کلمه جو
صفحه اصلی

piety


معنی : پارسایی، تقوا، تقوی، خداترسی
معانی دیگر : (سخن یا عمل) پارسا منشانه، کار تقوا آمیز، دینداری، پرهیزکاری، زهد، عشق به والدین، خویشاوند دوستی، صله ی ارحام، پرهیز گاری

انگلیسی به فارسی

پارسایی، پرهیز گاری، خداترسی، تقوا


انگلیسی به انگلیسی

• devoutness, orthodoxy; religiousness, piousness
piety is strong religious belief, or religious behaviour.

مترادف و متضاد

پارسایی (اسم)
abstemiousness, piety, devoutness, pietism

تقوا (اسم)
piety, pietism, virtue

تقوی (اسم)
piety, pietism, virtue

خداترسی (اسم)
piety

devotion, religiousness


Synonyms: allegiance, application, ardor, belief, devoutness, docility, dutifulness, duty, faith, fealty, fervor, fidelity, godliness, grace, holiness, loyalty, obedience, passion, religion, religiosity, reverence, sanctity, veneration, zeal


Antonyms: impiety, irreverence


جملات نمونه

His pieties had made him popular to all.

اعمال زاهدانه‌اش او را محبوب همه کرده بود.


1. abnegation is the first step toward piety
ایثار اولین قدم در راه تقوا است.

2. those who have chosen the path of piety
آنان که راه پارسایی را برگزیده اند

3. They were drawn to the church not by piety but by curiosity.
[ترجمه ترگمان]آن ها به کلیسا کشیده شدند، نه با تقدس، بلکه با کنجکاوی
[ترجمه گوگل]آنها به کلیسا، نه با تقوا، بلکه با کنجکاوی، به کلیسا کشیده شدند

4. In a traditional Chinese family filial piety is rigidly observed.
[ترجمه ترگمان]در یک خانواده سنتی، تقوا فرزندی به طور کامل مراعات می شود
[ترجمه گوگل]در یک خانواده سنتی خانواده چینی تقلید از نظر جسمی دیده می شود

5. They put great store in filial piety and playing by their rules.
[ترجمه ترگمان]آن ها در زهد و piety فرزندی به سر می بردند و با قوانین خود بازی می کردند
[ترجمه گوگل]آنها فروشگاه خوبی را در تقدیر شاگردان قرار داده و با قوانین خود بازی می کنند

6. Janice smelt of piety and coal tar soap.
[ترجمه ترگمان]Janice بوی تقوا و صابون قطران ذغال سنگ داد
[ترجمه گوگل]جانیس ذرت معطر و صابون قهوهای مایل به زرد است

7. A believer might move from one form of piety to another, embracing mysticism and rationalism at the same time.
[ترجمه ترگمان]یک مومن ممکن است از یک شکل تقدس به دیگری منتقل شود، و در عین حال عرفان و خردگرایی را در آغوش کشد
[ترجمه گوگل]یک مؤمن ممکن است از یک شکل از تقوا به سوی دیگری حرکت کند، در عین حال عرفان و عقلانیت را در بر بگیرد

8. It is an essential element of the primal piety, the archaic spirituality, that pentecostal worship brings to the surface.
[ترجمه ترگمان]آن یک عنصر اساسی از تقوای اولیه، معنویت کهن، است که پرستش pentecostal به سطح می آورد
[ترجمه گوگل]این یک عنصر ضروری از تقوا نخستین، معنویت بایگانی است، که عبادت پرستش به سطح می رسد

9. Such expressions of piety are written from the highest motives, and are true to the faith in one way.
[ترجمه ترگمان]این گونه ابراز تقوا از والاترین انگیزه ها وجود دارد و به یک روش به آن ایمان دارد
[ترجمه گوگل]چنین عبارات تقوائی از بالاترین انگیزه ها نوشته شده و به یک دلیل به ایمان اعتقاد دارند

10. I approve the deadly seriousness, the piety, the need for something sacred in your life.
[ترجمه ترگمان]من جدی بودن، تقدس، نیاز به چیزی مقدس در زندگی شما را تایید می کنم
[ترجمه گوگل]من جدی مرگبار، تقوا، نیاز به چیزی مقدس در زندگی شما را تایید می کنم

11. This is clearly a work of filial piety.
[ترجمه ترگمان]این به وضوح اثری از تقوا فرزندی است
[ترجمه گوگل]این به وضوح کار دینی شاگرد است

12. Such emotionally fervent piety was also provided with a catalyst in the devotional use of images.
[ترجمه ترگمان]چنین piety از لحاظ عاطفی نیز با یک کاتالیزور در استفاده devotional از تصاویر فراهم شده بود
[ترجمه گوگل]چنین تقدیری عاطفی پر حرارت نیز با یک کاتالیزور در استفاده عرفانی از تصاویر ارائه شده است

13. Isabella never let her own piety give her simple ease.
[ترجمه ترگمان]ایزابلا هرگز اجازه نمی داد که own راحت شود
[ترجمه گوگل]ایزابلا هرگز اجازه نمی دهد که تقوا خود را به سهولت ساده اش برساند

14. His Buddhist piety led representatives of the thousands of Untouchables who had embraced Buddhism to invite him to be their leader.
[ترجمه ترگمان]تقدس بودایی او، نمایندگانی از هزاران غیر نجس ها را رهبری کرد که Buddhism را در آغوش کشیده بودند تا او را به رهبر خود دعوت کنند
[ترجمه گوگل]تمدنی بودایی او منجر به نمایندگان هزاران غیرقابل پذیرش بود که بودیسم را پذیرفته بودند تا او را به رهبری خود دعوت کنند

15. Its vigour and vitality attest to a popular piety deeply rooted in the everyday life of the local community.
[ترجمه ترگمان]قدرت و سرزندگی آن گواه تقدس عمومی است که عمیقا در زندگی روزمره جامعه محلی ریشه دوانیده است
[ترجمه گوگل]قدرت و انسجام آن به یک تقدیر مردمی اعتقاد دارد که عمیقا ریشه در زندگی روزمره جامعه محلی دارد

پیشنهاد کاربران

دیانت

the state of having or showing a deep respect for somebody/something, especially for God and religion; the state of being . Ox

pious. ibid

the quality or state of being pious: such as
a : fidelity to natural obligations ( as to parents )
b : dutifulness in religion. Mer

devoutness. ibid

an act inspired by piety. ibid

orthodoxy. ibid

a conventional belief or standard. ibid

پارسایی


کلمات دیگر: