کلمه جو
صفحه اصلی

born


معنی : مولد، مولود، متولد، زاد، زاییده شده، طبیعی
معانی دیگر : زاده، به وجود آمده، ذاتا، (عامیانه - محلی) از تولد به بعد، از آغاز، اسم مفعول فعل bear

انگلیسی به فارسی

زاییده‌شده، متولد


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
عبارات: born yesterday
(1) تعریف: brought into life by birth or in like manner.
مترادف: created, delivered, engendered, hatched, spawned
مشابه: conceived

- a newly born child
[ترجمه ترگمان] یک کودک تازه متولد شده،
[ترجمه گوگل] یک کودک تازه متولد شده

(2) تعریف: characteristically so since birth; having innate talent for being; destined to be.
مترادف: natural
مشابه: confirmed, congenital, hereditary, inborn, inbred, inherent, innate, intrinsic

- a born loser
[ترجمه ترگمان] یک بازنده متولد شده
[ترجمه گوگل] بازنده متولد شده
- a born leader
[ترجمه ترگمان] یک رهبر متولد شده
[ترجمه گوگل] رهبر متولد شده

(3) تعریف: of the status or condition specified at birth.

- first-born
[ترجمه ترگمان] اول - به دنیا آمد
[ترجمه گوگل] اول تولد
- German-born.
[ترجمه ترگمان] آلمانی - متولد شد
[ترجمه گوگل] آلمانی متولد شده
( verb )
• : تعریف: past participle of bear

- This is the hospital where I was born.
[ترجمه ترگمان] اینجا بیمارستانی است که به دنیا آمده ام
[ترجمه گوگل] این بیمارستان است که من متولد شدم
- A brilliant plan was born that night.
[ترجمه mona] یک نقشه ی درخشان آن شب متولد شد
[ترجمه گنج جو] اون شب، شبی بود که یک نقشه ی درست و حسابی تو ذهنم جرقه زد.
[ترجمه ترگمان] یک نقشه درخشان آن شب به دنیا آمد
[ترجمه گوگل] یک برنامه درخشان در آن شب به دنیا آمد

• created; native; congenital
-born is added to the name of a place or nationality to indicate where a person was born.
when a baby is born, it comes out of its mother's body.
when an idea or organization is born, it starts to exist.
you use born to talk about something that someone can do well and easily. for example, a born cook has a natural ability to cook well.

مترادف و متضاد

innate


Synonyms: built-in, congenital, constitutional, deep-seated, essential, inborn, inbred, ingenerate, inherent, intrinsic, natural


مولد (صفت)
begetting, generating, producing, produced, bringing forth, born, begotten

مولود (صفت)
born, begotten, generated

متولد (صفت)
born

زاد (صفت)
born

زاییده شده (صفت)
born

طبیعی (صفت)
indigenous, normal, real, inherent, intrinsic, innate, natural, born, physical, somatic, homebred

جملات نمونه

born in Ardebil

متولد اردبیل


born on the fourth of July

زاده در چهارم جولای (ژوئیه)


French-born

زاده‌ی (متولد) فرانسه


He is a born optimist.

او ذاتاً خوش‌بین است.


He is a born athlete.

ورزش در خون اوست.


1. born and bred in iran
زاده و پرورده ی ایران

2. born in ardebil
متولد اردبیل

3. born on the fourth of july
زاده در چهارم جولای (ژوئیه)

4. born to (or in) the purple
از نژاد شاهان یا بزرگان،شه تبار،بزرگزاده

5. born with a silver spoon in one's mouth
زاده شده در خانواده پولدار

6. nobly born
نجیب زاده،اشرافی

7. he was born in the east but lives in the west
او در شرق (ایالات متحده) زاده شد ولی در غرب (ایالات متحده) زندگی می کند.

8. he was born when shah abbas was reigning
در دورانی که شاه عباس سلطنت می کرد او به دنیا آمد.

9. humans are born to die
بشر برای مردن زاده شده است.

10. i was born in the month of shahrivar
من در شهریور ماه به دنیا آمده ام.

11. she was born under an unlucky star
در برج فلکی نحسی به دنیا آمد.

12. some are born great and some achieve greatness
برخی ازافراد بزرگ زاده به دنیا می آیند و برخی بزرگی را کسب می کنند.

13. we were born two years apart
تولدمان دو سال با هم فرق داشت.

14. he is a born athlete
ورزش در خون اوست.

15. he is a born optimist
او ذاتا خوش بین است.

16. he was nobly born
او از بزرگ زادگان بود.

17. in all my born days
در همه ی عمرم

18. in a manner born
به اصطلاح،از برخی نظرها،تااندازه ای

19. to the manner born
آموخته از بدو زندگی،خوگرفته از زمان تولد،طبیعتا مناسب برای

20. all human beings are born free and equal in dignity and rights
همه ی انسان ها آزاد و از نظر ارزش و حقوق مدنی برابر آفریده شده اند (اعلامیه ی حقوق بشر).

21. surely you are a born peasant . . .
همانا که تو روستا زاده ای . . .

22. color is inconceivable to those born blind
برای کسانی که کور به دنیا آمده اند رنگ قابل ادراک نیست.

23. the room wherein he was born
اتاقی که در آن متولد شده بود

24. the year that i was born
سالی که در آن زاده شدم

25. he died long before i was born
او مدت ها پیش از تولد من مرد.

26. the town in which he was born
شهری که در آن متولد شده بود

27. the book doesn't say where she was born
کتاب محل تولد او را ذکر نمی کند.

28. she had miscarried three times before her first child was born
پیش از تولد فرزند اولش سه بار بچه انداخته بود.

29. And a child that's born on the Sabbath day.
[ترجمه ترگمان]و کودکی که در روز سبت به دنیا می آید
[ترجمه گوگل]و یک کودک که در روز سبت متولد شده است

30. Man alone is born crying, lives complaining, and dies disappointed. Samuel Johnson
[ترجمه ترگمان]انسان به تنهایی به دنیا می آید و گریه می کند، زندگی می کند و ناامید می شود سامویل جانسون
[ترجمه گوگل]انسان به تنهایی گریه می کند، شکایت میکند، و ناامید می شود ساموئل جانسون

nobly born

نجیب‌زاده، اشرافی


in all my born days

در همه‌ی عمرم


پیشنهاد کاربران

برگرفته

متولد

در زبان لری بختیاری به کلمه متولد و تولد
از کلمه ی زیر استفاده می کنند
زومار*زمار*::زاده ی مادر.

جمله لری بختیاری

بچه زومار اویی':بچه به دنیا آمد

کی زمار اویدی::چه روزی متولد شد

حاصل - نتیجه

در زبان ترکی به بچه متولد شد می گن
اوشاق دوغولدو.

تشکیل شدن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، پا به عرصه ی وجود نهادن ( درمورد غیر جاندار )

ما ترک ها به زادگاهمان، جایی که در آن رو به دنیا گشودیم می گوییم.

آنا یوردوم آذربایجان

یاشاسین آذربایجان

متولد - برگرفته

از تولد به بعد - زاییده شده

در حقوق گاهی به معنی :جبران شدن
Any loss of goods will be born by the seller

حاصل، ماحصل

کیسه هوا در اتومبیل


به دنیا آمدن. به وجود آمدن

متولد شدن

تازه پا و خام و بی تجربه
A born salesman فروشنده نو پا


کلمات دیگر: