معنی : ذره، نقطه، خال، لک، لکه یا خال میوه، لکه دار کردن
معانی دیگر : لکه، خالچه، کک مک، نقص، عیب، خدشه، بسیار کم، ریزه، خالدار کردن
پشه، ذره، نقطه، لکه یا خال میوه، لک، خال، لکه دار کردن
لک، نقطه، خال، لکه یا خال میوه، ذره، لکه دار کردن، خالدار کردن
tiny bit
Synonyms: atom, blemish, blot, crumb, defect, dot, fault, flaw, fleck, flyspeck, grain, iota, jot, mark, mite, modicum, molecule, mote, particle, point, shred, smidgen, speckle, splotch, spot, stain, trace, whit
Antonyms: lot
The wall was covered with dark specks.
دیوار از لکههای تیره پوشیده شده بود.
Her reputation is without a speck.
شهرت او نقص ندارد.
The sand was sparkling with specks of gold.
ذرات طلا در شن میدرخشید.
a speck of faith
ذرهای ایمان
a green speck on paper
نقطهی سبز بر روی کاغذ