کلمه جو
صفحه اصلی

fury


معنی : شدت، اشوب، خشم، غضب، غیظ، اضطراب، درنده خویی، هیجان شدید و تند، روح انتقام
معانی دیگر : (از "anger" شدیدتر) خشم زیاد، خشم جنون آمیز، غضب وحشیانه، خشمگینی، حالت خشم، خشم زدگی، حمله ی عصبی توام با غضب شدید، (باد و توفان و غیره) ویرانگری، خشونت شدید، شدت و حدت، (شخص به ویژه زن) خشن، کینه توز، پر کین، انتقام جو، کینه جو f ) - 5 بزرگ - اسطوره ی یونان و روم) فیوری (رجوع شود به: -6 (furies (قدیمی) خلسه ی جنون آمیز، (از anger شدیدتر) خشم زیاد

انگلیسی به فارسی

غضب، غیظ، هیجان شدید وتند، خشم، درنده خویی، روحانتقام، اشوب، اضطراب، شدت


خشم، غضب، شدت، اضطراب، غیظ، هیجان شدید و تند، درنده خویی، روح انتقام، اشوب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: furies
(1) تعریف: violent, passionate, or unrestrained anger; rage; frenzy.
مترادف: frenzy, furor, madness, rage, wrath
متضاد: good humor
مشابه: anger, ire, mania, outrage, rampage, violence

- In his fury, he threw a chair across the room.
[ترجمه ترگمان] از شدت خشم یک صندلی را روی میز پرتاب کرد
[ترجمه گوگل] در خشم او، یک صندلی را در اطراف اتاق انداخت
- The unfairness of it all sent her into a fury.
[ترجمه ترگمان] این بی عدالتی همه او را خشمگین ساخته بود
[ترجمه گوگل] ناسازگاری از همه او را به خشم تبدیل کرد
- The government's unwillingness to rectify the situation caused fury among the people.
[ترجمه ترگمان] عدم تمایل دولت به اصلاح این وضعیت موجب خشم مردم شده است
[ترجمه گوگل] عدم تمایل دولت برای اصلاح وضعیت موجب خشم مردم شد

(2) تعریف: violent action.
مترادف: ferocity, storm, violence
مشابه: bluster, frenzy, outburst, paroxysm, rage, tantrum, turbulence, wildness

- The houses were destroyed in the fury of the storm.
[ترجمه ترگمان] خانه ها در خشم توفان از بین رفته بودند
[ترجمه گوگل] خانه ها در خشم طوفان نابود شدند

(3) تعریف: (pl.; cap.) in Greek and Roman mythology, the three horrible female creatures that pursue to the grave those who have committed unpunished crimes.

(4) تعریف: a fierce, violent person.
مترادف: hothead, savage
مشابه: hotspur

• anger, wrath; wildness, madness; violence
fury is violent or very great anger.

مترادف و متضاد

Synonyms: acerbity, acrimony, asperity, boiling point, conniption, energy, ferocity, fierceness, fire, flare-up, force, frenzy, furor, impetuosity, indignation, intensity, ire, madness, might, passion, power, rabidity, rage, rampancy, rise, savagery, severity, slow burn, sore, stew, storm, tempestuousness, turbulence, vehemence, violence


Antonyms: calm, happiness, peace


شدت (اسم)
intensity, acrimony, severity, force, gravity, violence, hardness, fury, inclemency, extremity, intension, duress, stringency, vehemence, tensity

اشوب (اسم)
alarm, turbulence, disturbance, alarum, riot, tumult, unrest, revolution, commotion, sedition, fury, fuss, ruckus, turbulency, convulsion, hurly-burly, misrule

خشم (اسم)
bate, resentment, irritation, temper, anger, rage, wrath, fury, indignation, ire, ramp, rampage, tantrum, choler, furiosity, furiousness, furore, teen, heebie-jeebies

غضب (اسم)
bate, irritation, anger, rage, wrath, fury, huff, ire, exasperation, bait, muck

غیظ (اسم)
resentment, anger, rage, wrath, fury, indignation, dudgeon, tantrum

اضطراب (اسم)
ferment, worriment, feeze, anguish, unrest, commotion, fury, anxiety, worry, disquietude, inquietude, discomposure

درنده خویی (اسم)
fury, ferocity, rapacity

هیجان شدید و تند (اسم)
fury

روح انتقام (اسم)
fury

anger, wrath


جملات نمونه

He threw the glass at me in fury.

با خشم شدید لیوان را به طرفم پرت کرد.


Nothing could abate his fury.

هیچ‌چیز عصبانیت او را فرونمی‌نشاند.


He is in one of his furies again.

دوباره به‌شدت خشمگین شده‌است.


to fly into a fit of fury

به‌شدت از کوره دررفتن


1. the fury of the wind
شدت باد

2. like fury
(عامیانه) دیوانه وار،به شدت تمام

3. in a fury
با نهایت خشم،با غیظ و اعراض

4. eyes scintillating with fury
چشمانی که از خشم می درخشیدند

5. he wreaked his fury on the children
خشم خود را به سر بچه ها خالی کرد.

6. it rained like fury
مثل سیل باران می آمد.

7. full of sound and fury signifying nothing
(شکسپیر) پر از سروصدا و خشونت و کاملا بی معنی

8. nothing could abate his fury
هیچ چیز عصبانیت او را فرو نمی نشاند.

9. the storm unleashed its fury on the coastal regions
توفان خشم خود را بر نواحی ساحلی فرو بارید.

10. this year, too, nature's fury was unleashed on the people of bangladesh
امسال هم خشم طبیعت،دامنگیر مردم بنگلادش شد.

11. her eyes were sparking with fury
شراره های خشم از چشمانش می بارید.

12. to fly into a fit of fury
بشدت از کوره در رفتن

13. he threw the glass at me in fury
با خشم شدید لیوان را به طرفم پرت کرد.

14. she struck her brother in a flare-up of fury
در موجی از خشم برادر خود را زد.

15. He flared up in a fury and shouted at her.
[ترجمه ترگمان]با خشم و غضب از جا بلند شد و به او فریاد زد:
[ترجمه گوگل]او خشمگین شد و به او فریاد زد

16. He flew into a fury when I refused.
[ترجمه ترگمان]وقتی رد کردم عصبانی شد
[ترجمه گوگل]وقتی که من رد شد، او خشمگین شد

17. The storm stuck with elemental fury.
[ترجمه ترگمان]طوفانی که از خشم سرچشمه می گرفت
[ترجمه گوگل]طوفان با خشم عنصری بسته شد

18. The fury of the storm abated.
[ترجمه ترگمان]خشم طوفان فرو نشست
[ترجمه گوگل]خشم طوفان کاهش یافت

19. A fury snake overarching was looking at us.
[ترجمه ترگمان]یک مار غول پیکر خشمگین به ما نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]یک مار خشم عمومی به ما نگاه کرد

20. She flew into a fury when I wouldn't lend her any money.
[ترجمه ترگمان]وقتی که من بهش پول قرض نمی دادم، عصبانی شد
[ترجمه گوگل]وقتی که من هیچ پولی را نمی دهم، او خشمگین شد

This year, too, nature's fury was unleashed on the people of Bangladesh.

امسال هم، خشم طبیعت، دامن‌گیر مردم بنگلادش شد.


the fury of the wind

شدت باد


It rained like fury.

مثل سیل باران می‌آمد.


اصطلاحات

in a fury

با نهایت خشم، با غیظ و اعراض


like fury

(عامیانه) دیوانه‌وار، به‌شدت تمام


پیشنهاد کاربران

خشم، عصبانیت


بشدت عصبانی، لبریزاز خشم، خشمگین

خشم به همراه خشونت
خشمگین به همراه حالت تهاجمی


خشم وحشیانه


۱ - خشم و غضب بسیار شدید
۲ - کسی که از کوره در میره

• fury surged through her and she slammed the phone down.
• She became wild with fury

Furious از ریشه fury هست.


fury
این واژه همریشه با واژه ی پارسی اَرَبیده ی : فوری است که با واژه ی فَرّ ، فَرّه ( فَرّه ی ایزدی ) به مینه ی آتش ، آذر و واژه های اروپایی زیر خویشاوند است ؛
انگلیسی : fire
آلمانی : Feuer
fury در مینه فوری این جور فهمیده می شود که مانند بَرق و آتش و آذر کاری را تند و زود انجام دادن و در مینه ی انگلیسی خشم و غضب که هالت رُوانی یا روحی ست که کسی آتشی میشود یا مانند آتش برافروخته می شود.


روح انتقام

خشم و عصبانیت


کلمات دیگر: