck in negative thought patterns
https://messymotherhood. com/the - unexpected - way - motherhood - changes - you/

آبادی بعضی وقتا لج آدم رو در باره هر بار میکنم یه چیز بیاره بعضی وقتا کلا قاطی میکنه مثلا اک کلمه blast رو بنویسیم حتی توی جمله میگه انفجار اما معنی داشتم اوقات خوبه

get stuck or getting stuck
به معنی گیر کردن گیر افتادن

گیر افتادن گیر کردن مثلا توی ترافیک یا چاله
Get stuck in یعنی با عزم و اراده شروع کردن

گرفتار شدن
غرق شدن
اسیر شدن

Be unable to move


کلمات دیگر: