کلمه جو
صفحه اصلی

come in


1- وارد شدن، درون رفتن 2- وارد شد (از سفر و غیره) 3- مد شدن، متداول شدن 4- (در مورد چاه نفت و غیره) آغاز به تولید کردن 5-(در مسابقه و غیره) نفر ... شدن، 6- (رادیو و مخابرات) پاسخ دادن، بیایید تو، داخل شوید، درایید

انگلیسی به فارسی

وارد شدن


مناسب، قابل اجرا یا مفید شدن


در دسترس بودن


آنتن داشتن، سیگنال قوی داشتن


ملحق یا وارد شدن، شروع به بازی کردن با یک گروه


مخابره کردن


به کار آمدن، مفید واقع شدن


در مسابقه مقام آوردن


بفرمایید تو، بیا تو


انگلیسی به انگلیسی

• enter, arrive

دیکشنری تخصصی

[نساجی] شروع به فعالیت تولیدی کردن

مترادف و متضاد

enter place


Synonyms: alight, appear, arrive, cross threshold, disembark, finish, immigrate, intrude, land, pass in, reach, set foot in, show up


Antonyms: depart, exit, go, leave


Arrive


Become relevant


Become available


Have a strong enough signal to be able to be received well


Join or enter; to begin playing with a group


Begin transmitting


Function in the indicated manner


Finish a race or similar competition in a particular position


جملات نمونه

1. At open doors dogs come in.
[ترجمه Asma] وقتی در باز شود سگ ها وارد میشن.
[ترجمه بهروز] سگها از درِ ورودی وارد میشوند
[ترجمه ترگمان]درها باز می شوند، سگ ها هم می آیند
[ترجمه گوگل]در سقف ورودی درب باز می شود

2. Don't come in here with your boots all covered in muck.
[ترجمه ترگمان]اینجا با boots که پوشیده از کثافت است نیا
[ترجمه گوگل]در اینجا با چکمه های خود که همه در مات پوشیده شده اند، وارد نشوید

3. When does the train come in?
[ترجمه ARMY girl] چه زمانی قطار می آید؟
[ترجمه ترگمان]قطار چه وقت وارد می شود؟
[ترجمه گوگل]چه زمانی قطار وارد می شود؟

4. Barry had obviously come in on the tail-end of the conversation.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که بری به پایان مکالمه رسیده بود
[ترجمه گوگل]بری به وضوح در انتهای گفتگو بود

5. You startled me I didn't hear you come in.
[ترجمه H.mpz] تو مرا ترساندی ، من نشنیدم که تو آمدی
[ترجمه ترگمان]تو منو ترسوندی نشنیدم که تو اومدی اینجا
[ترجمه گوگل]تو من را نادیده گرفتی

6. Your knowledge of German may come in useful .
[ترجمه ترگمان]دانش شما درباره زبان آلمانی مفید خواهد بود
[ترجمه گوگل]دانش شما از آلمان ممکن است مفید باشد

7. The vitamins come in a form that is easily utilized by the body.
[ترجمه ترگمان]ویتامین های به شکلی می آیند که به راحتی توسط بدن به کار می رود
[ترجمه گوگل]ویتامین ها در قالب هایی هستند که به راحتی توسط بدن مورد استفاده قرار می گیرند

8. These shirts come in three different colours: white, pale blue and khaki.
[ترجمه ترگمان]این پیراهن ها سه رنگ های مختلف دارند: سفید، آبی، آبی و خاکی رنگ
[ترجمه گوگل]این پیراهن ها دارای سه رنگ مختلف سفید، آبی و خاکی هستند

9. I glanced up quickly to see who had come in.
[ترجمه ترگمان]به سرعت به بالا نگاه کردم تا ببینم چه کسی وارد شده است
[ترجمه گوگل]من به سرعت نگاه کردیم تا ببینیم چه کسی وارد شده است

10. I stepped aside so that she might come in.
[ترجمه ترگمان]به کناری قدم گذاشتم تا او بیاید داخل
[ترجمه گوگل]من کنار گذاشتم تا بتوانم وارد شوم

11. Shutters usually come in pairs and are hung like doors on hinges.
[ترجمه ترگمان]با اینکه معمولا دو جفت جفت می شن و مثل دره ای که روی پاشنه خوابیده باشند آویزان می شن
[ترجمه گوگل]کرکره ها معمولا در جفت ها قرار می گیرند و مانند درب های لولایی آویزان می شوند

12. If your ship doesn't come in, swim out to it.
[ترجمه ترگمان]اگر کشتی شما به داخل نیاید، با آن شنا کنید
[ترجمه گوگل]اگر کشتی شما وارد نمی شود، آن را شنا کنید

13. Did I really hear someone come in, or was it only a fancy?
[ترجمه ترگمان]ایا واقعا صدای کسی را شنیدم که داخل شده بود یا فقط یک خیال بود؟
[ترجمه گوگل]آیا واقعا می شنوم که کسی وارد می شود یا فقط یک فانتزی بود؟

14. Candles come in all shapes and sizes.
[ترجمه ترگمان]در همه شکل ها و اندازه ها وجود دارد
[ترجمه گوگل]شمعها در همه شکلها و اندازهها آمدهاند

15. I vaguely remember hearing him come in.
[ترجمه ترگمان]به طور مبهم به یاد دارم که او را شنیدم که وارد اتاق شد
[ترجمه گوگل]من مبهم به یاد می آورم شنیدن او می آیند

پیشنهاد کاربران

مفید واقع شدن ، بکار آمدن
That is where exercise comes in

۱ ) وارد عمل شدن؛ درگیر شدن
۲ ) مفید بودن؛ به کار آمدن
۳ ) [مسابقه] به پایان رساندن؛ چندم شدن
۴ ) [پول] تزریق شدن؛ درآمدن
۵ ) [امری] وارد صحبت شدن؛ شروع به سخن گفتن
۶ ) [جزر و مد] بالا آمدن؛ جاری شدن

oxforddictionaries. com


arrive

The lawsuit money won't come in for years

نقش پیدا کردن یا مهم شدن

to have or finish with a particular value or measurement

بیا داخل

ظاهر شدن. آشکار شدن. نمایان شدن

امتیاز آوردن در. . .

نفر ( رتبه ) . . . . . شدن در مسابقه

فروخته شدن، تولید شدن

رسیدن

از راه رسیدن، سروکله کسی پیدا شدن

عرضه شدن، ارائه شدن

آمدن ، تشریف آوردن

بفرمایید داخل

همچنین: ( معمولاً با on ) :
پیوستن/ملحق شدن به کسی یا گروهی برای انجام کاری
مشارکت کردن/درگیر شدن/ورود کردن در انجام کاری یا موضوعی

come in on


وارد شدن ، ( به بازار ) آمدن
we're still waiting for copies of the book to come in
هنوز منتظریم که نسخه های اون کتاب وارد بازار بشه 🏂🏂

بیا داخل
Came inside

در برخی جملات "آشنا شدن" هم می توان ترجمه کرد.
come in with some technical skills = آشنا شدن با برخی مهارت های فنی

[پول] دریافت کردن

به نقل از کالینزدیکشنری:
If you have some money coming in, you receive it regularly as your income. She had no money coming in and no funds

بیا داخل
Come in

حواست هست ؟ ( می شنوی؟ )

become available for use or begin to produce
برای استفاده در دسترس قرار بگیرند یا شروع به تولید کنند

در دسترس بودن
موجود بودن

مثلا
Does this come in black
آیا رنگ سیاهشم در دسترس هست ؟؟؟ ( رنگ سیاهشو دارین؟؟ )


✔️از راه رسیدن. سرزده آمدن، وارد شدن
[Weather]
a gentle/​light/​stiff/​cool/​warm/​sea breeze ​comes in off the see

⁦✔️آغاز به تولید شدن/کردن، ⁩به تولید رسیدن
The first Simense cellphone "came in" 1985 that was similar to suitcase

خدمت رسیدن

مطرح شدن

The chocolates come in two kinds
شکلات ها دو نوع هستن

get in there

رسیدن
بیا داخل ( به صورت ندا )
رایج شدن

به درد خوردن
کمک بودن
مفید واقع شدن
به کار آمدن
Example: defective part come in a lot of to usef

جواب بده


کلمات دیگر: