کلمه جو
صفحه اصلی

pudgy


معنی : چاق، گوشتالو
معانی دیگر : چاق و کوتاه قد، خپله

انگلیسی به فارسی

خپله، چاق، گوشتالو


پودری، گوشتالو، چاق


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: pudgier, pudgiest
مشتقات: pudginess (n.)
• : تعریف: fat and usu. short or small.

- pudgy legs
[ترجمه ترگمان] پاهای گوشتالو
[ترجمه گوگل] پاهای پودری

• short and fat; plump, chubby; heavy-set, stocky

مترادف و متضاد

چاق (صفت)
replete, fatty, fat, thick, blubbery, pursy, lob, beefy, tubby, obese, chubby, overweight, massy, pudgy, fattish, podgy

گوشتالو (صفت)
pursy, brawny, plump, corpulent, obese, chubby, rotund, fubsy, pulpy, pudgy, plumpish, podgy

slightly fat


Synonyms: chubby, hefty, plump, plumpish, rotund, round, stout, thick-bodied, tubby


Antonyms: skinny, slight, thin


جملات نمونه

1. He put a pudgy arm around Harry's shoulder.
[ترجمه ترگمان]او دست گوشتالویش را دور شانه هری گذاشت
[ترجمه گوگل]او دست راستی را در اطراف شانه هری قرار داد

2. I hate my stomach - it's a bit pudgy.
[ترجمه فضولی؟] از شکمم متنفرم چاق است
[ترجمه ترگمان]از شکمم متنفرم
[ترجمه گوگل]من از معده ام متنفرم - کمی پودری است

3. A few feet away a pudgy man in his sixties finished one pack of Marlboros and started another.
[ترجمه ترگمان]چند قدم دورتر، مردی چاق در دهه شصت، یک بسته of را تمام کرد و یکی دیگر را شروع کرد
[ترجمه گوگل]چندین پا دور یک مرد کوبنده در دهه شصت خود یک بسته ملبورو را به پایان رساند و دیگری را شروع کرد

4. Loppy-eared Leo, a pudgy walker hound, found himself all alone when his owner moved away.
[ترجمه ترگمان]لیو loppy گوش دار، یک سگ تازی pudgy، خودش را تنها وقتی که صاحبش از آنجا دور شد، تنها یافت
[ترجمه گوگل]لئو لورا، یک شکارچی پر سر و صدا، خود را تنها زمانی که صاحب خود دور رفت، پیدا کرد

5. I was a pudgy child.
[ترجمه ترگمان] من بچه pudgy بودم
[ترجمه گوگل]من یک کودک پر سر و صدا بودم

6. A couple of pudgy joggers were huffing and puffing along the path.
[ترجمه ترگمان]یکی از joggers pudgy در طول مسیر باد می زد و نفس نفس می زد
[ترجمه گوگل]یک زن و شوهر از همجنسگرا، در حال راه رفتن و خندیدن بودند

7. Her pudgy face was very pale and her eyes looked as bad as Jinny's felt.
[ترجمه ترگمان]صورت گوشتالویش بسیار رنگ پریده بود و چشمانش هم به همان اندازه احساس بدی داشتند
[ترجمه گوگل]چهره تلخ او بسیار پهن بود و چشم او به نظر جنی احساس شد

8. He's short, pudgy, and bald.
[ترجمه ترگمان]کوتاه قد، چاق و طاس است
[ترجمه گوگل]او کوتاه، پودری و طاس است

9. He pointed to the baker, the pudgy Nazorine.
[ترجمه ترگمان]به نانوا، the pudgy اشاره کرد
[ترجمه گوگل]او به نانوایی نازورین اشاره کرد

10. Those ladies were brassy and busty, with pudgy fingers and painted eyes.
[ترجمه ترگمان]این خانم ها brassy و busty بودند، با انگشت های گوشتالو و چشمان painted
[ترجمه گوگل]این خانم ها با سلیقه ای و شلوغ بودند، با انگشتان دست و پا و چشم های رنگی

11. MR COEBEN, 50 ish, short pudgy, climbs carefully back through the window.
[ترجمه ترگمان]آقای تالبویز در حالی که از پشت پنجره با احتیاط از پنجره بالا می رود
[ترجمه گوگل]آقای COEBEN، 50 ساله، کوتاه و پودری، به راحتی از پنجره عبور می کند

12. Apparently, the pudgy trucker't just an aberration, and the come - ons aren't just the after - effects of alcohol.
[ترجمه ترگمان]ظاهرا، راننده کامیون pudgy، فقط یک محرک جبری نیست و این ons فقط اثرات جانبی الکل نیستند
[ترجمه گوگل]ظاهرا کامیونهای پودری فقط یک انحراف هستند، و تنها به دنبال اثرات الکل نیستند

13. Each time he straightened his pudgy knees it was apparent that they were trembling.
[ترجمه ترگمان]هر بار که زانوانش را صاف می کرد، معلوم می شد که دارند می لرزند
[ترجمه گوگل]هر بار زانوهایش را صاف کرد، آشکار شد که آنها لرزان بودند

14. Entering an office building, he saw a pudgy older woman step into a small room.
[ترجمه ترگمان]وارد یک ساختمان اداری شد، زنی pudgy را دید که وارد اتاق کوچکی شد
[ترجمه گوگل]وارد شدن به یک ساختمان اداری، او یک زن مسن تر را در یک اتاق کوچک دید

پیشنهاد کاربران

slightly fat
, tubby, fat, plump, chubby

حنبل


کلمات دیگر: