کلمه جو
صفحه اصلی

cooky


معنی : شیرینی، بیسکویت، شیرینی خشک، کلوچه
معانی دیگر : cookie کلوچه

انگلیسی به فارسی

( cookie ) کلوچه، شیرینی، بیسکویت، شیرینی خشک


کوکی، شیرینی، بیسکویت، کلوچه، شیرینی خشک


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: cookies
• : تعریف: variant of cookie.

• small sweet cake which is baked on flat pans; (computers) file planted on a user's hard disk by an internet site (contains personal information about the user and is used to develop target audiences for internet advertising); cook on a ranch, cook at a camp; (slang) person of a specified nature (e.g. "she is a smart cookie"; "tom is a tough cookie"), cookie, cookey

مترادف و متضاد

شیرینی (اسم)
amiability, confetti, pastry, sugar, cookie, confection, cooky, bonbon, marzipan, goody, floating island, sweetmeat

بیسکویت (اسم)
cookie, biscuit, scone, cooky

شیرینی خشک (اسم)
cookie, cooky

کلوچه (اسم)
cookie, cooky, pancake

جملات نمونه

1. She combined some sugar, flour and butter to make some cookies.
[ترجمه ترگمان]او مقداری شکر، آرد و کره را به دست آورد تا شیرینی درست کند
[ترجمه گوگل]او بعضی از شکر، آرد و کره را برای ایجاد کوکی ها ترکیب کرد

2. The cookies will flatten slightly while cooking.
[ترجمه ترگمان]در هنگام پخت، کوکی به آرامی پهن و صاف می شود
[ترجمه گوگل]کوکی ها در حالی که پخت و پز کمی صاف است

3. Store the cookies in an airtight tin.
[ترجمه ترگمان]کلوچه ها رو تو یه قوطی کنسرو باز کن
[ترجمه گوگل]کوکی ها را در قلع هوادهی نگه دارید

4. Cookies are spread with white sugar pebbling the surface.
[ترجمه ترگمان]کوکی ها با شکر سفید روی سطح پخش می شوند
[ترجمه گوگل]کوکی ها با شکر سفید شبیه به سطح پخش می شوند

5. Cookies and coffee are the perfect ending to a meal.
[ترجمه ترگمان]کوکی ها و قهوه به طور کامل به یک وعده غذایی ختم می شوند
[ترجمه گوگل]کوکی ها و قهوه پایان دادن به یک وعده غذایی است

6. He powdered the cookies with confectioners' sugar.
[ترجمه ترگمان]به کلوچه ها و قند confectioners پودر زده بود
[ترجمه گوگل]او کوکی ها را با شکر قنادی پودر کرد

7. She made a batch of her special oatmeal cookies.
[ترجمه ترگمان]اون یه دسته از شیرینی های مخصوص her درست کرده
[ترجمه گوگل]او یک دسته از کوکی های بلغور جو دوسر مخصوص خود را ساخته است

8. How clever of you to buy chocolate chip cookies - they're my favourites.
[ترجمه ترگمان]- تو چقدر باهوشی که بیسکوییت شکلاتی بخری - آن ها محبوب من هستند
[ترجمه گوگل]چقدر باهوش برای خرید کوکی ها تراشه شکلاتی - آنها مورد علاقه من هستند

9. Don't fill yourself up with cookies.
[ترجمه ترگمان]خودت را با کلوچه پر نکن
[ترجمه گوگل]خود را با کوکی ها پر نکنید

10. He began cracking open big blue tins of butter cookies and feeding the dogs on his route.
[ترجمه ترگمان]شروع به شکستن قوطی های درشت آبی شیرینی کرد و به سگ ها در مسیرش غذا داد
[ترجمه گوگل]او شروع به گشاد کردن قلع های آبی بزرگ کوکی های کره ای و تغذیه سگ ها در مسیر خود کرد

11. There are only five cookies left.
[ترجمه ترگمان]فقط ۵ تا کلوچه مونده
[ترجمه گوگل]تنها پنج کوکی وجود دارد

12. You get to sample lots of baked things and take home masses of cookies besides.
[ترجمه ترگمان]تو باید یه عالمه ساندویچ درست کنی و یه عالمه بیسکوییت به خونه ببری
[ترجمه گوگل]شما می توانید نمونه های زیادی از چیزهای پخته را امتحان کنید و علاوه بر آن، توده های کوکی ها را نیز به خانه ببرید

13. I've just made some chocolate - chip cookies.
[ترجمه ترگمان]من فقط چند تا بیسکوییت شکلاتی درست کردم
[ترجمه گوگل]من فقط چند کوکی شکلات شکلاتی ساختم

14. His grandmother was pressing on him cups of tea and chocolate cookies.
[ترجمه ترگمان]مادربزرگش فنجان چای و بیسکوییت شکلاتی را به او می فشرد
[ترجمه گوگل]مادربزرگش فنجان چای و کوکی شکلات را بر روی او فشار داد

پیشنهاد کاربران

زمانیکه مربوط به شخص باشه میشه عجیب بنظر رسیدن، عجیب
He's cooky
اون عجیبه

برای شخصی بکار رفتن میشه ( عجیب، خُل )


کلمات دیگر: