کلمه جو
صفحه اصلی

cradle


معنی : گهواره، مهد، در گهواره قرار دادن، در چهارچوب یاکلاف قرار دادن
معانی دیگر : خاستگاه، گاهواره، (شعر قدیم) استراحتگاه، آسودگاه، آغوش، (در گهواره) تکان دادن، (گهواره وار) در آغوش گرفتن، بغل کردن، نگه داشتن (با دقت)، پروردن، (کودک را) بزرگ کردن، بار آوردن، کودکی، دوران طفولیت، بچگی، خردی، (هر چیز گهواره مانند): چارچوب یا گهواره (برای درجا نگهداشتن هواپیمای در حال تعمیر یا کشتی در حال ساخته شدن و غیره)، بدنه ی تلفن (که گوشی روی آن قرار می گیرد)، جاتلفنی (نام کامل آن: cradle telephone)، (کشاورزی) حفاظ دسته ی داس (نام کامل آن: cradle scythe)، (چارچوبی که در بستر بیمار زیر ملافه قرار می دهند تا ملافه با زخم های بیمار تماس پیدا نکند) چارچوب، (معدن طلا) لاوک (جعبه ی روبازی که شن زر دار را در آن می ریختند و در آن تکان می دادند تا طلای آن جدا شود)، تاوه، زیربند، کلاف، زیرانداز، تکیه گاه، (گندم و غیره را) داس کردن، (با داس) درو کردن، (با داس) بریدن، (معدن طلا) زرگیری کردن (با شستن شن طلادار در تاوه ی چوبی)، (مهجور) غنودن (در گهواره)

انگلیسی به فارسی

گهواره، مهد، در گهواره قرار دادن، در چهارچوب یا کلاف قرار دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: rob the cradle
(1) تعریف: a baby's bed, usu. mounted on rockers.

- She sat near the fire and rocked the baby in her cradle.
[ترجمه ترگمان] کنار بخاری نشست و کودک را در گهواره خود تکان داد
[ترجمه گوگل] او در نزدیکی آتش نشسته و بچه را در گهواره اش زد

(2) تعریف: a birthplace or time of origin.
مشابه: matrix

- Philadelphia is said by many to be the cradle of American independence.
[ترجمه ترگمان] بسیاری می گویند که فیلادلفیا به عنوان مهد استقلال آمریکا شناخته می شود
[ترجمه گوگل] به گفته بسیاری از فیلادلفیا، گهواره استقلال آمریکا است

(3) تعریف: any device resembling a cradle or functioning similarly, as to hold or hold and rock something.

- He put the phone back on its cradle.
[ترجمه ترگمان] گوشی را روی گهواره گذاشت
[ترجمه گوگل] او گوشی را بر روی گهواره گذاشت
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cradles, cradling, cradled
مشتقات: cradler (n.)
(1) تعریف: to hold or rock in or as in a cradle.

- She cradled the child in her arms.
[ترجمه ترگمان] بچه را در آغوش گرفت
[ترجمه گوگل] او کودک را در آغوشش گرفت

(2) تعریف: to nurture or care for tenderly in infancy.

(3) تعریف: to catch, support, or rock in a cradle-like device.

- The wooden scaffold cradled the ship's hull.
[ترجمه ترگمان] داربست چوبی بدنه کشتی را در بغل گرفته بودند
[ترجمه گوگل] داربست چوبی کلبه کشتی را می پوشاند

• baby bed, crib
hold and fondle lovingly or protectively; lay in cradle; rock soothingly
a cradle is a small box-shaped bed for a baby.
the cradle of something is the place where it began; a literary use.
if you cradle something in your arms, you hold it carefully.
if something happens to you from the cradle to the grave, it happens throughout your life.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] کلاف سر ستون - تکیه گاه - زیرانداز
[کامپیوتر] ظرف مخصوص شارژ مجدد باطری ها
[نساجی] اهرم غلتک های فوقانی ( در رینگ و فلایر )
[ریاضیات] کمربند، گهواره
[آب و خاک] حایل، گهواره

مترادف و متضاد

small bed for baby


Synonyms: baby bed, bassinet, cot, crib, hamper, Moses basket, pannier, trundle bed


early childhood; origins


Synonyms: babyhood, beginning, birthplace, fount, fountain, fountainhead, infancy, nativity, nursery, origin, source, spring, ultimate cause, wellspring


hold in arms; nurture


Synonyms: lull, nestle, nourish, nurse, rock, support, tend, watch over


گهواره (اسم)
cradle

مهد (اسم)
nurse, cradle

در گهواره قرار دادن (فعل)
cradle

در چهارچوب یا کلاف قرار دادن (فعل)
cradle

جملات نمونه

I placed the baby in the cradle.

بچه را در گهواره قرار دادم.


a cradle of civilization

مهد تمدن


She had been raised in the cradle of a warm family.

