کلمه جو
صفحه اصلی

prolongate


معنی : دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن
معانی دیگر : prolong : طولانی کردن، طفره رفتن

انگلیسی به فارسی

( prolong =) طولانی کردن، امتداد دادن، دراز کردن،امت داد یافتن، بتاخیر انداختن، طفره رفتن، بطول انجامیدن


طولانی، طولانی کردن، امتداد دادن، دراز کردن، امتداد یافتن، بتاخیر انداختن، بطول انجامیدن


انگلیسی به انگلیسی

• extend, lengthen, make longer

مترادف و متضاد

دراز کردن (فعل)
streak, extend, porrect, crane, lengthen, elongate, protract, prolong, prolongate

بتاخیر انداختن (فعل)
hinder, delay, prolong, prolongate, put over

طولانی کردن (فعل)
stretch, extend, imp, lengthen, elongate, prolong, prolongate, draw out, stretch out

امتداد دادن (فعل)
stretch, elongate, protract, prolong, prolongate, eke out

امتداد یافتن (فعل)
prolong, prolongate

بطول انجامیدن (فعل)
prolong, prolongate


کلمات دیگر: