فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pretends, pretending, pretended
• (1) تعریف: to claim or represent falsely or insincerely in order to deceive.
• مترادف: purport
• مشابه: allege, claim, misrepresent, profess
- She pretended to be our ally, but, in fact, she was working against us.
[ترجمه ترگمان] اون وانمود می کرد که هم پیمان ماست، اما در حقیقت، اون داشت علیه ما کار می کرد
[ترجمه گوگل] او تظاهر کرد که متحد ما است، اما در واقع، او علیه ما کار کرد
- He pretended to be interested in what she was saying.
[ترجمه 131025] آن مرد وانمود میکرد که به انچه آن زن میگوید علاقه مند است.
[ترجمه ترگمان] وانمود می کرد که به آنچه می گوید علاقمند است
[ترجمه گوگل] او وانمود کرد که به آنچه که گفته بود علاقمند باشد
- She pretended to enjoy the party even though she was miserable.
[ترجمه ***] او وانمود کرد از جشن لذت میبرد حتی با اینکه او ناراضی بود
[ترجمه Aylar] او وانمود کرد از جشن لذت میبرد حتی با اینکه او راضی نبود.
[ترجمه ترگمان] او وانمود می کرد که از جشن لذت می برد، هرچند که بدبخت بود
[ترجمه گوگل] او وانمود کرد که حتی از اینکه از او ناراضی بود لذت ببرد
• (2) تعریف: to give an appearance of truth or reality to (that which is false or imaginary).
• مترادف: counterfeit, dissemble, fake, feign, sham, simulate
• مشابه: act, affect, assume, dissimulate, fabricate, falsify, imitate, profess
- The tyrant pretends concern for the well-being of the citizens.
[ترجمه ترگمان] ظالم خواهان رفاه شهروندان است
[ترجمه گوگل] ستمگر تظاهر به نگرانی در مورد رفاه شهروندان می کند
• (3) تعریف: esp. in play, to imagine (something) to be so, or to act as if (something) were so.
• مترادف: act, make believe
• مشابه: fancy, imagine, playact, suppose
- Let's pretend that we are explorers.
[ترجمه A.A] بیایید وانمود کنیم که ما جهانگرد هستیم
[ترجمه ترگمان] بیا وانمود کنیم که we هستیم
[ترجمه گوگل] بیایید وانمود کنیم که ما کاشفان هستیم
- The children pretended to be pirates.
[ترجمه ترگمان] بچه ها وانمود می کردند که دزد دریایی هستند
[ترجمه گوگل] بچه ها وانمود می کردند که دزدان دریایی هستند
• (4) تعریف: to take (a role or task) upon oneself, as a right or degree of authority.
• مترادف: assume, presume
• مشابه: allege, claim, profess, purport
- I cannot pretend to know better than the judge.
[ترجمه ترگمان] من نمی تونم تظاهر کنم که بهتر از قاضی می دونم
[ترجمه گوگل] من نمیتوانم وانمود می کنم بهتر از قاضی می دانم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to act the part of a real or imagined character, or act out imaginary events, in play; make believe.
• مترادف: make believe, playact
• مشابه: act, fool, imagine
- The children love pretending.
[ترجمه 99***11] بچه ها تظاهر کردن را دوست دارند.
[ترجمه ترگمان] بچه ها عاشق وانمود کردن هستند
[ترجمه گوگل] بچه ها وانمود می کنند
• (2) تعریف: to venture or put forward a claim, often undeservingly (often fol. by to).
• مترادف: feign
• مشابه: presume, profess, sham
- She pretends to expertise in many fields.
[ترجمه ترگمان] او در بسیاری از زمینه ها تخصص دارد
[ترجمه گوگل] او تظاهر به تخصص در بسیاری از زمینه ها می کند