او در آغوش خانواده‌ی گرمی پرورش یافته بود.


She cradled her baby carefully.

او طفل خود را با دقت در گهواره گذاشت.


He sat down, cradling a cup of coffee in his hand.

در حالی که فنجان قهوه را با دقت در دست گرفته بود، نشست.


a country that has cradled great writers

کشوری که نویسندگان بزرگی پرورانده است


seek knowledge from your cradle to your grave

زگهواره تا گور دانش بجوی


1. a cradle of civilization
مهد تمدن

2. from the cradle to the grave
از گهواره تا گور،سرتاسر زندگانی،همه ی عمر

3. rob the cradle
معشوقه یا همسر بسیار جوانتر از خود گرفتن

4. seek knowledge from your cradle to your grave
زگهواره تا گور دانش بجوی

5. rock the baby in he cradle
بچه را در گهواره اش بجنبان.

6. the hand that rocked the cradle kicked the bucket
دستی که گهواره را تکان می داد (یعنی مادرم) لگد زد به سطل (یعنی مرد)

7. i placed the baby in the cradle
بچه را در گهواره قرار دادم.

8. she had been raised in the cradle of a warm family
او در آغوش خانواده ی گرمی پرورش یافته بود.

9. What's learnt in the cradle lasts till the tomb.
[ترجمه ترگمان]چیزی که در گهواره آموخته می شود تا گورستان ادامه دارد
[ترجمه گوگل]آنچه در گهواره آموخته می شود تا آرامگاه است

10. Life is a battle from cradle to grave.
[ترجمه ترگمان]زندگی یک نبرد از گهواره به گور است
[ترجمه گوگل]زندگی یک نبرد از گهواره تا قبر است

11. The child slept soundly in her cradle.
[ترجمه ترگمان]بچه در گهواره به خواب عمیقی فرو رفت
[ترجمه گوگل]کودک به طور مرتب در گهواره اش خوابید

12. Greece was the cradle of western civilization.
[ترجمه ترگمان]یونان مهد تمدن غربی بود
[ترجمه گوگل]یونان مهد تمدن غربی بود

13. What is learned in the cradle is carried to the grave.
[ترجمه ترگمان]چیزی که در گهواره آموخت به گور برده می شود
[ترجمه گوگل]آنچه در گهواره آموخته می شود به قبر منتقل می شود

14. I dropped the receiver back in the cradle.
[ترجمه ترگمان]گوشی را روی گهواره گذاشتم
[ترجمه گوگل]گیرنده را در گهواره باز کردم

15. She lived in the same village from the cradle to the grave.
[ترجمه ترگمان]در همان دهکده ای که از گهواره به گور می رفت زندگی می کرد
[ترجمه گوگل]او در همان روستای از گهواره تا قبر زندگی می کرد

16. She rocked the cradle to quieten the child.
[ترجمه ترگمان]گهواره را به آرامی تکان داد تا آرامش بچه را آرام کند
[ترجمه گوگل]او گهواره را خفه کرد تا کودک را بسوزاند

17. Greece was the cradle of Western culture.
[ترجمه ترگمان]یونان مهد تمدن غرب بود
[ترجمه گوگل]یونان گهواره فرهنگ غربی بود

Swedish people enjoy cradle-to-grave health insurance and free education.

مردم سوئد در تمام عمر از بیمه‌ی سلامتی و آموزش مجانی بهره‌مندند.


اصطلاحات

from the cradle to the grave

از گهواره تا گور، سرتاسر زندگانی، همه‌ی عمر


rob the cradle

معشوقه یا همسر بسیار جوانتر از خود گرفتن


پیشنهاد کاربران

یک وسیله ای است که برای بالا و پایین کردن وسایل سنگین استفاده میشه معمولا در بالا بردن انسان برای پاک کردن پنجره ها ساختمان های بلند یا تعمیر کردن لامپ سوله ها و غیره. . .

گهواره، مهد، در گهواره قرار دادن
bassinet
گهواره سبدی روپوش دار، لگنچه، درشکه دستی بچگانه

cradle is a small bed for a baby which can be moved from side to side

گهواره

The baby rested peacefully in his cradle
کودک در گهواره اش در آرامش استراحت کرد

[نساجی] کلاف

مهد
گهواره
به گفتار پیغمبرت راه جوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی


مهد

Herat had once been the cradle of persian culture, the home of writers, painters, and Sufis
"A Thousand Splendid Suns by Khaled Hosseini"

cradle در اینجا به معنای مهده

معنی گهواره میده اما نکته اساسی درباره این کلمه اینه که این گهواره ثابت نیست و مثل صندلی راحتی های قدیمی به طرفین تکان میخوره
اما cot یا crib پایه هایش ثابت است و بعد قرار دادن کودک نوزاد در ان تکان نمیخورد
فرق گهواره با bed هم اینه که اینا حفاظ دارن که بچه نیفته پایین.


کلمات دیگر: