کلمه جو
صفحه اصلی

limber


معنی : نرم، تاشو، خم شو، خمیده، مطیع، خمیده کردن، خم کردن، تا کردن، تمرین نرمش کردن
معانی دیگر : قابل انعطاف، خم پذیر، خمش پذیر، خم شدنی، دارای بدن نرمش دار، پرنرمش، نرمش کردن، (معمولا با: up) تمرین و ورزش کردن، (توپخانه)، عراده ی دو چرخی (که توپ را به آن می بندند)، پیش قطار، سربزیر

انگلیسی به فارسی

خمیده، سربزیر، مطیع، تاشو، خم شو، نرم، خم کردن،تاکردن، خمیده کردن، تمرین نرمش کردن


لیبره، تمرین نرمش کردن، خم کردن، تا کردن، خمیده کردن، خمیده، مطیع، تاشو، خم شو، نرم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: bending or flexing easily; pliant.
مترادف: flexible, pliable, pliant, supple
متضاد: stiff
مشابه: bendable, ductile, elastic, lissome, lithe, plastic, resilient

- a limber rod
[ترجمه موسی] یک میله دراز
[ترجمه ترگمان] یه ترکه نازک
[ترجمه گوگل] میله ی لیبرتی

(2) تعریف: having flexible joints and muscles; supple.
مترادف: lissome, supple
متضاد: stiff
مشابه: double-jointed, flexible, lithe, resilient

- a young, limber body
[ترجمه موسی] یک بدن برنا ( جوان ) و انعطاف پذیر
[ترجمه ترگمان] یه بدن گرم و نرم
[ترجمه گوگل] بدن جوان و مرطوب
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: limbers, limbering, limbered
• : تعریف: to cause the body, joints, or muscles to bend or stretch easily, as by exercises (usu. fol. by up).
مترادف: loosen, warm up
مشابه: exercise, relax, stretch

- Dancers limber up before dancing.
[ترجمه امیر] رقصنده ها قبل از رقص، نرمش میکنند
[ترجمه ترگمان] قبل از رقص، هوا گرم شده
[ترجمه گوگل] رقصنده ها قبل از رقص در حال خندیدن هستند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: limberly (adv.), limberness (n.)
• : تعریف: to cause (something) to bend, stretch, or work easily and loosely (usu. fol. by up).
مترادف: relax
مشابه: exercise, loosen, slacken, stretch, supple

- She limbered up her muscles before jogging.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه شروع به دویدن کند عضلاتش منقبض می شد
[ترجمه گوگل] او قبل از پیاده روی، عضلاتش را از بین برد

• two-wheeled vehicle used to tow a field gun or caisson
make flexible; attach a field gun or caisson to a limber
flexible, pliant; agile, supple

if you limber up, you prepare for a sport by doing exercises.

مترادف و متضاد

نرم (صفت)
slick, fine, effeminate, supple, suave, sleek, mellow, soft, tractable, downy, limp, floppy, smooth, limber, spongy, pliant, flexible, lubricious, flexuous, cottony, fluffy, tractile, treatable, plastic, glace, flabby, plumy, lissom, lissome, lithesome, lithe, flexural, sequacious, levigated, silky, irrefrangible, lambent, sericeous, silken

تاشو (صفت)
limber, pliant, flexible, foldaway, lissom, lissome, lithesome

خم شو (صفت)
limber, pliant, flexible, pliable, lithe

خمیده (صفت)
bowed, bent, limber, geniculate, limped, slouchy, embowed, humpy

مطیع (صفت)
subordinate, subject, conformable, docile, obedient, submissive, limber, biddable, dutiful, duteous

خمیده کردن (فعل)
limber, camber, incurvate

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

تا کردن (فعل)
fold, limber

تمرین نرمش کردن (فعل)
limber

flexible


Synonyms: agile, deft, elastic, graceful, lissome, lithe, lithesome, loose, nimble, plastic, pliable, pliant, resilient, springy, spry, supple


Antonyms: rigid, stiff, straight, unbending


جملات نمونه

1. to limber the fingers
انگشتان خود را نرمش دادن

2. a ballet dancer's limber body
بدن نرم رقاص باله

3. a gold necklace as limber as a ribbon
گردن بند طلا به نرمی روبان

4. You should limber up your wits before the test.
[ترجمه موسی] قبل از آزمون باید ذهن خود را تمرین دهید.
[ترجمه ترگمان]تو باید قبل از امتحان limber رو کم کنی
[ترجمه گوگل]قبل از آزمون باید عقل خود را خنثی کنید

5. The substitutes are beginning to limber up on the sidelines.
[ترجمه موسی] بازیکنان تعویضی در کناره ها شروع به گرم کردن می کنند.
[ترجمه ترگمان]در حاشیه، جایگزین ها شروع به نرمش و کار می کنند
[ترجمه گوگل]جایگزین ها در حال ناپدید شدن هستند

6. The colonel ordered the soldiers to limber up.
[ترجمه موسی] سرهنگ به سربازان دستور داد که نرمش و گرم کنند.
[ترجمه ترگمان]سرهنگ به سربازان دستور داد که کار کنند
[ترجمه گوگل]سرهنگ به سربازان دستور داد تا از هم پاشیده شوند

7. I always do a few easy exercises to limber up before a match.
[ترجمه موسی] من همیشه چند تمرین ساده انجام می دهم تا قبل از مسابقه آماده بشوم.
[ترجمه ترگمان]من همیشه چند تمرین ساده انجام می دهم تا قبل از مسابقه بالا و پایین بروم
[ترجمه گوگل]من همیشه یک تمرین ساده را انجام می دهم تا قبل از یک مسابقه، بازی کند

8. So she walked to limber her muscles.
[ترجمه موسی] بنابراین او راه رفت تا عضلاتش را شل کند.
[ترجمه ترگمان]بنابراین در حالی که عضلاتش منقبض می شد به راه افتاد
[ترجمه گوگل]بنابراین او به عضلات خود رسیده است

9. Waist twisting exercises: these limber up all the muscles in the upper body and thighs.
[ترجمه ترگمان]تمرینات چرخش کمر: این ها همه عضلات بدن و ران بالا را بالا و پایین می برد
[ترجمه گوگل]تمرینات چرخشی کمرنگ: این کلیدها را به کلیه عضلات بالا بدن و ران می اندازند

10. This was how he learned to stay limber.
[ترجمه ترگمان]این طوری بود که او یاد گرفت که نرم و نرم بماند
[ترجمه گوگل]این چگونه او آموخت که باقی مانده باشد

11. It will limber up your spine and keep it in a flexible and youthful condition.
[ترجمه ترگمان]این کار ستون فقرات خود را بالا می برد و آن را در شرایط انعطاف پذیر و جوان نگه می دارد
[ترجمه گوگل]این ستون فقرات شما را خنثی کرده و آن را در شرایط انعطاف پذیر و جوان قرار می دهد

12. Lancer looked lean and limber in tight-fitting trousers and a sleeveless shirt, but Scott noted dark circles under the singer's dyes and a somberness beneath the cheeriness of the moment.
[ترجمه ترگمان]Lancer از شلوار چسبان و یک پیراهن بی آستین پوشیده بود، اما اسکات به حلقه های تیره زیر رنگ ها و a زیر the لحظه اشاره کرد
[ترجمه گوگل]لاکنر در شلوارهای تنگ و پیراهن بدون آستین بیحرکت و بیحوصل بود، اما اسکات دایره های تاریک را زیر رنگ های خواننده و سمبلیک زیر شادابی لحظه ای گذاشت

13. This accounts for the modern forms limb (limber has excrescent b, regardless of whether it means "shaft," "holes in timber," or "pliable"; none of them is related to limb) and crumb.
[ترجمه ترگمان]این کار برای اعضای بدن مدرن، بدون در نظر گرفتن این که به معنی \"شفت\"، \"سوراخ ها در چوب،\" یا \"قابل انعطاف\" است، وجود دارد؛ هیچ یک از آن ها با چوب و تکه نان مرتبط نیستند
[ترجمه گوگل]این موضوع برای اندامهای مدرن شکل میگیرد (لبه بالاتره b، صرفنظر از اینکه آیا این به معنای 'شفت'، 'سوراخ در چوب' یا 'قابل انعطاف' است؛ هیچکدام از آنها به اندام و خرده) مربوط نیست

14. The adventitious shoots of limber pine were taken as objects to investigate their induction of adventitious roots.
[ترجمه ترگمان]جوانه های زبری که از چوب نرم استفاده می کردند به عنوان شی برای تحقیق در مورد القای ریشه های اتفاقی آن ها در نظر گرفته شدند
[ترجمه گوگل]شاخه های سفت و محکم کاج کرک به عنوان اشیاء برای بررسی القاء ریشه های گاه به گاه مورد استفاده قرار گرفتند

a gold necklace as limber as a ribbon

گردنبند طلا به نرمی روبان


a ballet dancer's limber body

بدن نرم رقاص باله


to limber the fingers

انگشتان خود را نرمش دادن


Before each race, he limbers up for fifteen minutes.

پیش از هر مسابقه‌ای پانزده دقیقه نرمش می‌کند.


پیشنهاد کاربران

نرمش کردن و گرم کردن قبل از ورزش

انعطاف پذیر

limber ( adj ) = انعطاف پذیر، نرم، منعطف، کشسان، دراز، سست، شل و ول

Definition = ( از یک شخص یا قسمت بدن ) نرم یا انعطاف پذیر/قادر است به راحتی خم شود/قد بلند و لاغر/محکم و سفت در محل ثثبیت نشده باشد. /

مترادف : Flexible

Examples:
1 - The dancer has a limber body.
رقصنده بدنی انعطاف پذیر دارد.
2 - Good posture makes your muscles more limber.
وضعیت خوب باعث می شود عضلات شما بیشتر انعطاف پذیر شوند.




کلمات دیگر: