کلمه جو
صفحه اصلی

exasperate


معنی : خشمگین، اوقات تلخی کردن، از جا در بردن، بر انگیختن، بدتر کردن، خشمگین کردن، تشدید کردن
معانی دیگر : اذیت کردن، آزار دادن، رنجه کردن، به خشم آوردن، آتشی کردن، کفر کسی را درآوردن، (گیاه شناسی - دارای پوست زبر و تیغچه دار) برون زبر، اوقات تلخی کردن کردن

انگلیسی به فارسی

خشمگین کردن، از جا در بردن، اوقات تلخی کردن کردن، برانگیختن، بدتر کردن، تشدیدکردن، خشمگین


ناراحت کننده، اوقات تلخی کردن، از جا در بردن، خشمگین کردن، بدتر کردن، تشدید کردن، بر انگیختن، خشمگین


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exasperates, exasperating, exasperated
(1) تعریف: to annoy or irritate greatly; cause to lose patience.
مترادف: irk, provoke, rile, tee off
متضاد: appease, mollify, please
مشابه: aggravate, annoy, bug, frustrate, goad, irritate, miff, nettle, peeve, plague, prod, rankle, ruffle, vex

- The student's refusal to do any homework exasperated the teacher.
[ترجمه ترگمان] امتناع دانش آموز از انجام هر تکلیف، معلم را عصبانی می کند
[ترجمه گوگل] امتناع دانشجو برای انجام هرگونه تکالیف، معلم را خشمگین کرد

(2) تعریف: to increase the intensity or severity of (suffering, anger, or the like).
مترادف: aggravate, exacerbate, heighten
متضاد: appease
مشابه: intensify, nettle, pique, worsen

- Tempers were flaring among those waiting in line, and the heat of the day exasperated the situation.
[ترجمه ترگمان] Tempers در میان کسانی که در صف منتظر بودند، شعله ور بودند و گرمای آن روز را به ستوه می آورد
[ترجمه گوگل] Tempers در میان کسانی که در صف انتظار قرار دارند، فرسوده شدند و گرمای روز، وضعیت را خسته و تار کرد

• anger, infuriate, annoy, irritate
if someone or something exasperates you, they annoy you and make you feel frustrated.

مترادف و متضاد

خشمگین (صفت)
angry, exasperate, furious, indignant, irate, fierce, wroth, wrathful, rabid, snappish, snuffy

اوقات تلخی کردن (فعل)
exasperate, huff, scold

از جا در بردن (فعل)
exasperate

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

بدتر کردن (فعل)
aggravate, worsen, embitter, exacerbate, deteriorate, exasperate

خشمگین کردن (فعل)
annoy, incense, aggravate, exasperate, anger, infuriate, vex, make angry, disgruntle, spite, irritate, enrage, make furious, provoke

تشدید کردن (فعل)
amplify, exacerbate, exasperate, intensify, strengthen, resonate

upset, provoke


Synonyms: aggravate, agitate, anger, annoy, bug, disturb, drive up the wall, embitter, enrage, exacerbate, excite, gall, get, get under one’s skin, incense, inflame, infuriate, irk, irritate, madden, make waves, needle, nettle, peeve, pique, rankle, rile, roil, rouse, T-off, try the patience of, vex, work up


Antonyms: calm, comfort, ease, placate, please, soothe


جملات نمونه

1. He's becoming increasingly exasperated with the situation.
[ترجمه ترگمان]او از این وضعیت بیش از پیش عصبانی می شود
[ترجمه گوگل]او به طور فزاینده ای با وضعیت رو به رو می شود

2. I was exasperated by all the noise.
[ترجمه ترگمان]از این همه سر و صدا عصبانی شدم
[ترجمه گوگل]من از همه سر و صدا ها خسته شدم

3. We were exasperated at his ill behaviour.
[ترجمه ترگمان]از رفتار his خشمگین شده بودیم
[ترجمه گوگل]ما در رفتار بد خود غم انگیز بودیم

4. The sheer futility of it all exasperates her.
[ترجمه ترگمان]عبث بودن همه مایه رنجش او شده بود
[ترجمه گوگل]ابطال کامل آن همه او را خشمگین می کند

5. It's so exasperating when he won't listen to a word that I say.
[ترجمه راحیل] اینکه او حتی به یک کلمه از حرفهای من گوش نمی کند ، خیلی آزار دهنده است.
[ترجمه ترگمان]وقتی او به کلمه ای که من می گویم گوش نمی دهد، این قدر عصبانی کننده است
[ترجمه گوگل]آنقدر خسته کننده است که او به یک کلمه که من می گویم گوش نمی دهد

6. She was becoming exasperated with all the questions they were asking.
[ترجمه ترگمان]از هر سوالی که می پرسید عصبانی می شد
[ترجمه گوگل]او با تمام سوالاتی که از آنها خواسته بود، ناراحت شد

7. Hardie could be exasperating to his colleagues.
[ترجمه ترگمان]Hardie می تواند از همکاران خود خشمگین شود
[ترجمه گوگل]هاردی می تواند به همکارانش خشمگین شود

8. Our team's failure is very exasperating.
[ترجمه ترگمان]شکست تیم ما خیلی عصبانی کننده است
[ترجمه گوگل]شکست تیم ما بسیار خسته کننده است

9. You have this exasperating habit of never looking at me!
[ترجمه ترگمان]این عادت exasperating که هرگز به من نگاه نکنید!
[ترجمه گوگل]شما این عادت غم انگیز هرگز به من نگاه نمی کنید!

10. I was exasperated at her ill behaviour.
[ترجمه ترگمان]از رفتار her خشمگین شده بودم
[ترجمه گوگل]من در رفتار بد بیمارم خسته شدم

11. It's exasperating to run for a train and then miss it by half a minute.
[ترجمه ترگمان]برای یک قطار در حال دویدن است و بعد تا نیم دقیقه دیگر آن را از دست می دهم
[ترجمه گوگل]برای مأموریت یک قطار کار سختی است و سپس نیم ساعت از دستش می افتد

12. To see my body literally wither away before my eyes was exasperating.
[ترجمه ترگمان]تا ببینم بدنم واقعا قبل از اینکه چشمام رو عصبانی کنه پژمرده میشه
[ترجمه گوگل]برای دیدن بدن من به معنای واقعی کلمه قبل از چشمان من خسته کننده بود

13. It exasperates me to hear comments like that.
[ترجمه ترگمان]از شنیدن نظراتی مثل این به من کمک کرد
[ترجمه گوگل]این باعث می شود که من این نظرات را بشنوم

14. She was exasperated against the informer.
[ترجمه ترگمان]در برابر خبر رسان از کوره در رفت
[ترجمه گوگل]او در برابر خبرنگار خشمگین شد

15. She was exasperated at/by his stupidity.
[ترجمه ترگمان]از این حماقت او خشمگین بود
[ترجمه گوگل]او در / با حماقت خود خشمگین شد

His laziness exasperated his teacher.

تنبلی او آموزگارش را از کوره به‌در برد.


پیشنهاد کاربران

از کوره در بردن

خشمگین شدن
از کوره در رفتن
اذیت
Anger
Annoy
Infuriate
Irritate


اذیت کردن . آزار دادن


کلمات دیگر: