کلمه جو
صفحه اصلی

ascribe


معنی : دانستن، نسبت دادن، اسناد دادن، حمل کردن، کاتب، رونوشت برداشتن
معانی دیگر : وابسته دانستن، اسناد کردن، منتسب کردن، از آن کسی دانستن، حمل کردن بر، رونویس بردار

انگلیسی به فارسی

نسبت دادن، اسناد دادن، دانستن، حمل کردن (بر)، کاتب، رونویس‌بردار


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ascribes, ascribing, ascribed
مشتقات: ascribable (adj.)
(1) تعریف: to attribute (something) to a particular cause or source.
مترادف: attribute, impute
مشابه: accredit, arrogate, attach, chalk up

- I ascribed her nervousness to the fact that her exams were coming up.
[ترجمه ترگمان] عصبانیت او را به این حقیقت نسبت دادم که امتحانات او در شرف تکوین بود
[ترجمه گوگل] من نگرانی خود را نسبت به این واقعیت که امتحانات او در حال آمدن بود، اعتراف کردم
- The invention of the radio is often ascribed to Guglielmo Marconi.
[ترجمه ترگمان] اختراع رادیو اغلب به Guglielmo Guglielmo منسوب می شود
[ترجمه گوگل] اختراع رادیو اغلب به Guglielmo Marconi وابسته است

(2) تعریف: to consider as belonging, esp. as a characteristic or trait.
مترادف: attribute
مشابه: accredit, arrogate, associate, connect, lay, link

- I wrongly ascribed honesty to this man, and I paid a terrible price for it.
[ترجمه ترگمان] من به غلط شرافت را نسبت به این مرد نسبت دادم و بهای سنگینی را برای آن پرداخت کردم
[ترجمه گوگل] من به اشتباه صادقانه به این مرد اعطا کرد، و من به قیمت وحشتناکی برای آن پرداختم

• attribute to, charge to
if you ascribe an event or state of affairs to a particular factor, you think that it is caused by that factor.
if you ascribe a quality to someone, you consider that they have it.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] نسبت دادن، اسناد دادن، حمل کردن

مترادف و متضاد

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

نسبت دادن (فعل)
attribute, attach, impute, ascribe, credit

اسناد دادن (فعل)
ascribe

حمل کردن (فعل)
remove, bear, carry, attribute, convey, ascribe, transport, haul, portage, wage, port, freight

کاتب (فعل)
ascribe

رونوشت برداشتن (فعل)
transcribe, ascribe

assign to source


Synonyms: accredit, attribute, charge, credit, hang on, impute, lay, pin on, refer, reference, set down


جملات نمونه

1. it is wrong to ascribe all our problems to the war
اشتباه است که همه ی مشکلات خود را به جنگ وابسته کنیم.

2. People like to ascribe human feelings to animals.
[ترجمه Sina] مردم دوست دارند احساسات انسان را به حیوانات نسبت دهند
[ترجمه ترگمان]مردم دوست دارند احساسات انسانی نسبت به حیوانات داشته باشند
[ترجمه گوگل]مردم دوست دارند احساسات انسان را به حیوانات تقسیم کنند

3. To what do you ascribe your phenomenal success?
[ترجمه ترگمان]شما موفقیت شگفت انگیز خود را نسبت به چه می دانید؟
[ترجمه گوگل]به چه چیزی به موفقیت فوق العاده ای خود اهمیت می دهید؟

4. We do not ascribe a superior wisdom to government or the state.
[ترجمه ترگمان]ما حکمت برتر را به دولت یا دولت نسبت نمی دهیم
[ترجمه گوگل]ما حکمت برتر را به دولت یا دولت نمی بخشیم

5. Local people ascribe healing properties to this fruit.
[ترجمه ترگمان]مردم محلی خواص درمانی این میوه را نسبت به این میوه نسبت می دهند
[ترجمه گوگل]مردم محلی این خواص را به این میوه تقسیم می کنند

6. I am reluctant to ascribe supernatural powers to a fortune teller.
[ترجمه ترگمان]من بی میل نیستم که قدرت های مافوق طبیعی را به عنوان یک پیشگو نسبت دهم
[ترجمه گوگل]من تمایلی به اعطای قدرت های خارق العاده به یک قاتل ثروت ندارم

7. You can't ascribe the same meaning to both words.
[ترجمه ترگمان]تو نمی توانی همان معنی را برای هر دو کلمه تشخیص بدهی
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید همان معنی را برای هر دو کلمه تعریف کنید

8. The government ascribe great importance to these policies.
[ترجمه ترگمان]دولت اهمیت زیادی به این سیاست ها نسبت داد
[ترجمه گوگل]دولت به این سیاست ها اهمیت می دهد

9. There seems no particular reason to ascribe economic rationality to one group and not the other.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد هیچ دلیل خاصی برای نسبت دادن عقلانیت اقتصادی به یک گروه و نه به دیگری وجود ندارد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد هیچ دلیل خاصی برای معقول بودن اقتصادی به یک گروه و نه از سوی دیگر وجود دارد

10. Among the Volunteers, the tendency was to ascribe their difficulties to personality deficiencies in the field staff.
[ترجمه ترگمان]در میان داوطلبان، گرایش این بود که مشکلات خود را به کاستی های شخصیت در کادر آموزشی نسبت دهند
[ترجمه گوگل]در میان داوطلبان، تمایل به دادن مشکلات خود به کمبودهای شخصیتی در کارکنان این رشته بود

11. We could ascribe these setbacks to the fact that our regime is young, or make other excuses.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم این مشکلات را به این واقعیت نسبت دهیم که رژیم ما جوان است یا بهانه دیگری دارد
[ترجمه گوگل]ما می توانیم این ناکامی ها را به این واقعیت که رژیم ما جوان است یا اعتراض های دیگر را اعطا کنیم

12. It would be a mistake, however, to ascribe this sensitivity purely to the propaganda and machinations of the Communists.
[ترجمه ترگمان]با این حال، این یک اشتباه است که این حساسیت را صرفا به تبلیغات و توطئه های کمونیست ها نسبت دهد
[ترجمه گوگل]با این حال، این اشتباه است که این حساسیت صرفا به تبلیغات و فرماندهی کمونیست ها باشد

13. This effort to ascribe blame makes no sense, because the dip was too small to matter.
[ترجمه ترگمان]این تلاش برای نسبت دادن سرزنش به هیچ وجه منطقی نیست، زیرا شیب بیش از حد کوچک است
[ترجمه گوگل]این تلاش برای تقدیم کردن به سرزنش هیچ معنایی ندارد، زیرا شیب برای ماده خیلی کوچک بود

14. We may be quite right to ascribe agency to a child for his acts.
[ترجمه ترگمان]ما ممکن است حق داشته باشیم که این موسسه را برای اعمال خود به یک کودک نسبت دهیم
[ترجمه گوگل]ما ممکن است کاملا حق داریم آژانس را برای اعمال خود برای یک کودک معرفی کنیم

15. But to ascribe this to male chauvinism wouldn't be accurate either.
[ترجمه ترگمان]اما نسبت به تعصب مردانه هم دقیق نیست
[ترجمه گوگل]اما به این معنا نیست که شوونیسم مردانه نیز دقیق نخواهد بود

It is wrong to ascribe all our problems to the war.

اشتباه است که همه‌ی مشکلات خود را به جنگ وابسته کنیم.


headaches which may be ascribed to stress

سردردهایی که ممکن است ناشی از فشار روانی باشد


The virtues ascribed to Fatima.

فضیلت‌هایی که به فاطمه نسبت داده می‌شوند.


the poetry ascribed to Daghighi

اشعار منتسب به دقیقی


پیشنهاد کاربران

نسبت دادن اسناد دادن

چیزی رل به جای چیز دیگری جا زدن، ( به طعنه ) قالب کردن

به گردن کسی انداختن ( تقصیر، گناه، اشتباه، مسئولیت )

الگوگرفتن
سرمشق گرفتن

نسبت دادن، منتسب کردن


کلمات دیگر: